برهان خلف
و اما دلیل دیگر بر اثبات واجب این است که: این وجودات، ممکن بوده و معنای امکان در وجود چنانکه سابقاً گذشت عین الربط و عین التعلق است و معنای وجود ممکن این است که این وجود فقیر و مرتبط است و از خود استقلال ندارد، وجود ظلّی و آلی است، آیا این وجود به عدم ربط دارد؟
اعدام گرچه اعدام مضافه باشند، برای تکفل فقرا و نگه داری ایتام قابلیت ندارند. حال ماهیات هم قبلاً معلوم شد که در مرتبۀ ثانیه، از حدود وجودات اعتبار و انتزاع می شوند. چیزی که اعتباری است آن هم در مرتبۀ ثانیۀ از وجود قادر به تکفل نیست. پس فقیری که غبار فقر از سر و صورت او می بارد و یُتم و عدم استقلال از ناصیۀ او پیداست، باید به یک غنی بالذاتی که برای این اظلال و ایتام کهف بوده و قیوم و ملجأ ایتام و فقرا باشد، مرتبط بوده و آن عبارت از مصداق واجب و مصداق مفهوم وجود است.
«وَ اللّٰهُ هُوَ الْغَنِیُّ» «اَللّٰهُ لاَ إلٰهَ إلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ» اگر بخواهد توجه خود را از روی این فقرا برداشته و دست مکرمت و فیضش را از سر این ایتام دور نماید، همه درهم فرو ریخته و به وادی عدم و چاه فنا رهسپار خواهند گشت.
و باز دوباره برای تحکیم این بحث می گوییم: اثبات واجب الوجود از دو طریق میسّر است:
یکی از طریق نظر کردن به خود صرافت وجود که اصل این حقیقت را در نظر گرفته و واجب را اثبات نماییم.
دیگر از طریق وجود ممکنات، یعنی من و تو که از مراتب پایین شروع کرده و بدان، واجب را اثبات نماییم.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 17
اما طریق اول این است که به اصل حقیقت و صرف صرافت وجود نظر کرده و ماهیات و حدود را از آن سلخ کرده و الغا نموده و آن را از این البسه و اصباغ حدی و ماهیتی تعریه و تجرید نموده و به ذات وجود نظر بیاندازیم. و در این صورت مسلم است که شی ء یا واجب یا ممتنع و یا ممکن خواهد بود.
و برای امکان دو معنی است:
اول، امکان در باب وجودات که صرف الربط و عین التعلق و متقوم به غیر و ظل غیر می باشند.
دوم، امکان در باب ماهیات که شی ء و ماهیت ملاحظه می شود؛ چنانکه نظر اهل منطق به این معنی از امکان است که عبارت از استواء نسبت عدم و وجود به شی ء است به طوری که شی ء در حد ذات، هیچ کدام از وجود و عدم نبوده، بلکه می شود موجود باشد و می شود معدوم گردد که نسبت به هر دو لاضرورت است.
البته امکان به این معنی در صرافة الوجود معنی ندارد؛ زیرا عقد ایجابی موجود، برای وجود ضروری است، نمی شود وجود باشد و نسبت موجودیت و معدومیت به او متساوی باشد، چنانکه نسبت عدم به او با نسبت وجود مساوی نیست؛ زیرا وقتی نقیض معدوم به عقد ایجابی ضروری الثبوت باشد، لابد معدوم برای آن ضروری السلب است.
و بالجمله: نمی توان به صرافة الوجود ممکن گفت، به این معنی که نسبت وجود و عدم به او مساوی باشد؛ زیرا وجود نفس خودش است و ثبوت نفس الشی ء برای شی ء ضروری است، پس نقیض آن ضروری السلب است.
و هکذا نمی توان به صرافة الوجود ممتنع گفت؛ زیرا بعد از آنکه نفس وجود را در نظر گرفته و حقیقت نوریت را نگاه کردیم، می بینیم محال است با بودِ وجود، ممتنع الوجود باشد؛ زیرا بعد از آنکه وجود موجود است، چطور ممتنع الوجود باشد؟ پس وجود، ممکن الوجود و ممتنع الوجود نخواهد بود.
و همچنین در مورد آن امکان به معنای تعلق و ربط هم معنی ندارد؛ زیرا غیر از
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 18
وجود چه چیزی است که صرافة الوجود به او متقوم باشد؟
بنابراین: صرف الوجود واجب بوده و وجوب با وجود مساوق بوده و هر چه از وجودات کمالیه که عبارت از علم و قدرت و حیات و اراده و وحدت است باشد، آنها هم با وجوب مساوی است و چنانکه وجود واجب است، علم و اراده و قدرت و حیات هم واجب است.
