باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ

حقیقت شفاعت و غفران و چگونگی تأثیر عبادات

حقیقت شفاعت و غفران و چگونگی تأثیر عبادات

‏بلی، یک بدبختی که ما داریم آن یک بدبختی فوق العاده ای است، که با عقول خود‏‎ ‎‏ـ نه با آن عقولی که به تربیت صحیح شرعی تربیت شده باشند ـ که مثل بچه های‏‎ ‎‏بی صاحب ولگرد، خود به خود و بدون تربیت بزرگ شده اند، بلکه تحت تربیت‏‎ ‎‏ناقصین نالایق، بزرگ شده اند سنن الهی را معنی می کنیم و گمان می کنیم که قضیۀ‏‎ ‎‏آخرت و مسؤولیت آنجا یک مسؤولیت اعتباری است، و استحقاق العبد للعقوبه أو‏‎ ‎‏للمثوبه امر اعتباری است و مولی هم طبق این امر اعتباری، یا عقوبت می کند و یا اصلاً‏‎ ‎‏می گذرد و می گوید: برو پی کارت که من گذشتم، و یا یک نفری می آید و می گوید: من‏‎ ‎‏خواهش می کنم، از این بگذر، و ما قضیۀ شفاعت را چنین گمان کردیم، و بعضی از‏‎ ‎‏منبریهای ما از خودشان تفصیل دادند تا منبر بگیرد. و بعضی هم نفهمیدند و از یک‏‎ ‎‏خبری که نه سندش را و نه دلالتش را دانستند، یک معنایی گرفتند و آمدند حضرت‏‎ ‎‏سیّد الشهدا  ‏‏علیه السلام‏‏ را شفیع قرار دادند که هر کس مرد، حضرت تشریف آورده و شفاعت‏‎ ‎‏می نماید و حضرت باری تبارک و تعالی هم از آن امر اعتباری که استحقاق العبد‏‎ ‎‏للعقوبه باشد می گذرد و عقابش نمی کند.‏

‏عقاب آنجا از لوازم ذات عبد است و هویت شخص، طبق بروز و ظهور لوازم‏‎ ‎‏ملکات می باشد؛ مگر این گونه لوازم را با خواهشهایی که ما داریم می شود تقاضای‏‎ ‎‏گذشت آن را کرد؟!‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 267
‏مگر مثل استحقاق العبد للعقوبه هایی است که ما در نظر داریم، تا عفوهای آنجا هم‏‎ ‎‏مانند عفوهای ما اعتباری باشد؟! ما که وسیلۀ مغرور شدن را داریم و شیطان آن را بر‏‎ ‎‏مقدسین و اهل دین و دیانت مشتبه کرده است و آنهایی هم که اصلاً به دین اعتنایی‏‎ ‎‏ندارند هیچ وا اسفا و وا حسرتا نمی گویند.‏

‏آن شفاعتی که کتاب و سنّت به آن ناطق و بلکه بین جمعیت مسلمین مسلّم است،‏‎ ‎‏شامل یک عدۀ خیلی قلیل و معدودی می شود که در عداد عدم می توان شمرد؛ نه به آن‏‎ ‎‏شمول و وسعتی که ما خیال کردیم که انسان هرچه ظلم و معاصی کرده باشد، باز‏‎ ‎‏ممکن است شفاعت نصیبش گردد. خیر، زیرا شفاعت از «شَفْع» است، و شفع به‏‎ ‎‏معنای جفت و دوتا شدن است. ولی الله که شفاعت می کند؛ یعنی نور ولایت به نور‏‎ ‎‏کسی که به شفاعت نایل می شود، ملحق می شود و دو تا می گردند و آن نور ولایت‏‎ ‎‏عظمای ولی اللهی، با این نور عبد مؤمن جفت و مزدوج شده و او را به طرف خود‏‎ ‎‏می برد و مادامی که این عبد از خود نوری ندارد، چطور شفع و ازدواج النورین به عمل‏‎ ‎‏می آید؟! آیا شفاعت به این نحوی که ما مغرور به شفاعت هستیم، می باشد؟!‏

‏اصل شفاعت مسلّم است و شاید غیر قابل انکار باشد، ولی حرف در کیفیت‏‎ ‎‏حصول آن است؛ زیرا این قضیه را نه به نحوی که بتوان به آن خاطر جمع شد ذکر‏‎ ‎‏کرده اند، و نه به نحو صراحت لهجه، بلکه قرآن و اخبار با پیچیدگی کامل و در لفافه‏‎ ‎‏و به نحو اجمال فرموده اند: ‏‏«‏مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إلاَّ بِإذْنِهِ‏»‏‎[2]‎‏ آن کیست‏‎ ‎‏که شفاعت کند به غیر اذن خدا؟! و مگر می شود بدون اذن او شفاعت کرد؟ آیا معلوم‏‎ ‎‏است خدا چه وقت اذن بدهد؟ بلکه دو هزار میلیون سال دیگر اذن داد، و یا اصلاً اذن‏‎ ‎‏نداد.‏

