لزوم تعلق علم به متحقق
باید علم به متحقق تعلق گیرد و چیزی که تحقق ندارد متعلق علم واقع نمی شود.
علم به عدم اجتماع نقیضین، علمی کاذب بوده و ضلالت می باشد و علم به عدم شریک الباری نیز غلط است؛ چون آنها از اعدام بوده و اعدام متعلق علم حقیقی واقع
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 224
نمی شوند. علم، به وجود تعلق می گیرد و وجود مکشوف واقع می شود. این است که علم به ماهیات از خرافات و اوهام و تخیلات است، ولی چون صبغۀ وجودی به خود می گیرد نحوه ای از موجودیت پیدا می کند و لذا علم حق به این علم بشری که حقیقةً علم نبوده و از اباطیل و اکاذیب می باشد، تعلق می گیرد. و این عدم علم به عدم شریک الباری، از عدم کمال حق نیست بلکه از کمال اوست زیرا علم به معدومات علم نیست و ضلالت است؛ لذا مرتبۀ ذات کامله، از این گونه علوم غیر واقعی خالی است.
و بالجمله: عدم اجتماع متناقضین یا عدم اجتماع ضدین، عدم است و عدم قابل تعلق علم حقیقی نیست.
این تو هستی که پُر از ضلالت بوده و جهل مرکب در نظرت علم می نماید و می گویی من به عدم اجتماع متناقضین و به عدم شریک الباری علم دارم و این از نقص توست و در خداوند چنین نقصی نیست. بلی، بعد از آنکه در عالم ذهن مفهوم عدم اجتماع متناقضین صورت گرفت و موجود شد، متعلق علم احدیت واقع می شود.
و بالجمله: تا ایمان نیاوریم به اینکه ماهیات دروغ بوده و آنها را از قلب خود بیرون نکنیم، مطلبی که گذشت مورد اذعان واقع نمی شود.
این است که باید این رشته را تعقیب کرد که ماهیت دروغ است و علم به آن دروغی بزرگ تر است؛ لذا ماهیات در محیط تصورات پیدا می شوند و در محیط تصدیقات بر آنها حکم نمی شود. سه چیز به تصور می آید که دو چیز از آنها غلط و بازیچۀ عقل است و یک چیز از آنها حقیقت و واقعیت دارد.
وقتی به زید نگاه می کنیم که یک هویت متحقق در خارج است و غیر از وجود چیزی نیست، یک انسانیتی تصور می کنیم و چون ادراک غیر از خلاقیت نفس چیزی نیست، یک وجود ضعیفی از نفس خلق می شود و آن مفهوم انسان است و همچنین در صورت عدم زید، یک مفهوم انسان است و همچنین در صورت عدم زید، یک صورت ذهنیه که از سنخ وجود است در ذهن ما تولید می شود. البته آنچه خارجاً حقیقت دارد وجود زید است که آن هم یک صورت ذهنیه دارد، ولی شخص غافل
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 225
گمان می کند چنانکه در ذهن سه چیز است، در خارج هم سه چیز هست و سه کاشف و سه منکشف و سه علم و سه معلوم هست، یعنی همان گونه که وجود زید نفس الامریت و تحقق دارد و منکشف است، ماهیت و عدم زید نیز یک نحوه خارجیت ونفس الامریت داشته ومتحقق می باشند و حال آنکه این دو ابداً نفس الامریت نداشته و برای آنها تحققی نیست.
و این اشتباه از قوۀ متخیلۀ عقل پیدا شده که به آنها علم پیدا کرده و گمان می کند که آنها خارجاً منکشف بوده و نفس الامریت دارند. و اگر عقل از قوۀ شیطنت رهایی یابد، می داند که بیش از یک کاشف و بیش از یک منکشف، امری متحقق نیست و می داند اینکه می گوییم به عدم زید عالم هستیم، علمی به این عدم تعلق نگرفته است و علم به وجود تعلق می گیرد و این عدم صورتی متخیل است و مفهومی است که به ذهن آمده است، منتها خرافه است و در خارج مقابلی ندارد، همچنین ماهیت و تعین و حد، چیزی نیست و هیچ و پوچ است، پس سه کاشف و سه منکشف نداریم.
یک کاشف و یک منکشف است که نفس الامریت داشته و خارجاً تحقق دارد و چنانکه در محیط تصورات و ادراکات هم، تصور ماهیات و اعدام جز خرافات و اوهام نیست، همچنین در دایرۀ تصدیقات نیز غیر از صورت علمیۀ تصدیقیۀ وجود، صورت تصدیقی چیز دیگری نیست.
«شریک الباری ممتنع» و «اجتماع النقیضین محال» غلط است و نفس الامریت ندارد. شریک الباری یک نحوه تحققی ندارد تا علم به او تعلق گرفته و عقل حکم کند که او ممتنع است. آیا تقرر شریک الباری و هکذا اجتماع نقیضین معنایی دارد تا بر او به امتناع حکم شود؟
یا اینکه «شریک الباری ممتنع» و «اجتماع النقیضین محال» غیر از یک صورت تصدیقیه ای که واقعیت ندارد، چیزی نیست؛ زیرا «ثبوت شی ء لشی ء فرع ثبوت المثبَت له» و اگر بخواهد مطابَق داشته باشد و تصدیقی حقیقت دار باشد باید «مثبَت له» یک نحوه تحققی داشته باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 226
پس «شریک الباری ممتنع» و «اجتماع النقیضین محال»، تصدیقی است که ابداً محکی نداشته و در واقع منکشفی برای او نیست و موضوع در حقیقت و «مثبت له» در واقع نفس الامریت ندارد و تنها مفهومی است که به خلاقیت نفس موجود شده است با این تخیّل که سِمت و منصب حکایت و کاشفیت دارد.