و بعد از آنکه به مقتضای دلیل مذکور، واجب ثابت شد، تصور حقیقت وجود بحقیقته و کما هو حق التصور، موجب تصدیق واجب خواهد بود. و در حقیقت منکر واجب، حقیقت وجود را تصور نکرده والاّ تصور آن مساوق با تصدیق آن است. و با تصور حقیقت وجود، منکرِ واجب مدعی وجود واجب گشته و دعوای او منقلب می گردد. پس باید بگوید وجود و شؤون وجود واجب است و ممکن را انکار نماید. بنابراین باید برای اثبات ممکن الوجود دستگاه دیگری پهن کرد.
البته برهان مذکور منشعب از اصالة الوجود است که ما در صدر بحث الهیات بالمعنی الاعم از بین سه چیز، یعنی وجود و عدم و ماهیت، وجود را که حقیقةً اصالت و تأصل داشت شناختیم و گفتیم: عدم، تحصل و اصالت و تحقق ندارد و حدود و ماهیات «کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّی إذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» می باشد. همانا اصیل وجود است. هر کس ایمان او در اصالة الوجود راسخ و ثابت است در الهیات بالمعنی الاخص در اثبات واجب پیش قدم بوده و هر کس نور ایمان او در اصالة الوجود زیادتر باشد، دیده اش در بینایی واجب بیناتر خواهد بود. وبالجمله: ایمان به واجب الوجود از شعب ایمان به اصالة الوجود است.
والحاصل: بعد از تحکیم پایۀ اصالة الوجود، پایۀ اعتقاد و اذعان به واجب محکم شده به طوری که با قصر نظر به صرافة الوجود، وجود و آنچه مساوق با آن است، مانند وحدت و علم و قدرت واجب شناخته می شود. پس در ایمان به وجود ممکن، برگرداندن نظر از صرافة الوجود و ملاحظۀ مراتب وجود، مورد احتیاج است. و ما
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 19
سابقاً اثبات نمودیم که این حقیقت نوریه در عین بساطت قابل تشکیک بوده و ذومراتب است و به شدت و ضعف مختلف می شود. آن نقطۀ اُولی و آن مرتبۀ فوق الکمال که: «یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِی ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ» وفوق الشدّه، از مراتب وجود بوده و مراتب نازلۀ دیگر تعلق و ربط به او داشته و متقوم به او می باشند؛ چون حقیقت بسیطه ای که بدون جنس و فصل است مرتبۀ نازلۀ آن حقیقت متقوم به مرتبۀ عالیۀ آن خواهد بود. وجود من و تو و وجود موجودات عالم مثال ـ بنابر ثبوت آنها ـ و عالم عقل تحت نقطۀ اُولی و نقطۀ رأس مخروط وجود بوده و حقیقة الوجود حافظ و قیّوم مراتب دیگر می باشد.
در عین حال که گفتیم اصل وجود، واجب است و همۀ وجودات واجب بوده، ولکن این وجوب با امکان در باب وجودات که به معنای ربط است منافی نیست؛ زیرا نقطۀ اُولی واجب بالذات بوده، ولی نقاط و مراتب دیگر با اینکه ممکن است، واجب می باشد منتها واجب بالغیر. و همچنین علم و قدرت و اراده و شؤون کمالیه که مساوق با وجود است و وجود هم مساوق با وجوب است همه واجب بوده، ولیکن قابل تشکیک می باشند و چون دارای مراتب است آن مرتبه ای که متقوم به مرتبۀ اعلی است و متعلق به اوست، مرتبه ای از آن بوده پس واجب و ممکن است.
و بالجمله: بعد از آنکه مقدمات محکم شد، یعنی اصالة الوجود و اینکه حقیقت وجود در عین حال که حقیقت بسیطۀ واحده است صاحب مراتب و سلسله است و حقیقة الوجود در هر مرتبه ای که باشد از مراتب وجود است، به ثبوت رسید. و بعد از آنکه حقانیت مذهب فهلویون را به اثبات رساندیم. دیگر نیازی به اینکه اصل واجب و ممکنات و وجودات مرتبۀ نازله و متعلقۀ به نقطۀ اُولی اثبات شود نیست. البته اگر حقیقتی مانند نور بسیط باشد اگر فرض کنیم خورشید ایجاد نوری می نماید و این مرتبۀ نازله از نور را خلق نموده است، این مرتبه با سرچشمۀ نور در نوریت هیچ اختلاف ندارد، مفهوم نور چنانکه بر این صادق است بر آن هم «علی وتیرة واحده»
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 20
صادق است. حقیقت این نور ورای حقیقت نور خورشید نبوده و با عدم اختلاف در حقیقت نوریه، در مراتب با هم اختلاف دارند، آن مرتبه شدید و این مرتبه ضعیف است و مرتبۀ ضعیف ربط به مرتبۀ مافوق خود می باشد. مرتبۀ اعلی، مرتبۀ نازله را به جعل بسیط جعل نموده و مرتبۀ نازله از همان حقیقت مرتبۀ اعلی است و در عین حال که وجود مرتبۀ نازلۀ وجودی است که از نظر حقیقت از حقیقت جاعل خود می باشد، لکن کمال او را نداشته بلکه از او ناقص تر است، مانند خورشید که بر فرضی که خودش نور باشد و ایجاد نور هم بنماید، نور تنها در جعل و در جهت تعلیلیه به او محتاج است و در جهت تقییدیه محتاج نیست.
