مقصد سوم الهیات

تقریری دیگر در نفی جبر و تفویض

تقریری دیگر در نفی جبر و تفویض

‏بیان دیگر برای قضیۀ ‏‏«لاجبر ولا تفویض بل أمر بین الأمرین»‏‏ این است که: برای‏‎ ‎‏انسان دو قسم فعل است: یکی از روی اراده و دیگری بدون اراده.‏

‏قسم اول گاهی تصورات عقلیه و صور کلیه است که در مرتبۀ عقلانی می باشند و‏‎ ‎‏گاهی تصورات جزئیه است که در مرتبۀ خیال یا وهم می باشند و گاهی مانند رؤیت‏‎ ‎‏بصری و استماع سمعی و غیر آنها از حرکات و حسیات در مرتبۀ خارج و شهود‏‎ ‎‏می باشد.‏

‏اگر کسی از ادراکات انسانی تنها ادراک بصری را ببیند و از سرّ غیب انسانی غافل‏‎ ‎‏بوده و آن مرتبۀ باطنی و تجردی انسان را نبیند او آنچه دربارۀ انسان می بیند همین نشئۀ‏‎ ‎‏ظاهری است و از هیچ نهانی در پشت پردۀ اعضا مطلع نیست و فقط سمع و بصر و‏‎ ‎‏گوشت و رگ و خون می بیند و غیر از این قشر، لبّ و مغزی را درک نمی کند. چنین‏‎ ‎‏آدمی همۀ ادراکات را به همین قوای ظاهری استناد داده و می گوید: چشم و جلیدتین‏‎ ‎‏و گوش و صماخ می بینند و می شنوند.‏

‏اگر در نظر کسی همۀ این کثرات گسیخته و پرده از جلوی نظرش برداشته شود،‏‎ ‎‏هرچه می بیند سرّ و غیب و مرتبۀ تجردی نفس و بساطت و وحدت آن است و به کلی‏‎ ‎‏از این مجالی و مظاهر غافل بوده و چشم و بصر و گوش و صماخ و زبان را هرگز‏‎ ‎‏نمی بیند و لذا هر فعلی را به نفس نسبت می دهد و تنها نفس را بیننده و شنونده و‏‎ ‎‏گوینده می داند، اگر کسی هم این کثرات سمع و بصر و لسان و شمّ را، و هم عالم سرّ و‏‎ ‎‏خفا و تجرد نفس را در ورای آنها می بیند چنین کسی هیچ کدام از نفس و بصر را‏‎ ‎‏منفرداً مبصر نمی داند و هیچ یک از نفس و گوش را منفرداً شنونده نمی بیند و نسبت‏‎ ‎‏شنیدن را به هیچ کدام به تنهایی نمی دهد. البته این طور نیست که نسبت شنیدن را به‏‎ ‎‏مجموع من حیث المجموع صحیح بداند و مجموع آنها را با هم شنونده ببیند، بلکه در‏‎ ‎‏نظر او چشم حقیقةً می بیند و نسبت دیدن به او درست است و نفس هم می بیند و‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 317

‏نسبت دیدن به او نیز صحیح است، هم این و هم آن می بیند و همچنین نسبت دادن‏‎ ‎‏شنیدن به هر یک از گوش و نفس درست است یک رؤیت و یک شنیدن است که به‏‎ ‎‏هر کدام از نفس و چشم و گوش حقیقةً نسبت داده می شود.‏

‏آنچه مسلم است قسم اخیر است و در آن اشکالی نیست؛ چنانکه در مسألۀ ابصار‏‎ ‎‏ـ ان شاء الله ـ خواهد آمد که آنچه در جلیدتین است مرتبۀ شهادت نفس است، گرچه‏‎ ‎‏برای نفس در عین حالی که این مرتبه هست، مرتبۀ دیگری نیز هست که بتمامها تعلق‏‎ ‎‏و ربط به نفس و معلول آن بوده و به تمام هویت متعلق به نفس می باشد و آن مرتبۀ‏‎ ‎‏غیب است. در این مرتبۀ شهادت نفس می بیند و وقتی در آن رؤیت اتفاق افتاد، نفس‏‎ ‎‏در مرتبۀ تجرد و غیبت و سرّ رؤیت می نماید.‏

