بیان حاجی در توحید فعل
اولاً: باید بیش از عالم واحد به عالم دیگری قائل نباشیم و واحدیت آن هم اعتباری نبوده بلکه واحد شخصی حقیقی باشد.
بیان آن این است که: باید این عالم جسمانی به شکل کره باشد و اگر عالم جسمانی دیگری هم باشد باید آن هم کروی باشد، اگر بین آنها فاصله باشد خلأ لازم می آید و آن محال است و اگر به یکدیگر متصل باشند، ناچار دو کره در بیش از یک نقطه تلاقی نمی کنند، پس دو فرجه حاصل شده و خلأ لازم می آید و آن محال است.
بعد از آنکه بیش از یک کره ثابت نشد می گوییم: این کره، انسان است؛ زیرا انسانیت انسان به این هیکل نبوده بلکه به نفس ناطقه است، اگر جسمی بود که آن را به شکل کره می دیدی و آن جسم حس لامسه و حس باصره داشت و با تمام بدن خود می دید و قوۀ خیال و قوۀ متفکره و متخیله و حافظه و سمع داشت و یک قوۀ محیطۀ عاقله داشت، البته می گفتی که آن انسان است، حال اگر توانستیم عالم دیگری که بر این عالم جسمانی که به شکل کره است محیط باشد، اثبات نماییم دو عالم نخواهد بود و اگر عالم دیگر بر آن محیط نباشد خلأ لازم می آید و آن محال است؛ چنانکه سابقاً گفتیم. و ما اثبات خواهیم نمود که ورای این عالم، عالم عقل مجرد است که بر این کره محیط بوده و عقل این انسان واحد شخصی است و بر فلک الافلاکِ متخیله و متصوره و متفکره و صاحب نفس نیز، محیط است.
و گفتیم حاجی در مقام اثبات وحدت شخصیۀ عالم است و اینکه عالم شی ء واحد شخصی است، منتها بعضی از مقدمات این مطلب مبرهن است ولی نزد شما حاضر نیست و بعض دیگر از اقاویل بطلمیوس است که مبرهن نیست و بعید هم نیست که
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 85
عدم آن مبرهن باشد، گرچه خود فلک ثابت است و کمتر مطلبی در فلسفه مانند فلک محدّب است که ادلۀ آن متین باشد.
بعضی از مقدمات که الآن در مقام بیان آن هستیم و سابقاً به آن اشاره شده بلکه به تفصیل ذکر شد، این است که شیئیت شی ء به صورت آن است به طوری که اگر بتوانیم صورت را از ماده جدا کرده و آن را از ماده بیرون آورده و صورت را بدون ماده نگه داریم، شی ء به شیئیت خود باقی است و شخصیت و حقیقت خود را از دست نخواهد داد. مثلاً اگر این صورت انسانی را ـ نه این هیکل بلکه آن فصل اخیر و نفس ناطقه که انسانیت متقوم به اوست و صورت انسان به آن قائم است ـ از این جسم و ماده جدا کرده و این لباس را از تن این ماده خلع نماییم و بر نبات بپوشانیم، همان نبات انسان خواهد بود، گرچه خود نبات ترقی می کند و صورت نباتی، صورت انسانی پیدا می کند و فعلاً هم صورت انسانی متعلق به جسم نباتی است، ولکن مراد ما این است که اگر فرضاً نباتی که در مرتبۀ نباتیت واقف است مدرک کلیات باشد و نفس ناطقۀ مدرکۀ کلیات پیدا کند، انسان خواهد بود و الاّ آن نباتی که در مرتبۀ نباتی وقوف نداشته و از اول در سیر و طریق منزل انسانی است، همان نبات است که صورت حیوانی و بعد صورت انسانی پیدا می کند.
