مناقشه در کلام آخوند در اختلاط قوا
پس اینکه مرحوم آخوند رحمه الله فرموده است: این قوا را که گذاشته اند، محل هر کدام از هم جداست تا اختلاط و امتزاج لازم نیاید و انسان بتواند هر چیزی را بفهمد بدون اینکه خلط و مزج حاصل آید، البته این طور نیست و لذا می گوییم و به کرّات هم گفته ایم: نفس، از همین طبیعت و ولیدۀ همین عناصر طبیعت است.
چنانکه کلام حضرت حق به این معنی اشاره، بلکه بر آن دلالت دارد، و چه بسا آیۀ شریفۀ «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً» و آیات دیگر به این مضمون، مرادشان این نیست که مضغه جای دیگر بود و آوردیم روی علقه قرار دادیم، بلکه همین علقه، تتحرّک بحرکة فی جوهرها و صارت مضغه، و هکذا المضغة تتحرّک و صارت لحماً، و به همین نحو تا آنجا که جنین می شود و این جنین همان است که در سابق بوده و حرکت کرده تا مغز که معتدل ترین جسم از اجسام است در جنین ایجاد می شود و چنان در حد اعتدال و لطافت است که عرشِ اجسام طبیعت و آخرین جسمِ معتدل طبیعت است و همین آخرین مرتبۀ جسم است که در جوهر خود حرکت کرده و به اول درجۀ احساس که لمس باشد متبدل می گردد.
و برای همین است اول حسی که در جنین موجود می شود همان حس لمسی ضعیف است. و همین قوۀ لمس، حرکت کرده و قوّت پیدا می کند تا به تدریج احساسهای دیگر مانند قوۀ باصره و سامعه پیدا می شود و به تدریج سیر را ادامه داده تا به قوۀ خیالیۀ ضعیفی می رسد. لذا طفل در اول، قوۀ خیالیه ندارد، بعد که قوۀ خیال تولید می شود به یک درجۀ ضعفی است که می بینی در خواب، خیال دیگری که غیر پستان باشد ندارد. لذا بعد از چند روزی که می گذرد می بینی مثل اینکه در خواب پستان می مکد، دهنش را حرکت می دهد. و این قوه وقتی زیاد می شود؛ چون عالم
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 73
طبیعت عالم نقص است، ممکن نیست به طور کثرت، وجود پیدا نکند. نه اینکه وقتی این فیض از مبادی عالیه می رسد به طور کثرت می رسد، بلکه به طور وحدت است؛ ولی عالم طبیعت چون نقصان دارد، فیض به اینجا که می رسد تکثر پیدا می کند. لذا در قوس نزول، وقتی فیض واحد نازل می شود کثرت پیدا می کند و از اینجا که به قوس صعودی صعود می کند تا از این عالم طبیعت حرکت کرده و بیرون برود، یک نحوه وحدتی که وحدت برزخی باشد حاصل می شود.
والحاصل: وقتی معتدل ترین اجسام، یعنی مغز در جنین پیدا می شود این، آخرین درجۀ جسم و عرشِ جسم است و وقتی مغز حرکت می کند، اول مرتبۀ احساس تولید می شود. چون جسم بجوهره به واسطۀ حرکت به حس لمس منقلب می شود و چون این حس به جسم نزدیک است و آخرین مرتبۀ جسم، اولین مرتبۀ حس است لذا حالّ در جسم است و به تدریج حرکت کرده و مشاعر و احساسات دیگر پیدا می شود و قوۀ خیالیه به وجود می آید.
بعد که این حس رو به ترقی گذاشت به آخرین مرتبۀ عالم طبیعت می رسد که اول مرتبۀ تجرد است. و به تدریج این قوا که تکمیل می شوند و رو به عالم غیب می گذارند وحدتی به دنبال اینها حاصل می آید که نفس است. و نفس بوحدتها جامع و حاوی این کثرات است، که به تدریج حرکت می کند و مادامی که در طبیعت است مرتبه به مرتبه به حرکت جوهریه، خود را از طبیعت بیرون می کشد، در عین حال که مرتبه ای از آن، تجرد پیدا کرده، مرتبۀ دیگرش طبیعی است و در حقیقت اختلاط عالم غیب و شهود، اختلاط طبیعت و تجرد و اختلاط کثیف با لطیف است. تا اینکه با سیر و ترقی خود را از طبیعت بیرون کشیده واز انسلاک طبیعت بیرون می رود، و با کاروان قافلۀ مجردات منسلک می شود. در حقیقت این سواری است که از اول نقطۀ طبیعت و عالم هیولی برخاسته و با قافلۀ موجودات عالم طبیعی، هم قافله بوده ولی از طبیعت جلو افتاده تا به مرز طبیعت و تجرد رسیده و از آخرین مرتبۀ طبیعت که قدم برداشته به اولین درجۀ عالم تجرد قدم می گذارد و از عالم شهادت گذشته به عالم غیب می رسد. و اینکه از
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 74
مرز طبیعت و تجرد می گذرد، با قافلۀ طبیعت وداع می کند؛ و این فراق است که آن را موت می نامیم. وقتی از نقطۀ بالای عالم طبیعت و از افق این عالم بگذرد، وداع قهری از طبیعت است. و این فراق، قهری و طبیعی و این وداع، وداع اجباری و این مسافرت جبلّی است. «فَإذَا جَاءَ أجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ».