‏والحاصل: این گونه نیست که نفس با مرتبۀ غیبی خود آمده باشد و در بصر جا‏‎ ‎‏گرفته باشد تا ببیند و نیز این چنین نیست که این پیه و جلیدتین ببینند، بلکه این اجزاء‏‎ ‎‏یک مرتبه از شهادت نفس است و محل مستعدی است برای اینکه مرتبۀ شهادتی‏‎ ‎‏بصری نفس، در آن تجلی کند و این اجزاء مجلای شهادت نفس و مظهر شهادتی‏‎ ‎‏اوست به طوری که نفس در مرتبۀ شهادت با آنها مخلوط است و اگر آنها کنار رفته و‏‎ ‎‏نفس تجلی شهودی تام کند که مرتبۀ معلول نفس است قوت بصر بیش از اینکه هست‏‎ ‎‏می شود، چنانکه در آیات مثل: ‏‏«‏فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ‏»‏‎[1]‎‏ و روایات آمده است که‏‎ ‎‏ـ ان شاء الله ـ در مبحث معاد ذکر خواهد شد.‏

‏این لمسی که در بدن می بینی از پیه و رگ و پوست و غیر آنها مخلوط است و اگر‏‎ ‎‏همین لمس نفس که فعلاً به نحو ضعیف و اختلاط است، خالص گردد به مراتب‏‎ ‎‏مؤکدتر و شدیدتر از این لمس خواهد شد.‏

‏و بالجمله: این مرتبه که مرتبۀ شهادت است می بیند و نفس هم در مرتبۀ تجرد و‏‎ ‎‏غیب می بیند. این است که می گویی چشمم دید و می گویی من دیدم بدون اینکه یکی‏‎ ‎‏از آن دو مجاز باشد بلکه هر دو حقیقت است.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 318

‏می گویی: گوشم شنید، من شنیدم، پایم لمس کرد، من لمس کردم، و همۀ این‏‎ ‎‏نسبتها حقیقت است.‏

‏پس بعضی چشم یُمنای خود را بسته و با چشم یُسریٰ نگاه می کنند و فقط چشم و‏‎ ‎‏گوش و صماخ می بینند.‏

‏بعضی دیدۀ یمنای خود را باز کرده و چشم یسرای خود را بسته اند و فقط باطن و‏‎ ‎‏سرّ و غیب می بینند و از کثرات گذشته و آنها را شکسته اند.‏

‏گروه سوم هر دو چشم را باز کرده ولی ممکن است درست نبینند بلکه احول‏‎ ‎‏باشند و یکی را دو ببینند.‏

‏دستۀ چهارم کسانی هستند که هر دو چشم خود را باز کرده و حقیقت را آن گونه که‏‎ ‎‏هست می بینند.‏

‏اهل جبر در عالم به چشم یمنی نگریسته و چشم یسری را بسته اند و تکثرات را‏‎ ‎‏نمی بینند و خدا را تنزیه کرده و از غایت تقدس مآبی می گویند: فعالیت مختص به‏‎ ‎‏خداست و او برای اشخاص اطاعت و یا فعل معصیت خلق می کند و جاهل گمان‏‎ ‎‏می کند که عمل و فعل از شخص است. اگر فعل صادر از شخص باشد برای خداوند‏‎ ‎‏در فعل شریک پیدا می شود. پس همۀ افعال بدون واسطه از اوست و از هیچ موجودی‏‎ ‎‏فعلی صادر نمی شود.‏

‏مفوّضه، چشم یسرای خود را باز کرده و دیدۀ یمنای خود را بسته و یا کور شده‏‎ ‎‏است و لذا آنچه می بینند کثرات است.‏

‏و آنکه دو دیده را باز کرده و دو دیده اش سالم است و اعوجاجی ندارد ‏‏«لاجبر ولا‏‎ ‎‏تفویض بل أمر بین الأمرین» ‏‏می گوید و هم جلوۀ جمالی و ذات را و هم مجالی و‏‎ ‎‏مظاهر ذات را می بیند و وجودی در مرتبۀ شامخۀ غیب و سرّ می بیند و جلواتی در‏‎ ‎‏عوالم عقول و افلاک و طبیعت می بیند به طوری که آنها جلوۀ او هستند و هر چه دارند‏‎ ‎‏از اوست و هر چه آنها دارند، او دارد و هرگز آنها به مقام شامخ کمال و تجرد او‏‎ ‎‏نمی رسند.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 319