و بالجمله: اینکه شیئیت شی ء به صورت و فصل اخیر آن است از امور مبرهن فلسفه است. و اگر فصل اخیر را از ماده منحاز کرده و ماده و هیولی را از آن دور کنیم، باز این صورت خالی از ماده همان شی ء با حقیقت و واقعیت آن است بدون اینکه تغیر و غیریتی حاصل شود. پس اگر اثبات نمودیم که این عالم دارای نفس کلیه بوده و مدرک کلیات است و این کرۀ جسمانی هر چه بزرگ باشد مادۀ متعلقه برای آن نفس ناطقه است و دارای حس است، این کرۀ عظیمه انسانی کبیر خواهد بود و انسانیت آن تعارفی نبوده، بلکه حقیقی است و این جمادات و نباتات و عالم ماده و طبیعت، اعضا و جوارح اوست و مَثَل ما مَثَل آن سلولهای کوچکی است که در خون بدن ماست و ممکن است سلولها در عروق، مدائن فاضله ای تشکیل داده باشند، چنانکه دارای نظم
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 86
و انتظام بوده و به طوری که کشف شده است، سلولها به طرز عجیب و غریبی به خاطر مبارزه و حمله و غلبه، میادین و سنگرها تشکیل داده و با موازین علمی برای جنگ و یورش مخصوص نقشه ها طرح نموده و برای حفظ خود دوایری تشکیل داده و پشت به یکدیگر از یک سو با دشمن جنگیده و میانۀ خود را از اغیار خالی می نمایند.
چنانکه ممکن است اینها در عالم خود، تصور کنند که غیر محیطی که در آن زندگی می کنند، محیط دیگری نبوده و عالم همان است که آنها دارند و دیگر ورای آن خلأ و ملأی نیست. ما هم در عروق این عالم بزرگ قرار گرفته و زمین ما به منزلۀ حصاتی بوده که در حال مرض در مثانۀ شخص پیدا می شود. این است که حکما گفته اند: زمین ما، در مقابل عالم پهناور به منزلۀ سنگریزه ای در بیابان پهناور است به طوری که اگر عالم در مقابل چشم ما متجسم شود مانند سنگی در مثانۀ شخص مریض است.
این است که خداوند متعال از عالم طبیعت به عالم دنیا تعبیر نموده است که احتمالاً اسم آن را نبرده و به طور کنایه آن را ذکر کرده است و بهترین تعبیر را برای آن آورده است، آنچه ادنی و پست است و در حضیض قرار گرفته است که اگر عالم به چشم ما متمثل شود شاید این زمین ما یکی از اعضای اسفل آن باشد که از غایت دنائت نمی شود اسم آن را برد و از آن به دنیا تعبیر نموده اند.
یکی از اهل ذوق می گفت: دنیا در لغت عرب آن کهنه پارچه ای است که زنها در ایام عادت به خود می بندند. البته دنیا اسم آن هم نیست چون اسم بردن از آن از غایت دنائت و پستی قبیح بوده به کنایه از آن به دنیا تعبیر نموده اند.
و این مطلب با اینکه در این عالم اشخاصی یافت شوند که از عوالم شریفه اشرف باشند منافی نیست؛ زیرا شرافت آنها به واسطۀ مادیت و طبیعتی که دارند نیست. بلکه به واسطۀ روحانیت و نفس ناطقۀ شریفۀ آنهاست که از عالم اشرف است. ممکن است نفوس شریفۀ آنها که اصلاً از سنخ عالم ماده نیست به گونه ای روحانی باشد که از عالم عقل و روحانی اشرف باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 87
و بالجمله: شیئیت انسان کبیر، یعنی عالم به صورت اوست نه به مادۀ آن و همان طور که اعضا به وحدت شخصیۀ تو صدمه نمی زند؛ زیرا حقیقت انسانی به نفس ناطقه تقوم دارد، همچنین این اجسام که بدن و اعضای انسان کبیر است به وحدت شخصیۀ آن ضرر نمی رساند. و باید جوهریت و عرضیت و حقایق اشیاء را از حیث عنصریت و ماده و صورت آنها ارائه داد، بلکه باید آنها را به نحوی که ظلال حق بوده و تعلق صرف به مبدأ دارند، نشان داد که ظل، آیت ذی ظل و جمال، آیت ذی الجمال است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 88