مجله کودک 204 صفحه 5

یک خاطره، هزار پند وارد اتاق امام که میشدید، انگار وارد بهشت شده بودید. اگر کسی برای امام عطری میآورد میپذیرفتند و روزی چند بار از عطر استفاده میکردند. از اینکه اطرافیان بوی غذا و مثلاً پیاز داغ بدهند خوششان نمیآمد. هنگامی که اهل خانه پخت و پز و آشپزی میکردند و سپس خدمت امام میرسیدند، ایشان سرشان را برمیگرداندند و میگفتند که من میتوانم بگویم چه نوع غذا یا خورشی پخته است. به این صورت، به طور غیرمستقیم میخواستند بگویند که آن شخص بوی غذا میدهد. البته هیچگاه به صراحت چیزی به اطرافیان نمیگفتند. اما در روز هفت بار از عطر استفاده میکردند. زیرا بین دو نماز مستحب است که ریش را شانه کنند و عطر بزنند. در سجاده امام همیشه شانه وجود داشت. تسبیح را به صورت خاص بر بالای سجاده میگذاشتند زیرا این موضوع هم مستحب است. بعد بلند میشدند به اتاق دیگری میرفتند تا عطر بزنند بعد دو مرتبه سر نماز خود برمیگشتند. او میفهمد که اگر به شکل پرنس چارمینگ بود، پدر فیونا دیگر با او سر جنگ نداشت.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 204صفحه 5