نفس و عقل بعد از آنکه نتوانست حقیقتی برای شریک الباری و اجتماع نقیضین پیدا کند، از روی عجز و بیچارگی یک حقیقت نما و مفهومی در ذهن ایجاد کرده و بر آن به امتناع و استحاله حکم می کند در حالی که تنها یک مثبت له صورت تصدیقیۀ نفس الامریه دارد.
انسان گمان می کند که علم دارد به اینکه «شریک الباری ممتنع» و حال آنکه این علم نیست؛ چون این صورت تصدیقیه واقعیت و نفس الامریت ندارد و این اشتباه از اینجا ناشی می شود که قضیه را موجبه می داند و در صورت موجبه بودن قضیه به امتناع موضوع حکم می کند ولیکن حقیقت مطلب چنین نیست بلکه قضیه، سالبۀ بسیطه به تمام سلب است و سلب بسیط، محتاج تحقق موضوع نیست و حقیقت قضیه به این صورت است که: «لیس شریک الباری بموجود» که به انتفاء موضوع، محمول منتفی است. در این قضیه، تحقق و تقرر موضوع لازم نیست و این قضیه موضوع و محمولی که محمول از موضوع سلب شود، نمی خواهد بلکه منتفی به انتفاء موضوع است. و این قضیه عکس العمل قضیۀ «واجب الوجود موجود» است.
عقل بعد از آنکه با برهان وحدانیت را اثبات کرد، از آن انتزاع می کند که شریک الباری موجود نیست و آن، موضوع ثابت نمی خواهد؛ چنانکه در قضیۀ «الله موجود» نیز لازم نیست موضوع ثابت بوده و موجودیت برای او از قبیل ثبوت چیزی برای چیزی باشد، بلکه عقل بعد از آنکه درک کرد که «الله» متحقق است و وجودش نفس الامریت دارد و از طرفی در نظر عقل ثبوت شی ء برای خودش ضروری است، در قالب قضیه به این صورت تحلیل می کند که «الله موجود» و این از باب ثبوت چیزی برای چیزی نیست که موضوع متحقق و ثابتی باشد و موجودیت برای او اثبات گردد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 227
همچنین در قضیۀ «زیدٌ زیدٌ» هم که عقل در آن زید را بر خود زید حمل می کند، بین موضوع و محمول تغایر نیست؛ چون ثبوت الشی ء لنفسه، ضروری و محتاج اثنینیت نیست، روی این ضرورت عقل حکم می کند که «زیدٌ زیدٌ» و معنای این حمل این نیست که ذات زید یک نحوه تقرری داشته باشد و محمول از باب ثبوت چیزی برای چیزی برای آن ثابت باشد، بلکه زید تقرر دارد و تکرری در تقرر نیست.
«الله موجودٌ» نظیر «زیدٌ زیدٌ» است در اینکه یک وجود متحقق است و آن مدلول و محکی و منکشف «الله» است و «موجود» چیز دیگری خارج از موضوع و ذات نیست و این طور نیست که «موجود» برای او به نحو قضیۀ هلیۀ مرکبه ثابت باشد، بلکه قضیۀ «الله موجود» قضیۀ هلیۀ بسیطه است.
و بالجمله: در مثل «شریک الباری ممتنع» و «اجتماع النقیضین محال» علم به عدم تعلق نگرفته است، بلکه علم به صورت ذهنیه و مفهوم موجود شریک الباری تعلق دارد و عقل از اشتباه ذهن به خارج بازی خورده است؛ زیرا مفهوم به ذهن آمده و علم به او تعلق پیدا کرده است و نسبت حکمیه به او قائم است و صورت تصدیقیه بدون خارجیت و تحقق است و کاشفی است که محکی و منکشف ندارد.
و الحاصل: صور ذهنیۀ این گونه قضایا در مقام حکایت دروغ بوده و هیچ محکی ندارد ولیکن مصحح قضیۀ حملیۀ موجبه، وجود مفهوم است، منتها این مفهوم، از ضعف عقل که متحققی را نیافته و آن را با وجود ذهنی مفهوم خلط کرده پیدا شده است. ولیکن در حقیقت قضیۀ سالبۀ بسیطه است که به انتفاء موضوع، محمول منتفی است و لُبّاً قضیه به صورت «لیس شریک الباری بموجود» است و علم به این قضیه تعلق نیافته است، بلکه با برهان بر وحدت وجود حق، علم به یک وجود بسیط ـ واجب الوجود ـ تعلق پیدا کرده است و عقل از آن، قضیۀ «لیس شریک الباری بموجود» را انتزاع می نماید.
و الحاصل: این گونه قضایا مطابق لازم نداشته و «لیس شریک الباری بموجود»، عکس العمل «الله واحد» و «الواجب واحد» می باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 228
بنابراین: اعدام و ماهیات چیزی نبوده و علم به هیچ، تعلق نمی گیرد و متعلق هر علم حقیقی، وجود می باشد.
و این، اختصاص به علم واجب ندارد، بلکه کسانی مانند فلاسفه و عرفا که عقل ایشان سلیم تر از عقل ماست و همچنین ملائکه و جبرئیل و هر موجودی که دارای علم است، حقیقةً علم آنها متعلق به ماهیات و اعدام نیست؛ زیرا عدم قابل هیچ گونه اضافه و وصف و حکمی نیست.
و بالجمله: علم به ذات احدیت، خواه خود حق به ذات خویش علم داشته باشد و یا به فرض محال بشر و یا ملک عالم به ذات وی باشد، به نحو کشف تفصیلی هر موجودی بما انّه موجود است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 229