تقریب مطلب با تصویر تصرّم و تجدّد در صورت جسمیه
پس بعد از تقریب این نظایر می گوییم: البته شکی نیست بدن آن طفلی که به اندازۀ نیم متر بود بعد از سی سال که قامت رسایی می شود، حقیقةً همان بدن است که روز اول نیم متر بود، یا بدنی که لاغر شد به طوری که جز پوست و استخوان از آن چیزی نماند و بعد چاق شد، یا اول چاق بود وسپس لاغر گردید، بدون شائبۀ مجاز می گویند این همان بدن است.
متکلمین که مطالب دقیق را نمی فهمند، یک اجزاء اصلیه قائلند و می گویند: به واسطۀ اینکه آن اجزاء باقی می ماند، بدن همان بدن است. حال آنکه اگر از آنها سؤال کنید کدام جزء را می گویید؟ می گویند: یک جزئی است ولو بقدر جزء لایتجزی که آن از بین نمی رود. البته این قولی بدون مدرک است، علاوه بر این چه دخلی در مطلب دارد که یک جزء لایتجزی باشد ـ چنانکه گویند در آخر استخوان ذَنَبی است ـ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 199
که اگر یک کوه الوند هم بیاوریم پهلوی آن جزء بگذاریم این همان بدنی باشد که سابقاً بوده و همۀ آن به تحلیل رفته و از آن چیزی نمانده مگر همان جزء لایتجزی، و به آن اعتبار بگوییم این مجموع همان است، مگر بر جزء لایتجزی بدن صدق می کند؟!
و بالجمله: این مطلب ضروری است که بدن، اجزاء اولیه اش دائماً به تحلیل می رود و به واسطۀ تغذیه، اجزائی که عوض ما یتحلّل است جای آنها می نشیند، و همین وضع دائماً هست به طوری که در مدت چند سال تمام بدن عوض می شود؛ قلب از آن اجزایی که تشکیل یافته بود به کلی رو به تحلیل می رود و اجزاء دیگر قلب را تشکیل می دهد، و همچنین مغز عوض می شود، کبد عوض می شود و با وجود همۀ این تغییرات و تبدیلات بدون شائبۀ مجاز همه می گویند این بدن، همان است که چند سال قبل بود، و اگر در چند سال قبل سر کسی را بریده باشد نمی گویند که قاتل عوض شده است و این پیرمرد دیگر آن جانی نیست.
و اینکه حقیقةً این جسم را جسم سابق می دانند کسی را در آن شکی نیست و همه حتی مادیین به نحو حقیقت و بدون هیچ شکی و شائبۀ مجازی و تسامح عرفی آن را قائلند. البته چنین نیست که کسی بگوید جنایت کاری که بیست سال قبل که جوان بود، حقیقةً این کسی نیست که فعلاً پیر شده و با این دستها سرش را نبریده است ولو به تسامح عرفی این را جانی می گویند.
و بالجمله: گمان نشود که این جسم را جسم سابق گفتن، به نحو مجاز و تسامح عرفی است، بلکه حقیقةً این جسم کهن سال همان جسمی است که طفل بود.
و گفته نشود که بدن و جسم همان جسم نیست ولی نفس همان نفس است و اینکه می گوییم این همان است به اعتبار آن است که نفس همان نفس است و الاّ جسم همان جسم نیست، جسم را همان جسم گفتن تسامح است.
چرا این معنی گفته نشود؟ چون حتی قائلین به اینکه نفس مجرد نیست ـ مثل مجلسی رحمه الله از محدثین ما ـ باز به نحو حقیقت می گویند این جسم همان جسم
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 200
است و نمی شود گفت که مجلسی می گوید من که حالا این جسم و بدن را دارم که علامۀ دهر شده ام همان جسم و بدنی نیستم که در دامن مادر بودم، و حتی اگر کسی مادی هم باشد که به نفس قائل نیست بی شبهه می گوید این جسم حقیقةً همان جسم است که بود. بنابراین، شکی نیست که جسم همان جسم است و بدن همان بدن است، با اینکه گفتیم دائماً تغییرات و تحلیلات بر بدن روی می آورد به طوری که در مدت چند سال به کلی بدن عوض می شود و با وجود عوض شدن و تغییر پیدا کردن باز بدن چهل ساله همان بدن است که طفل چهل روزه داشت، بدون شائبۀ مجازی.
