ماهیت امر عدمی است
مبحث دیگر در اینجا تعیین تکلیف ماهیت است که الفاظ وجود و ماهیت و عدم، سمع ما را قرع کرده است. البته معلوم است که عدم «لا شی ء» و از اباطیل محض بوده و قابل هیچ حکمی نمی باشد.
و اما نسبت به ماهیت؛ گرچه در اول کتب می گویند: «کل ممکن زوج ترکیبی» ولی این گونه نیست که حقیقةً در خارج دو شی ء مزدوج باشد و دو شی ء اصیل با یکدیگر ازدواج کرده و تعانق داشته باشند، بلکه در اول به رسم تعلیم و تعلم می گویند: «کل ممکن زوج ترکیبی» و الاّ وقتی می گوییم: «الانسان موجودٌ» انسان در مقابل وجود، شی ء متأصل و متحصلی نیست تا انسانیت در مقابل وجود چیزی باشد.
بلی، اگر مراد از انسان و هر موجودی که معلول و مجعول است، آن وجود مخصوص و موجود باشد نزاعی نیست؛ چون بنابر قانون جعل چنانکه در مبحث جعل گذشت کمال از کمال صادر شده است.
ولکن این کمال صادر، که با نظر به مصدر و مبدأ و جاعل جز حیثیت کمالیه چیزی ندارد، در مرتبۀ معلولیت و صادریت دارای وجدان و فقدان است البته این طور نیست که فقدان، چیزی که منضم به وجدان است باشد و وجدان و فقدان دو شی ء اصیل باشند تا ازدواج و ترکیب دو متحصل لازم آید، بلکه فقدان عبارت از عدم وجدان یک مرتبۀ از کمال است، آنچه تحقق و خارجیت دارد وجدان است و غیر از آن چیزی نیست و فقدان، نسبت به کمال موجودِ کاملِ دیگری است و این گونه نیست که وجود صادر، نقص را دارا باشد بلکه نقص نداری است و نداری چیزی نیست. چنانکه در مورد نور آفتاب که صفحۀ طبیعت را پُر کرده است، آن نوری که در حول شمس است به طوری کامل است که چشم را یارای رؤیت آن نیست ولیکن نوری که از آن در
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 218
مأوای ما هست واجد حقیقت نور بوده ولی فاقد درجه و کمال آن نور بالایی می باشد، اما این چنین نیست که این فقدان چیزی و آن وجدان چیز دیگری باشد و هر دو متأصل و متحصل باشند تا مقابل فقدان چیزی قرار داشته باشد که ما بحذاء خارجی داشته باشد و مقابل وجدان هم چیزی واقع شده باشد که ما بحذاء خارجی داشته باشد و در نتیجه این نور ضعیف واجد دو چیز باشد.
مثال دیگر این است: اگر کسی واجد علم بوده و فقیر هم باشد، آیا او از دو حقیقت متأصل یکی علم و دیگری فقدان ثروت، ترکیب یافته است؟ یا اینکه فقدان ثروت، عدم کمال بوده و نقص می باشد و نقص در مقابل وجدان چیزی و شی ء متحصلی نیست؟ آیا چنانکه علم از وجدان و امر متحصلی انتزاع گشته، فقر هم از امر متحصلی انتزاع شده تا علم و افلاس دو شی ء مقابل یکدیگر باشند؟ یا اینکه این طور نیست و افلاس از امر عدمی انتزاع گردیده که آن امر عدمی، عدم کمال دارایی ثروت است و فقدان ثروت امر عدمی به سلب بسیط است، یعنی چیزی را نداشتن است و داشتنِ نداشتن نیست، بلکه نداری است و داراییِ نداری نیست و این نداری چیزی از دارایی انسان نیست.
عقل اول و ثانی و ثالث و بالاخره مرتبۀ اخیرۀ عالم طبیعت که هیولای اُولی باشد، به این نحو ملاحظه می شوند. هیولی در صف نعال وجود و در مرتبۀ ضعیفه ای از وجدان قرار داشته و در مقابل صرف العدم، صرف القوه می باشد. صرف العدم این استعداد را که ان یصیر شیئاً من الفعلیات و الصور ندارد، ولی این وجود ضعیف که صرف القوه است، تنها این امکان را دارد که صور و فعلیات را به خود بگیرد و در عین حال که واجد چنین حیثیتی است، فاقد کمال مَلَکی و کمال انسانی و کمال حیوانی و کمال نباتی است.
و این فقدانات صور و فعلیات اجناس و انواع طولیه و انواع عرضیه در هیولای اُولی مجتمع نبوده والاّ لازم می آید هیولای اُولی از همۀ اشیاء داراتر باشد.