چنانکه گفتیم مفهوم نور حقیقةً بر این نور نازل که چاله های این عالم طبیعت را پُر کرده است صادق است؛ چون این نور نازل حقیقةً نور است. به خلاف اینکه به جسم بگوییم متنور است؛ زیرا جهت تقییدیه لازم داشته و علاوه بر جعل اصل حقیقت نور و ایجاد آن، لازم است این مجعول به جعل بسیط، بر سطوح اجسام بتابد تا صحیح باشد که بگوییم جسم متنور است. با اینکه عند التحلیل باز جسم متنور نیست، بلکه او را به قید متنور بالاصاله یعنی نور، متنور می شناسیم.
به عبارت دیگر: علاوه بر جعل بسیط نور، اشراق نور بر سطح جسم لازم است، تا جسم بالتبع متنور باشد؛ چنانکه در موجودیت ماهیت شناختی که موجودیت او، علاوه بر جهت تعلیلیه جهت تقییدیه هم لازم دارد.
والحاصل: بر فرض خلاقیت آفتاب که سرچشمۀ نور است، نور مخلوق، با اینکه حقیقت مجعولۀ نازلۀ مخلوقه است، عین حقیقت نوریۀ جاعل است. اما چون حقیقت قابل تشکیک است، مرتبۀ نازله متقوم به مرتبۀ عالیه و صرف الربط و التعلق به آن می باشد «خلق النور من النور» چنانکه در ما نحن فیه خلق الوجود من الوجود.
و البته وجود قابل تشکیک است؛ چنانکه نور که خودش وجود است قابل تشکیک
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 21
است. نور البصر که وجود است قابل تشکیک بوده و به شدت و ضعف مختلف است. مراتب، تباین در حقیقت نداشته، بلکه ما به الاشتراک در آنها عین ما به الامتیاز است و نحوۀ صدق مفهوم بر آنها یکسان بوده ولیکن مرتبه ای مقوم مرتبۀ دیگر است.
پس نقطۀ اُولی که رأس مخروط وجود اعیان است، در کمال فوق قرار گرفته به طوری که از فوق، حافظ تمام وجوداتی است که در اعماق مخروط قرار گرفته است.
و بالجمله: وجود، منشأ خیرات بوده و مساوق با وحدت و وجوب و علم و قدرت و اراده می باشد. بنابراین وجوب نیز مساوق با وحدت و علم و قدرت و اراده است؛ چون وجوب مساوق با وجود است، و چنانکه وجود ذو مراتب است علم و وحدت و قدرت نیز ذومراتب است و همان گونه که مرتبه ای از وجود فوق التمام است، مرتبه ای از وجوب و مرتبه ای از علم و مرتبه ای از قدرت و مرتبه ای از اراده هم فوق التمام است.
و همان طور که وجود نقطۀ اُولی، یعنی مرتبۀ شدت شدید، قیوم مراتب نازله است، مرتبه اولای علم که عین مرتبه اولای وجود است مرتبۀ شدت شدید علم بوده و قیوم علوم نازله است و هکذا قدرت و هکذا اراده.
پس قدرت ما به قدرت او و علم ما به علم اوست. و بالجمله: تمام شؤون کمالیه ای که در مراتب نازله است به نحو اکمل و اتمّ در مرتبۀ بالاست و البته اکمل، قیوم کامل و کامل قیوم ناقص است. «یَا أیُّهَا النَّاسُ أ نْتُمُ الْفُقَرَاءُ إلَی اللّٰهِ وَاللّٰهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».
وبالجمله: وقتی جمال جمیل اجمل الجمال، اشراق نور جمال نمود و صفحۀ منبسط و ظلّ جمیل آن جمال جمیل تولید شد و ذو الجمال واجب و جمال واجب، واجب شد، جمال در عین وجوب صرف التعلق و الربط بوده که با امکان در وجود منافی نیست.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 22