‏و البته آن وقتی اذن می دهد که نور عبد، قابلیت ازدواج با نور ولایت را داشته باشد؛‏‎ ‎‏ولی اگر نور عبد، در زیر ‏‏«‏ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ‏»‏‎[3]‎‏ مانده و پرده های شرک خفی‏‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 268
‏و ملکات مظلمه، آن را در بر گرفته باشد، آیا در چنین صورت، امکان ازدواج نور عبد‏‎ ‎‏با نور ولی الله هست؟! این اذن الهی است و اذن الهی مثل اذن من و تو نیست که‏‎ ‎‏اعتباری باشد و بگوید اذن دادم، بلکه این اذن حقیقی است؛ چنانکه مغفرت او هم‏‎ ‎‏حقیقی است و رحمت او هم حقیقی است، بلکه اصلاً حقیقت و خارجیت دارد؛ چون‏‎ ‎‏آنجا جای اعتباریات نیست. چنانکه گفتیم استحقاق عقوبت آنجا حقیقت دارد و‏‎ ‎‏عقوبات، از لوازم هویت و ملکات ذات است و آن عقربها و نار و نیران مُنشأ نفس، غیر‏‎ ‎‏قابل غفران است.‏

‏برای اینکه غفران، در آن ذاتی که هویت و لازمه اش آتش و ایجاد آتش است، یعنی‏‎ ‎‏چه؟! آیا غفران این، غیر این است که باید این ملکات طبق اقتضا و استعداد خودشان،‏‎ ‎‏آتش و نیران ایجاد کنند تا این ملکات به آخر رسند؟! و آن ذاتی که حقیقتش مظلم‏‎ ‎‏شده، مگر می شود آن را همین طور از آن ظلمت ذاتی بیرون آورد؛ غفران این، همانا‏‎ ‎‏تمام شدن استحقاق عقوبت آن است ـ که گفتیم چگونه استحقاقی است ـ و رحمت‏‎ ‎‏این، همان است که استحقاق عقوبتش تمام شود.‏

‏ان قلت: این رحمت و غفاریت حق چیست که در قرآن فراوان است؟ آیا رحمت‏‎ ‎‏و غفران، غیر این است که از گناه بگذرد؟‏

‏قلت: ما گفتیم که غفران خدا چیست؛ غفران خدا، خارجیت دارد و رحمت او‏‎ ‎‏خارجیت دارد. چنانکه اینجا که از رحمت او می گوییم که سیل رحمت او، ما و جهان‏‎ ‎‏و جهانیان را مستغرق نموده، آیا غیر از همین نظام عالم است که دارد سیل رحمت‏‎ ‎‏موج می زند؟! همین آب و هوا و عقل و شعور و قرآن و اخبار و مأکول و ملبوس و‏‎ ‎‏شمس و قمر، عین رحمت اوست، و سیل رحمت او جریان این موجودات است که‏‎ ‎‏هر موجودی نسبت به حال خود غرق دریای رحمت است.‏

‏وجود هر موجودی و وسایل زندگی و جهازات بدنی و تمام اسباب احتیاجات و‏‎ ‎‏همۀ نعمتهای بی حد و احصا، ذیل رحمتی است که بر همه کشیده می شود؛ آنجا هم‏‎ ‎‏رحمت او عین بهشت، و مغفرت او عین به اتمام رسیدن آن ظلمات و استحقاق‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 269
‏العقوبة الحقیقیه است که به مقتضیات قهریۀ ملکاتی که داشت چنین آفریده شده و به‏‎ ‎‏تکوین رسیده که با سوختن و گرفتاری تمام می شود، و این سوختن و از بین رفتن‏‎ ‎‏پرده های ظلمات نفسانی، عین مغفرت اوست؛ چنانکه اخبار کیفیات حال قیامت و‏‎ ‎‏سکرات موت و برزخ برای همین معنی است، و مواقف و طول انتظار در مواقف و‏‎ ‎‏طول عالم برزخ و طول روز قیامت برای این است که انسان از اینجا که شروع به‏‎ ‎‏سکرات موت کرد، استحقاق حقیقی، عقوبات را کم کم بریزد، لذا گرفتار سکرات‏‎ ‎‏موت می شود و از آنجا وارد عالم برزخ و گرفتار فشار قبر و تعذبات عالم برزخ‏‎ ‎‏می شود.‏

