ردّ نظریۀ مشهور و شیخ اشراق در سمع و بصر
این دو احتمال که یکی را مشهور و دیگری را شیخ اشراق اختیار کرده اند به عقیدۀ ما مردود و بی معنی می باشد و هیچ یک از علم و سمع و بصر به دیگری برنمی گردد؛ زیرا اگر مراد، رجوع در مرتبۀ ذات است، مرتبۀ ذات جز صرف الوجود بحت بسیط به تمام بساطت نیست و در آن مرتبه به هیچ نحو تکثر اسمائی و صفاتی نیست، بلکه تنها ذاتی متشخص و جزئی است. البته جزئی بدین معناست که جلوۀ وجودی خارجی بوده و متشخص به تشخص وجودی صرف در اعلی درجۀ از تجرد می باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 341
و اما با قطع نظر از اعتبار صرف الوجودی، بلکه به آن اعتباری که حقیقت همۀ اوصاف کمالیه را به او نسبت می دهیم، تکثر اسماء و صفات هست، لیکن در این مرتبه هیچ وصفی به وصف دیگر برنمی گردد، بلکه در این مرتبه ذات به یک اعتبار، عالم و به اعتباری قادر و به اعتباری سمیع و به اعتباری بصیر است، الی ما شاء الله.
البته بصیریت او به نحو کلی و مانند بصیریت منجّم نسبت به طلوع فلان کوکب نیست تا بصیریت به علم باز گردد، بلکه بصیریت او به این نحو است که همان جزئی حقیقی در متن واقع، حقیقةً برای حق تبارک و تعالی مبصَر بوده و حق ـ عزّوجلّ ـ هم مبصِر اوست.
منتها حق، بصیر با آلت نیست؛ زیرا چنین نیست که حقیقت بصیریت به این باشد که باید با آلت مخصوص دیده شود و حقیقت بصیریت به این نیست که الزاماً با جلیدتین باشد؛ لذا با اینکه در خواب چشمها روی هم گذاشته شده و هیچ اثری از این جلیدتین نیست با این حال حقیقةً می گویی در خواب دیدم. آنچه در خواب دیده می شود نحوه ای از ادراک شهودی برای نفس است که به آن نحوه از ادراک در هر مرتبه ای که باشد بصیریت گویند.
البته دیدن در خواب مانند خیال در عالم یقظه است که لازم نیست صورتی باشد که مطابَقی در جسمانیات داشته باشد. بلی خیال در حال نوم یک مرتبه و به نحوی است و خیال در حال یقظه به نحو دیگری است.
والحاصل: نفس در عالم نوم از عالم طبیعت منسلخ می شود و چیزی را می بیند که در عالم اشتغال به طبیعت، باید آن را خیال کند. همچنین در نوم می شنود با اینکه این صماخ گوش از کار افتاده و نفس با آن قطع رابطه نموده است البته این گونه نیست که در خواب، خیال شنیدن باشد؛ زیرا با خیال شنیدن در اینجا به انسان فرح دست نمی دهد، بلکه در عالم نوم، حقیقت شنیدن ـ ولو به ایجاد صوت مماثل صوت جزئی باشد ـ اتفاق می افتد ولذا التذاذ هم می کند، همچنین وقتی که صورت موحشی را می بیند و آن صورت موحش در او ایجاد ترس نموده و او می ترسد یا صورت زیبایی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 342
را می بیند، پس در مرتبۀ نوم حقیقت دیدن و شنیدن محقق می شود، با اینکه آن آلتی که ما خیال می کنیم باید باشد تا حقیقت رؤیت محقق گردد، در کار نیست. چنانکه وقتی نفس، انقطاع از طبیعت پیدا نمود در تمام حواس قوی می شود و نمونۀ آن حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلماست.
وقتی انسان به این قوت نفس رسید به خاطر قوت بصیریت و سمیعیت و غیر آن می تواند مجردات را ببیند؛ چنانکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم جبرئیل را می دید و با او صحبت می کرد. و لازم نبود جبرئیل متجسم شود تا دیده شود، هرچند گاهی امر چنین بود. پس ولو ملائکه متجسم هم نمی شدند ـ البته بدون این آلت ـ پیامبر آنها را می دید.
همچنین وقتی نفس انسان از دار دنیا منقطع شده و روح از بدن جدا می شود و صور اعمال انسان ولو مجرد باشند، به تناسب ملکات او، به او نمایان می شود همان گونه که خواب دیدن هر کسی مناسب با اخلاق اوست و ممکن نیست اشخاص بدکردار خوابهای اولیا و اتقیا را ببینند و هکذا بالعکس، در آن مرتبه، حواس ولو حس بصر و ذائقه باشد به گونه ای قوی می شود که می تواند همۀ لذایذ یا مولمات را در عرض هم و متمایز از یکدیگر درک کند، ولی در اینجا چون درک ضعیف است چنین چیزی ممکن نیست. مثلاً نمی تواند در عرض هم ترشی و شیرینی را درک کند و از آنها به علت ضعف درک، طعم دیگری حاصل می شود ولی آنجا چون تمام حواس قوی می شود ترشی و شیرینی در عرض هم و بدون اینکه از آنها طعم ثالثی حاصل شود درک می شوند.
والحاصل: آنجا ممکن است مولمات بسیاری را در یک آن درک کند و سامعه هم ممکن است تمام اصوات حسنه یا قبیحه را در مرتبۀ واحده به نحو جزئیت و تشخص ادراک کند، نه به نحو علم که از آن مسرور یا مشمئز نشود؛ زیرا انسان با صرف علم متألم نمی شود. پس چون آنجا درک قوی است حرارت و برودت و شیرینی و ترشی و تلخی را در عرض هم و در آنِ واحد و متمایز از یکدیگر درک می کند.
و بالجمله: وقتی انسان زید را مثلاً دید، هم دیدن و هم شناختن و دانستن صادق
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 343
است، اما چنین نیست که بازگشت یکی به دیگری باشد. بلکه هر کدام به اعتباری است؛ دیدن به اعتبار یک نحو مشاهدۀ حضوری است و این اعتبار مقدم است و دانستن و علم به این اعتبار است که اگر زید غایب شود باز به همان کیفیتی که هنگام دیدن او می دانست، خواهد دانست و این اعتبار متأخر است. پس هیچ کدام از آنها به دیگری برنمی گردد.
بلی، در مثالی که گذشت ممکن است بگوییم اسم علیم بعد از اسم بصیر واقع می شود چنانکه در اسماء خداوند هم ممکن است چنین چیزی گفت. مثلاً اسم «متکلم» بعد از اسم «علیم» است زیرا تکلم همان اظهار غیب و اظهار ما فی الضمیر و ما فی الغیب است، پس تکلم و اظهار بعد از علم حاصل می شود و همچنین در اسماء دیگر هم می توان به اعتبار، تقدم و تأخر لحاظ کرد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 344