باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ

تقریب مطلب با تصویر تصرّم و تجدّد در صورت جسمیه

تقریب مطلب با تصویر تصرّم و تجدّد در صورت جسمیه

‏پس بعد از تقریب این نظایر می گوییم: البته شکی نیست بدن آن طفلی که به اندازۀ‏‎ ‎‏نیم متر بود بعد از سی سال که قامت رسایی می شود، حقیقةً همان بدن است که روز‏‎ ‎‏اول نیم متر بود، یا بدنی که لاغر شد به طوری که جز پوست و استخوان از آن چیزی‏‎ ‎‏نماند و بعد چاق شد، یا اول چاق بود وسپس لاغر گردید، بدون شائبۀ مجاز می گویند‏‎ ‎‏این همان بدن است.‏

‏متکلمین که مطالب دقیق را نمی فهمند، یک اجزاء اصلیه قائلند و می گویند: به‏‎ ‎‏واسطۀ اینکه آن اجزاء باقی می ماند، بدن همان بدن است.‏‎[2]‎‏ حال آنکه اگر از آنها‏‎ ‎‏سؤال کنید کدام جزء را می گویید؟ می گویند: یک جزئی است ولو بقدر جزء لایتجزی‏‎ ‎‏که آن از بین نمی رود. البته این قولی بدون مدرک است، علاوه بر این چه دخلی در‏‎ ‎‏مطلب دارد که یک جزء لایتجزی باشد ـ چنانکه گویند در آخر استخوان ذَنَبی است ـ‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 199
‏که اگر یک کوه الوند هم بیاوریم پهلوی آن جزء بگذاریم این همان بدنی باشد که سابقاً‏‎ ‎‏بوده و همۀ آن به تحلیل رفته و از آن چیزی نمانده مگر همان جزء لایتجزی، و به آن‏‎ ‎‏اعتبار بگوییم این مجموع همان است، مگر بر جزء لایتجزی بدن صدق می کند؟!‏

‏و بالجمله: این مطلب ضروری است که بدن، اجزاء اولیه اش دائماً به تحلیل می رود‏‎ ‎‏و به واسطۀ تغذیه، اجزائی که عوض ما یتحلّل است جای آنها می نشیند، و همین وضع‏‎ ‎‏دائماً هست به طوری که در مدت چند سال تمام بدن عوض می شود؛ قلب از آن‏‎ ‎‏اجزایی که تشکیل یافته بود به کلی رو به تحلیل می رود و اجزاء دیگر قلب را تشکیل‏‎ ‎‏می دهد، و همچنین مغز عوض می شود، کبد عوض می شود و با وجود همۀ این‏‎ ‎‏تغییرات و تبدیلات بدون شائبۀ مجاز همه می گویند این بدن، همان است که چند سال‏‎ ‎‏قبل بود، و اگر در چند سال قبل سر کسی را بریده باشد نمی گویند که قاتل عوض شده‏‎ ‎‏است و این پیرمرد دیگر آن جانی نیست.‏

‏و اینکه حقیقةً این جسم را جسم سابق می دانند کسی را در آن شکی نیست و همه‏‎ ‎‏حتی مادیین به نحو حقیقت و بدون هیچ شکی و شائبۀ مجازی و تسامح عرفی آن را‏‎ ‎‏قائلند. البته چنین نیست که کسی بگوید جنایت کاری که بیست سال قبل که جوان بود،‏‎ ‎‏حقیقةً این کسی نیست که فعلاً پیر شده و با این دستها سرش را نبریده است ولو به‏‎ ‎‏تسامح عرفی این را جانی می گویند.‏

‏و بالجمله: گمان نشود که این جسم را جسم سابق گفتن، به نحو مجاز و تسامح‏‎ ‎‏عرفی است، بلکه حقیقةً این جسم کهن سال همان جسمی است که طفل بود.‏

‏و گفته نشود که بدن و جسم همان جسم نیست ولی نفس همان نفس است و اینکه‏‎ ‎‏می گوییم این همان است به اعتبار آن است که نفس همان نفس است و الاّ جسم همان‏‎ ‎‏جسم نیست، جسم را همان جسم گفتن تسامح است.‏

‏چرا این معنی گفته نشود؟ چون حتی قائلین به اینکه نفس مجرد نیست‏‎ ‎‏ـ مثل مجلسی  ‏‏رحمه الله‏‏ از محدثین ما ـ‏‏ ‏‎[3]‎‏ باز به نحو حقیقت می گویند این جسم همان جسم‏‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 200
‏است و نمی شود گفت که مجلسی می گوید من که حالا این جسم و بدن را دارم که‏‎ ‎‏علامۀ دهر شده ام همان جسم و بدنی نیستم که در دامن مادر بودم، و حتی اگر کسی‏‎ ‎‏مادی هم باشد که به نفس قائل نیست بی شبهه می گوید این جسم حقیقةً همان جسم‏‎ ‎‏است که بود. بنابراین، شکی نیست که جسم همان جسم است و بدن همان بدن است،‏‎ ‎‏با اینکه گفتیم دائماً تغییرات و تحلیلات بر بدن روی می آورد به طوری که در مدت‏‎ ‎‏چند سال به کلی بدن عوض می شود و با وجود عوض شدن و تغییر پیدا کردن باز بدن‏‎ ‎‏چهل ساله همان بدن است که طفل چهل روزه داشت، بدون شائبۀ مجازی.‏

