تشبیه حرکت جوهری به نمو و ذبول در حرکت کمّی
و بالجمله: حرکت جوهریه شبیه نمو و ذبول است و چنانکه خود حکما می گویند:
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 494
موضوع حرکت کمّی، هیولی است و هیولی در مقادیر حرکت می کند با اینکه هیولی همان گونه که بدون صورت جسمیه متحقق نمی شود، بدون مقداری از مقادیر تحقق پیدا نمی کند؛ زیرا تحقیق شد که تفاوت جسم طبیعی و تعلیمی به مجرد ابهام و تعیین است، یعنی مقادیر در جسم طبیعی به نحو ابهام و در جسم تعلیمی به نحو تعیین است، پس هیولی با مقداری از مقادیر در مقادیر معینه حرکت می کند. در ما نحن فیه نیز چنین است که هیولی با صورتی از صور حرکت می کند، پس در هر دو مورد هیولی ثابت است، منتها «ما فیه الحرکه» در نمو و ذبول، کمّ و در ما نحن فیه صورت جوهریه است و در اوّلی مقدار و در دومی صورت سیال و متجدد و متغیر است.
ناگفته نماند: معنای اعتبار «صورة مّا» و یا «مقدار مّا» در جانب موضوع این نیست که یک صورتی متحرک باشد و صورت دیگری «ما فیه الحرکه» باشد چنانکه عقل مشوب چنین توهم می کند، بلکه بیش از وجود یک صورت نیست؛ گرچه در هر حالتی صورتی از صور هست، منتها چون آمدن صورتی بعد از صورتی بدون تخلل عدم می باشد پس صورت گرچه متجدد است ولی در تجدد ثابت است و به این لحاظ ثابت اعتبار می شود و به لحاظ اینکه صورتی به صورت دیگری متبدل می شود، سیال می باشد. پس در حقیقت برای صورت بیش از یک وجود نیست گرچه دو موجود لحاظ می شود، لیکن این دو موجود به یک وجود موجودند.
و بالجمله: تفاوت بین آنها مانند تفاوت بین کلی طبیعی و فرد است و معلوم است که کلی طبیعی و فرد به یک وجود موجود می باشند. پس افراد صور به نحو اتصال تدریجی بر هیولی وارد می شوند؛ چون هیولی به صورت خاصی از صور احتیاج ندارد و لذا گفته می شود که هیولی به طبیعت کلیۀ صور محتاج است. پس مادامی که آن طبیعت به تعاقب افراد صور محفوظ است هیولی باقی است و ما فرقی بین حالت کون و فساد که حکما در آن به بقای هیولی به واسطۀ «صورة مّا» حکم کرده اند و بین حرکت جوهری که در آن به عدم بقای هیولی حکم نموده اند نمی بینیم، بلکه به خاطر
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 495
اتصال صور در حرکت جوهری، حرکت جوهری به اینکه هیولی در آن باقی باشد، اقرب است.
ان قلت: شی ء تا متشخص نشود، موجود نمی شود و تا موجود نشود نمی تواند ایجاد کند، پس چگونه «صورة مّا» علت وجود هیولی می باشد؟
قلت: چنانکه قبلاً به آن اشاره شد، علت حقیقی وجود هیولی واحد بالعددی است که آن، موجود مفارق می باشد و اما «صورة مّا» که واحد بالعموم است شریکة العله می باشد و شرکت خفیف المؤونه است و مَثَل علیت آن برای هیولی مَثَل ستونهایی است که آنها را یکی بعد از دیگری زیر سقف نصب نمایند بدون اینکه لحظه ای سقف بدون ستون بماند.
همین اشکال و جواب در جانب هیولی نیز هست، به این بیان که کسی بگوید: هیولی، قوه، و صورت، فعلیت است، چگونه ممکن است علت، قوه، و معلول، فعلیت باشد، در صورتی که باید وجود علت از وجود معلول اقوی باشد؟
جواب همان است که بگوییم: هیولی برای صورت شریکة العله است و علت صورت در حقیقت موجود مفارق است.
بلی، اگر ماده نباشد تخصیص صورت به زمانی دون زمانی و به مکانی دون مکانی، امکان ندارد؛ زیرا تخصیص صورت به زمان و مکان خاص به وسیلۀ ماده است وعلت افاضۀ وجود صورت که موجود مفارق ومجرد است نمی تواند واسطۀ تخصیص صورت باشد. چون ماده در این زمان و این محل بوده ولی در هزار سال قبل در سِند یا هند نبوده است و نطفۀ زید مثلاً در اینجا و در این زمان است؛ لذا صورت به این زمان و به این مکان تخصیص یافته است.
موضوعها بشخصه له البقا مبقیّه اعلمنّه المفارقا
حاجی می فرماید: به این مطالبی که گفته شد با این بیت اشاره کرده ایم که برای موضوع حرکت جوهری بشخصه و بعینه بقا هست و مُبقی او موجود مفارق است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 496
در حقیقت ایشان با این بیت می خواهد غیر از بقای هیولی بقای دیگری نیز برای مجموع هیولی و صورت جسمیه بلکه برای صورت منوّعۀ به صورت نوعیه، اثبات نماید تا این ایراد دفع شود که چون شیئیت شی ء به صورت آن است و شما قائل هستید به اینکه در حرکت جوهری صورت تغییر می یابد پس در حقیقت هذیّت و شخصیت شی ء عوض می شود، گرچه بگوییم هیولی باقی است؛ چون هیولی شخصیتی مختص به خود دارد و شخصیت او برای بقای شخصیت صورت کافی نیست.
لذا برای دفع این ایراد گفت: موضوع حرکت جوهری بشخصه و بعینه باقی است و آن عبارت از هیولای مجسّمه بل المنوّعه بالصورة النوعیه است و مبقی و عماد شخصیت و وحدت صورت هم موجود مفارق است.
مراد از مفارق عقل عاشر نیست ـ چنانکه مراد مشائین از واحد بالعدد مفارق، مبقی هیولای عناصر به «صورة مّا» در تکونات و تفاسدات می باشد که همان عقل عاشر است ـ بلکه مراد مثال نوری و ربّ النوع است که رأس مخروط وجود آن عند الله است و نور قاعدۀ مخروط وجود آن بر اصنامش منسحب می باشد و حقیقت زید و عمرو و سایر افراد نوع طبیعی اشعه و اظلال و سایه های اوست و آن ثابت است.
و اصنام جواهر سیالند و هرچه در سیلان باشند وحدت آنها با همان شعاع و سایۀ ثابت نور قاعدۀ مخروط وجود رب النوع حفظ می شود. پس وجهۀ ثبات اشیاء، اظلال ارباب انواع است و وجهۀ تغیر و تصرم و سیالیت آنها وجهۀ صنمی و طبیعی خود آنها است.
این است که حاجی می فرماید: مراد از مفارق، مثال نوری است که برای هر نوع طبیعی سیال جوهری هست و آن مثال نوری وجه باقی و ثابت نوع در علم خداوند است «مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللّٰهِ بَاقٍ» در اینجا دو ایراد هست:
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 497