و سرّ این معنی این است که یک حافظی است که آن حافظ، حفظ کننده است و جسم و بدن از خود هیچ استقلال ندارد، بلکه همۀ حیثیت آن حیثیت آن حافظ است؛ این دست با وجود اینکه تغییر پیدا نموده و اجزائی که در اول طفلی داشت از بین رفته ولی باز حقیقةً همان دست است؛ چون ظهور آن نفس است و باطن اوست، این جسم به هیچ نحوی از خود خودیت ندارد و چون از خود حیثیت ندارد فانی در نفس است و ظهور نفس است و باطن اوست؛ لذا این جسم با همۀ تغییراتی که در آن واقع می شود همان جسم است و چنانکه گفتیم کم کم اجزاء به تحلیل می رود، ولی بدل ما یتحلّل به جای آن می آید، و در عین حال با این عدم تدریجی و وجود تدریجی این بدن همان است که بود.
حالا که در تدریج گفتیم حقیقةً این جسم همان جسم است، تدریج با دفعیت فرقی در این معنی ندارد، اگر فرض شود نفسی قدرت داشته باشد این جسم و این بدن را دفعةً اعدام کند و باز دفعةً جسم و بدن را ایجاد و انشا کند، این جسم باز همان جسم است و عین اوست بدون شائبۀ مجاز؛ چنانکه در تدریجی این معنی را به اثبات رساندیم و سرّ وحدت و عینیت را هم گفتیم. بنابراین در رجعت اگر نفس شریف حسینی علیه السلام جسمی را انشا کرد همان جسم حقیقةً جسم آن حضرت است و عین همان جسم است که در طفولیت داشت، بلکه آن جسمی که در کربلا داشت فعلاً جسم شریف آن حضرت نیست؛ زیرا چنانکه در تدریجی گفتیم آن گوشت و پوست
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 201
و استخوان که تدریجاً به تحلیل می رود اگر فرض شود که کسی آنها را جمع کند و چند من گوشت و استخوان و پوست آنجا بریزد آیا بدن حقیقی این شخص آن گوشت پاره ها است که در یک ظرف بزرگی جمع شده یا اینکه بدن آن حقیقةً این است که فعلاً با آن راه می رود و می خورد؟ البته شکی نیست که آنچه جمع شده حقیقةً دیگر بدن این نیست؛ چنانکه اگر شما ناخن خود را چیده داخل پاکت جمع کنید آیا این ناخن شماست، یا اینکه ناخن شما آن است که فعلاً به انگشت شما چسبیده و روییده است؟ البته شکی نیست که ناخن این است که فعلاً روییده نه آنکه داخل پاکت است. بلی آنچه داخل پاکت است روزی ناخن شما بود ولی فعلاً نیست، و همین طور محاسن آن است که فعلاً در بشرۀ انسان روییده نه آنچه با قیچی زده شده و فعلاً در گوشۀ حیاط است.
بالجمله: آنها که قائل به معاد هستند نمی دانند که به معاد قائل نیستند؛ چنانکه بعضی از محدثین به ناچار قائل شده اند که در معاد مثل ابدان خلق خواهد شد، و از قرآن دلیل آورده اند که حق متعال فرموده است: «اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰوَاتٍ وَ مِنَ الْأرْضِ مِثْلَهُنَّ» این استدلال از روی ناچاری است و الاّ «مِثْلَهُنَّ» دلالت دارد که زمین و سماوات را خلق فرمود و مثل آنها را هم قادر است خلق کند.
والحاصل: آن خاک ریزه ها را اگر جمع کنی و بیاوری البته گوشت نیست و اگر از آن گوشت درست شود و بدن انسانی تشکیل یابد، مسلّم است این همان بدن اوّلی نیست و مثل آن است؛ چون لااقل این را قبول خواهند کرد که اول گوشت نبوده حالا گوشت است، البته این گوشت غیر آن گوشتی است که قبل از پوسیدن داشته، پس غیر آن است، منتها دقت نمی شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 202