بالجمله: از اختلاط عالم طبیعت بیرون شدن همان، استقلال پیدا کردن همان، و موت و فراق حاصل شدن همان، البته چون این حرکت جوهری طبیعی است تحرک متحرک، فی ذاته بذاته نیست، بلکه باید یک دستی آن را بگیرد و حرکت دهد و آن دست، فیض الهی است، البته نه اینکه فیضهای متعدد باشد و آن صورت اوّلی که روی هیولای اُولی، اول مرتبه آمده، صورت دیگری را از جای دیگر می آورند و روی آن می گذارند، مثلاً عنصر، معدن می شود ومعدن، نبات می شود وبه روی صورت نباتی یک صورت حیوانی دیگری که در جای دیگری قرار داشته می آورند، بلکه یک فیض است که نحوۀ آن به گونه ای است که به تدریج در جوهر حرکت و ترقی می کند، یعنی آن صورت اوّلی است که در جوهرش ترقی کرده و حرکت نموده و به صورت دیگری تبدیل می شود.
بالجمله: همان هیولای اُولی است که تا آخرین مرتبۀ طبیعت سیر نموده و یک موجود مجرد می شود و از طبیعت بیرون می رود و با طایفۀ اعلی منسلک می شود. پس در حقیقت آن آخرین صورت طبیعی، نسبت به عالم تجرد، ماده و هیولی می باشد؛ چنانکه هر صورت پایینی که در طبیعت است نسبت به صورت مافوق خود، ماده و هیولی است. منتها مادۀ اُولی و هیولای اُولی همان مادة المواد است، و چون معنای ماده و قوه بودن شی ء این است که شی ء قابلیت دارد أن یصیر فلاناً، پس هیولای اُولی قابلیت دارد أن یصیر جسماً مطلقاً، و جسم مطلق قابلیت دارد أن یصیر معدناً، و هکذا.
بالجمله: مرتبۀ پایینی وجود، نسبت به مرتبۀ بالاتر قوه است و مرتبۀ بالاتر نسبت به آن قوه که در مرتبۀ پایین تر است فعلیت است و هکذا تا برسد به آنجایی که موجود از طبیعت بگذرد و به عالم تجرد برسد. پس آخرین صورت طبیعی، قوه دارد که فعلیت
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 75
مرتبۀ بالا باشد و صورت مرتبۀ بالا به آن افاضه شود. ولیکن نه اینکه صورت منحاز و مستقل در جای دیگر موجود بوده و روی آن آمده باشد، بلکه همان صورت اوّلی است که به حرکت جوهریه حرکت نموده است و همین طور این مراتب نازله هر یک مادۀ مرتبۀ فوق است.
آخوند رحمه الله در اینجا تسامح کرده و گفته است: علت اینکه قوای سامعه و باصره و غیره در این عالم، هر یک در جای مخصوصی گذاشته شده این است که اینکه اختلاط لازم نیاید؛ چنانکه اگر دو شی ء که با هم در طعم مختلف می باشند انسان در یک لقمه بخورد، نمی تواند طعم هر یک را از دیگری تشخیص دهد، همچنین است اگر اختلاط قوا می بود.
و ما گفتیم: قضیه این طور نیست و حکمت تمایز، این نیست، بلکه عالم طبیعت استعداد وحدت نداشته است و این عالم طبیعت است که کثرات و تفارقات، طبیعی اوست به طوری که اصلاً نمی شود وحدت در اینجا صورت پذیرد. اینکه گفته اند: «النفس فی وحدتها کلّ القوی» معنای آن این نیست که اول نفس تولید شده، بعد شعبات تشکیل داده می شود، پس این شعبات اول وحدت داشته بعد انشعاب پیدا شده است، بلکه این معنی در سیر نزولی است، ولی در سیر صعودی، این حواس در ابتدا کم کم پیدا شده و بعد وقتی که رو به عالم تجرد می گذارند بعد از مدتی، مرتبه ای از تجرد را پیدا می نمایند که در وحدت، به تدریج شدت حاصل می شود تا بالاخره وقتی که وحدت کامل می گردد تجرد کامل می شود و کامل شدن تجرد، همان بیرون رفتن از این عالم است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 76