و همچنین جسم که واجد کمال جسمیت و فاقد صورت نباتیت و صورت و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 219
فعلیت کمال انسانیت و خلاصه، فاقد کمالات تمام مراتب مافوق خود می باشد، این گونه نیست که این فقدانها ما بازاء داشته باشند تا مقابل فقدان کمال هر صاحب کمالی، یک چیزی به حسب واقع در جسم متحقق باشد و آنچه به صرافت باقی است و هیچ فقدانی در او نیست تنها ذات واجب الوجود است که در کمال صرافت و بساطت و خلوص است؛ چنانکه در مثال گذشت که فقدان ثروت، چیزی نیست بلکه امری عدمی است که از جهت نقص و عدم کمال انتزاع شده است؛ چنانکه افلاس نسبت به جمیع کمالات و فعلیات و صور که از مادۀ اُولی انتزاع می گردد نیز چنین است و همان طور که افلاس شخص از فقدان ثروت اعتبار شده، که هیچ تحقق واقعی خارجی و تحصلی که منضم به وجدان کمالات در آن شخص باشد ندارد، افلاس مادۀ اُولی که از فقدان کمالات مراتب مافوق آن انتزاع می شود نیز چنین است.
و بالجمله: هر موجودی که صرف نبوده و از فقدان و وجدان مختلط باشد مصداق «کل ممکن زوج ترکیبی» است و دارای ماهیت و وجود است که مفهوم وجود از جهت وجدانی آن و مفهوم ماهیت از جهت نقصی و عدمی آن انتزاع می شود.
مفهوم ماهیت به حسب تحقق، لا تحقق است و فقط عقل از راه وهم و خیال آن را در ذهن آورده و برای آن نحوه ای از وجود قائل می باشد و حکم می کند که ماهیت هست، انسان و حیوان و بقر هست، عقل و آسمان و ارض هست، در صورتی که ماهیت فقدان کمال است و فقدان کمال به حسب تحقق وجودی ندارد تا «موجود» بر آن حمل شود، بلکه این محمول به حکم اصالت وجود که برهانی است و به حکم تقریباتی که گذشت بر وجود حمل می گردد و آنچه در عالم به حسب واقع تحقق دارد، تنها وجود است و باقی تخیل عقل است و تنها وجود است که می توان گفت بالذات موجود است و اگر این محمول بر چیز دیگری حمل شود مجاز است و معنای مجاز این است که دروغ و بی واقعیت است. در عالم جز وجود چیزی نیست و ماهیات امور عدمیه و منتزع از حدود وجودات ممکنه می باشند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 220
حال ماهیات این بود که شنیدی و دانستی که جز خیالات و اوهام و تخیلات عقلیه چیزی نیستند و دار تحقق تنها وجود است.
باید به این مقدمات مطالب دیگری ضمیمه کرد از جمله اینکه گفتیم: باید صرف الشی ء جامع تمام کمالات مراتب ناقصه باشد و نمی شود صرف الوجود و آنچه فوق وجود ممکنات قرار گرفته، از اصل کمالی که در مراتب و نظام سلسلۀ وجود هست، خالی باشد؛ زیرا فقدان وجود هر موجودی بما انّه موجودٌ نه بما انّه موجودٌ محدود در صرف الوجود مستلزم نقص صرف الوجود نسبت به این کمال است و اگر صرف الوجود ناقص باشد، به تمام وجود بسیط نخواهد بود و در او کمال و نقص و وجدان و فقدان خواهد بود و در نتیجه آنچه او را صرف فرض کرده ایم لازم می آید که صرف نباشد.
پس در دار تحقق چیزی ورای وجود نیست، چون حال عدم که صرف بطلان است معلوم است، شأن ماهیات نیز معلوم شد و آن این بود که آنها هم برادر زادۀ عدم می باشند؛ زیرا ماهیت، فقدان کمال وجود است و فقدان شی ء بر حسب متن خارج، چیز متحققی نیست.
بنابراین: ماهیت هم از اباطیل است و چیزی جز تخیل عقل نیست؛ چنانکه عقل از عدم هم که چیزی نیست، مفهومی انتزاع کرده و بر آن حکم می نماید. اما آنچه اصل بوده و کمال می باشد و تحقق دارد، وجود است؛ چنانکه گفتیم قضیۀ جعل بسیط، صدور کمال از کمال است و نیز اثبات نمودیم که اگر مصدر صرف الوجود شد باید در مرتبۀ ذات خود، کمال صادر را دارا باشد و فاقد آن نباشد؛ زیرا به بیانی که گذشت فقدان آن کمال موجب نقص در اوست و اگر در او نقص پدید آید باید ماهیت داشته باشد و اگر دارای ماهیت باشد ممکن بوده و محتاج به علت خواهد بود.
و الحاصل: اینکه باید مبدأ در مرتبۀ ذات که مرتبۀ اعلای از وجود است به نحو وحدت و بساطت جامع کل وجودات باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 221