‏پس اگر این مجالی و مظاهر را فعالیتی باشد از اوست، در عین حال که فعل حقیقةً‏‎ ‎‏به آنها هم نسبت داده می شود چون فعل آنهاست، بنابراین آنها فعال می باشند نه‏‎ ‎‏مستقلاً بلکه آنها در طول فعالیت او فعال می باشند و او بر آنها مانند قهاریت مرتبۀ‏‎ ‎‏غیب نفس بر مرتبۀ شهادت آن، قاهر است. خلاصه، فعل حقیقةً هم به آنها و هم به او‏‎ ‎‏نسبت داده می شود.‏

‏والحاصل: با مطالبی که در مبحث علم، آنها را تتمیم نموده و بیان کردیم که تمام‏‎ ‎‏نظام وجود به تمام هویت، علم خدای عزّوجلّ است و تمام هویت وجود منبسط، علم‏‎ ‎‏فعلی حق است و تمام هویت علم، تمام هویت قدرت است و تمام هویت قدرت تمام‏‎ ‎‏هویت فعل است و تمام هویت فعل تمام هویت اراده و مشیّت است، امید داشتیم که‏‎ ‎‏در اینجا دچار جبر و تفویض نشویم و با اشاره بگذریم؛ زیرا وقتی وجود منبسط، علم‏‎ ‎‏او بود و همین علم قدرت او بود ـ چون بین علم و قدرت جدایی نیست، و همه جلوۀ‏‎ ‎‏یک متجلی بسیط است به ملاک واحد ـ این علم عین فعل نیز خواهد بود.‏

‏چنانکه به این معانی در اخبار اشاره شده است: ‏‏«خلق الله المشیة بنفسها ثمّ خلق‏‎ ‎‏الأشیاء بالمشیة»‏‎[2]‎‏ و همچنین در کلمات حضرت امیر  ‏‏علیه السلام‏‏ است که: ‏‏«إنّما کلامه‏‎ ‎‏سبحانه فعله».‏‎[3]‎

‏و بالجمله: وجود منبسط از اوست و افعال هم از خود وجود است و چون خود‏‎ ‎‏وجود تعلق صرف بوده و به او قائم می باشد، پس افعال هم به او قائم خواهند بود.‏

‏و خلاصه: عالم را جلوه و او را متجلی ببین. این نظام عالم نور جمال اوست؛ ‏‏«‏اَللّٰهُ‎ ‎نُورُ السَّمـٰوَاتِ وَ الْأرْضِ‏»‏‎[4]‎‏ آیا از این بهتر می شود مطلب را بیان کرد؟‏

‏بلی حضرت امیر  ‏‏علیه السلام‏‏ چه کند؟ آن حضرت گرفتار جماعتی شده بود که قدرت فهم‏‎ ‎‏نداشتند؛ لذا در رابطه با اینکه قضیه در ‏‏«‏اَللّٰهُ نُورُ السَّمـٰوَاتِ وَ الْأرْضِ‏»‏‏ چگونه است،‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 320

‏فرمود: ‏‏«أی منوّر السماوات والأرض»‏‎[5]‎‏ با اینکه همان مطلب را در پرده فرموده‏‎ ‎‏است؛ زیرا باید ذات منوّر نور باشد، نه چیزی که از اوصاف او نورانی کردن غیر است‏‎ ‎‏ولی خودش نورانی نیست، پس او نور حقیقی، یعنی وجود صرف است و عالم نور‏‎ ‎‏اوست.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 321

  • )) ق (50): 22.
  • )) اصول کافی، ج 1، ص 110، حدیث 4؛ توحید صدوق، ص 148، حدیث 19.
  • )) رجوع کنید به: نهج البلاغه، ص 274، خطبۀ 186.
  • )) نور (24): 35.
  • )) رجوع کنید به: مجمع البیان، ج 8، ص 142.