ماهیات جهات عدمیۀ وجوداتند
به هر چیزی از موجودات معلولیه که در عالم نگاه می کنی وجدانی و فقدانی دارد؛ واجد وجود و فاقد کمالات وجودات دیگری که از او کامل ترند می باشد، پس این وجدان و فقدان که هر موجودی دارد این گونه نیست که وجدان به انضمام تحقق فقدان، امری متحقق باشد به طوری که فقدان هم امری متحقق باشد، بلکه یک امر متحقق هست که وجدان باشد و فقدان متحقق نیست.
وجودی که به عنوان فیض مبدأ اول تجلی کرده آن جلوه وجودی دارای وجدان است و یک حقیقت نوریه وجودیه است و یک نحوه وجودی است که فاقد کمال مبدأ است و تجلی ثانی، واجد یک نحوه وجودی با فقدان کمال وجود جلوۀ اول است.
همین طور وجودات نازله فاقد وجدانات وجودات صادرۀ قبلی هستند و از این فقدانات است که ماهیات انتزاع می شود.
و چون این وجودات و جلوات مترتبه، عرضی نیستند، جلوۀ اول واجد تمام کمالات وجودیۀ جلوۀ ثانی است و ثانی فاقد بعضی از کمالات اول است و این کثرات از اینجا حاصل می شود که زید فاقد کمال عمرو و عمرو فاقد کمال زید است و این طور نیست که این فقدانات امور متحققه ای باشند، بلکه فقدان امر عدمی است و از این امر عدمی تکثر حاصل گردیده است. آنچه متحقق است متعلق علم می باشد و چیزی که واقعیت ندارد متعلق علم نیست و جز خرافه و صورت ذهنیۀ بدون انطباق بر خارج، چیزی نیست.
پس اینکه انسان گمان می کند: ماهیت که جهت فقدان کمال است چیزی متحقق است و به آن علم پیدا می کند، واقعاً جهل در صورت علم است و جز صورت چیزی نیست.
مثلاً اگر دو نفر مباحثه کنند و یکی حدوث عالم را و دیگری قدم آن را اثبات نماید و در واقع عالم حادث باشد آنکه قدم عالم را اثبات کرده با اینکه آن را به نظر خودش
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 250
اثبات کرده ولکن گمان می کند که علم دارد و در حقیقت علم نبوده و از اباطیل بوده و جهل می باشد.
و هکذا اگر دو نفر مدعی اثبات و نفی مطلبی باشند و هر یک از آن دو مدعی یکی از نقیضین باشد، مسلّماً علم یکی از آن دو جهل به صورت علم است و جز صورت خیالیه چیزی نیست.
و همچنین اگر دو نفر که از دو راه می روند هر یک به گمان خود علم به وجود سَبُع در راه داشته باشد و از قضا در طریق یکی سَبُع باشد و در طریق دیگری نباشد، این دومی از صورت ذهنیۀ خود ترسیده؛ زیرا در خارج سَبُعی نبوده و دومی علم نداشته است چون انطباق با واقعیت نداشته است.
پس باید خداوند متعال را از این گونه علوم تنزیه کرد و چیزی که واقعیت ندارد، متعلق علم واقعی نخواهد بود و چون ماهیت از اباطیل است وفقدانات نحوۀ وجودات بوده و بنابر اصالت وجود در عالم غیر از حقیقت وجود چیزی متحقق نمی باشد، پس ناچار باید علم به اصل وجود و امر متحقق و آنچه اشیاء واجد او می باشند، تعلق داشته باشد و آن، جز حقیقت وجود نیست.
به این مقدمه، مقدمۀ دیگری ضمیمه می کنیم و آن این است که: هر چیزی که دارای کمالات چیز دیگری باشد، آن کمالات پیش او منکشف است و هر چیزی که نسبت به چیز دیگری ناقص باشد، آنچه را که دارا نیست برای او منکشف نخواهد بود.
مثلاً انسان عقلانی نورانی، واجد کمالاتی است که انسان طبیعی واجد آنها نیست و لیکن آن فرد عقلانی واجد کمالات این افراد ظلمانی طبیعی هست. البته فقدانات آنها را دارا نیست چون فقدانات آنها، عدم بعضی از کمالاتِ فردِ عقلانی می باشد، لذا تکثر پدیدار گشته است.
فرض کنید نوری از روزنه ای بر این دیوار افتاده و نور دیگری از روزنۀ دیگری بر دیوار دیگری افتاده است. البته این نور فاقد کمالات آن نور و بالعکس است، این یک
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 251
نحوۀ وجودی از نور بوده و آن هم یک نحوه وجود دیگری از نور می باشد. تکثر از این فقدانات حاصل شده است بدون اینکه این نور و آن نور باشد؛ چنانکه یک، اصل عدد است و از تکثر آن سه و چهار و غیره پیدا می شود. و چون هر یک فاقد کمالات دیگری است، این نور پیش آن نور و بالعکس منکشف نیست، ولی اگر فرض کنیم مبدأ این انوار شمس باشد و اینها جلوۀ ذات شمس باشند، تمام کمالات این انوار در مبدأ جمع است و این تکثرات در آنجا نیست؛ چون این فقدانات در آنجا نیست ولی کمال نوریۀ اینها به نحو جمع و جمع الجمع در آنجا هست.
پس اگر فرض کنیم: شمس به ذات خود عالِم باشد به تمام این انوار عالم خواهد بود. حال از شمس گذشته، موجودی را فرض می کنیم که صرف الوجود بوده و جامع کمالات موجودات دیگر می باشد و این موجودات جز تجلیات او نیستند و کثرت در آنها از جهت ماهیات و تعینات و حدودات و فقدانات است و چون فقدانات از اباطیل و خرافات و موهومات می باشند و واقعیت ندارند، متعلق علم حقیقی واقع نمی شوند و آنچه هست و واقعیت دارد وجدانات موجودات است و این وجدانات که کمالات وجودیه است در صرافت وجود باقی نمانده است و آنچه وجود صریح و صرف است واجد تمام کمالات حیثیت نوریۀ وجودیه است، در این صورت علم به ذات این موجود علم به تمام اشیاء، یعنی به تمام نظام وجود است و چون کمالات نظام وجود در او جمع است و عالم غیر از صرف الوجود چیزی نیست؛ بنابراین او به هر ذره ای از وجود عالم بوده و تمام ذرات، لابحدودها پیش او منکشف است؛ زیرا حدود متعلق علم حقیقی واقع نمی شود چون از اباطیل می باشند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 252