‏و سرّ این معنی این است که یک حافظی است که آن حافظ، حفظ کننده است و‏‎ ‎‏جسم و بدن از خود هیچ استقلال ندارد، بلکه همۀ حیثیت آن حیثیت آن حافظ است؛‏‎ ‎‏این دست با وجود اینکه تغییر پیدا نموده و اجزائی که در اول طفلی داشت از بین رفته‏‎ ‎‏ولی باز حقیقةً همان دست است؛ چون ظهور آن نفس است و باطن اوست، این جسم‏‎ ‎‏به هیچ نحوی از خود خودیت ندارد و چون از خود حیثیت ندارد فانی در نفس است‏‎ ‎‏و ظهور نفس است و باطن اوست؛ لذا این جسم با همۀ تغییراتی که در آن واقع‏‎ ‎‏می شود همان جسم است و چنانکه گفتیم کم کم اجزاء به تحلیل می رود، ولی بدل ما‏‎ ‎‏یتحلّل به جای آن می آید، و در عین حال با این عدم تدریجی و وجود تدریجی این‏‎ ‎‏بدن همان است که بود.‏

‏حالا که در تدریج گفتیم حقیقةً این جسم همان جسم است، تدریج با دفعیت فرقی‏‎ ‎‏در این معنی ندارد، اگر فرض شود نفسی قدرت داشته باشد این جسم و این بدن را‏‎ ‎‏دفعةً اعدام کند و باز دفعةً جسم و بدن را ایجاد و انشا کند، این جسم باز همان جسم‏‎ ‎‏است و عین اوست بدون شائبۀ مجاز؛ چنانکه در تدریجی این معنی را به اثبات‏‎ ‎‏رساندیم و سرّ وحدت و عینیت را هم گفتیم. بنابراین در رجعت اگر نفس شریف‏‎ ‎‏حسینی  ‏‏علیه السلام‏‏ جسمی را انشا کرد همان جسم حقیقةً جسم آن حضرت است و عین‏‎ ‎‏همان جسم است که در طفولیت داشت، بلکه آن جسمی که در کربلا داشت فعلاً‏‎ ‎‏جسم شریف آن حضرت نیست؛ زیرا چنانکه در تدریجی گفتیم آن گوشت و پوست‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 201
‏و استخوان که تدریجاً به تحلیل می رود اگر فرض شود که کسی آنها را جمع کند و چند‏‎ ‎‏من گوشت و استخوان و پوست آنجا بریزد آیا بدن حقیقی این شخص آن گوشت پاره ها‏‎ ‎‏است که در یک ظرف بزرگی جمع شده یا اینکه بدن آن حقیقةً این است که فعلاً با آن‏‎ ‎‏راه می رود و می خورد؟ البته شکی نیست که آنچه جمع شده حقیقةً دیگر بدن این‏‎ ‎‏نیست؛ چنانکه اگر شما ناخن خود را چیده داخل پاکت جمع کنید آیا این ناخن‏‎ ‎‏شماست، یا اینکه ناخن شما آن است که فعلاً به انگشت شما چسبیده و روییده است؟‏‎ ‎‏البته شکی نیست که ناخن این است که فعلاً روییده نه آنکه داخل پاکت است. بلی آنچه‏‎ ‎‏داخل پاکت است روزی ناخن شما بود ولی فعلاً نیست، و همین طور محاسن آن است‏‎ ‎‏که فعلاً در بشرۀ انسان روییده نه آنچه با قیچی زده شده و فعلاً در گوشۀ حیاط است.‏

‏بالجمله: آنها که قائل به معاد هستند نمی دانند که به معاد قائل نیستند؛ چنانکه‏‎ ‎‏بعضی از محدثین به ناچار قائل شده اند که در معاد مثل ابدان خلق خواهد شد، و از‏‎ ‎‏قرآن دلیل آورده اند که حق متعال فرموده است: ‏‏«‏اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰوَاتٍ وَ مِنَ‎ ‎الْأرْضِ مِثْلَهُنَّ‏»‏‎[4]‎‏ این استدلال از روی ناچاری است و الاّ ‏‏«‏مِثْلَهُنَّ‏»‏‏ دلالت دارد که‏‎ ‎‏زمین و سماوات را خلق فرمود و مثل آنها را هم قادر است خلق کند.‏

‏والحاصل: آن خاک ریزه ها را اگر جمع کنی و بیاوری البته گوشت نیست و اگر از آن‏‎ ‎‏گوشت درست شود و بدن انسانی تشکیل یابد، مسلّم است این همان بدن اوّلی نیست‏‎ ‎‏و مثل آن است؛ چون لااقل این را قبول خواهند کرد که اول گوشت نبوده حالا  گوشت‏‎ ‎‏است، البته این گوشت غیر آن گوشتی است که قبل از پوسیدن داشته، پس غیر آن‏‎ ‎‏است، منتها دقت نمی شود.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 202

  • )) شرح مواقف، ج 8، ص 295 ـ 296؛ شرح مقاصد، ج 5، ص 94 ـ 95.
  • )) رجوع کنید به: بحار الانوار، ج 58، ص 104.
  • )) طلاق (65): 12.