‏چنانکه از حضرت صادق  ‏‏علیه السلام‏‏ روایت شده است که عالم برزخ با خود شماست، و‏‎ ‎‏از آنجا شروع هول یوم القیامه و کیفیات مواقف ـ که پنجاه موقف است ـ می باشد،‏‎[4]‎‏ تا‏‎ ‎‏این آتشها در کدام یک از مواقف، این حقیقت را صاف کند و این ملکات خبیثه و‏‎ ‎‏حجابات مظلمه را بسوزاند و به دور بریزد، تا نور باطن طلوع کند و شفاعت نصیبش‏‎ ‎‏شود. و همۀ اینها برای این است که در بین راه جهنم تصفیه شود و کار به جهنم نرسد.‏‎ ‎‏و شفاعت در این بین و قبل از دخول به جهنم حاصل آید.‏

‏ان قلت: پس اگر این طور است معنای دعا چیست؟ حال آنکه ادعیه و استحباب‏‎ ‎‏دعا از ضرورت هم می خواهد ترقی کند.‏

‏قلت: از دعا چه اراده کرده ای؟ آیا اراده تان همین خواهشهایی است که ما از‏‎ ‎‏یکدیگر می کنیم که از گناه اعتباری، عفو اعتباری کنند؟ ما گفتیم گناهان یوم القیامه‏‎ ‎‏اعتباری نیست تا عفو، اعتباری باشد؛ بلکه حقیقت دارد و لذا معنای دعا آن است که‏‎ ‎‏در اخبار تعیین کردند که: ‏‏«الدعاء هو العبادة».‏‎[5]‎

‏بلی، این دعاهای ما عبادت است و از آتش و عذاب هم نجات می دهد، اما چگونه‏‎ ‎‏عبادت است این دعا و تذکری که داری و می گویی: خدایا مرا ببخش، در حالی که دل‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 270
‏را از همه جا می بُری و به آن آستانه می دوزی و ترس آن را به قلب می آوری، این الآن‏‎ ‎‏دارد تو را نورانیت می دهد و تو را به این نحو قابل شفاعت می کند، ای بسا دعایی که‏‎ ‎‏تأثیرش در نفوس ضعیفه و تنویر قلب از صلاة بیشتر و زیادتر باشد!‏

‏بالجمله: این ذکر خدا عند الدعاء و التذکر، نقشی در قلب دارد و این تکرار‏‎ ‎‏عملهای ما برای آن است که قلب را تنویر کند و نقش قلب شود و ذکر خدا ملکه شود‏‎ ‎‏و نفس، ذاتاً با ذکر او متحد گردد؛ جزاف نیست اینکه گفته اند به اندازۀ یک تسبیح،‏‎ ‎‏«الحمد لله »، یک تسبیح «لا اله الاّ الله » و یک تسبیح «سبحان الله » بگو تا اینها و معانی‏‎ ‎‏اینها در قلب تو جا پیدا کند، و یا نماز در هر بیست و چهار ساعت پنج مرتبه تکرار‏‎ ‎‏شود و در هر نماز، رکعتها تکرار شود و بعد از آن هم، در تمام اوقات، نماز مستحب‏‎ ‎‏است، آیا این تکرارها برای این نیست که ذات، با ذکر الله و اسماء الله اتحاد پیدا کند و‏‎ ‎‏نورانیت ذاتیه و ایمان در آن بروز کند؟‏

‏البته ممکن است شفاعت در آن آنی که نفس تمام شد حاصل شود؛ یعنی بلافاصله‏‎ ‎‏نور ولی الله با آن نوری که مؤمن در حین خروج نفس از بدن داشت، مزدوج شود و‏‎ ‎‏ممکن است این توفیق در برزخ حاصل شود که نور ایمان ساطع گردد و ممکن است‏‎ ‎‏در روز قیامت، و یا در یکی از مواقف و یا بعد از آن زمانی که در جهنم سوخت، این‏‎ ‎‏توفیق حاصل شود، و نباید در مقابل سنن الهی، انسان به شفاعتی که معنایش را هم یاد‏‎ ‎‏نگرفته است مغرور شود؛ زیرا چنانکه گفتیم: شاید خدا اصلاً اذن ندهد، و یا بعد از‏‎ ‎‏سالها اذن بدهد، و یا اصلاً ممکن است انسان همه چیز را حتی اسماء مبارکۀ شفعا را‏‎ ‎‏فراموش کند.‏

‏آیا نمی بینی با یک مختصر بلایی که در اینجا به انسان روی می آورد، چه چیزها از‏‎ ‎‏یادش می رود؟ اگر کسی هم بگوید، می گوید حواسم را فلان چیز پرت کرده است، و‏‎ ‎‏چنانکه انسان با مرض حصبه خیلی از چیزها را فراموش می کند، آیا ممکن نیست،‏‎ ‎‏سکرات موت و غربت و هول مرگ و تنهایی قبر، همه چیز را از یاد انسان ببرد؟ حتی‏‎ ‎‏اسماء مبارکۀ شفعای خودش را هم فراموش کند و قادر نباشد کسی را طلب کند؛ یا‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 271
‏محمّد، یا علی بگوید و همین طور وارد جهنم شود تا بسوزد و در آن آخر که دیگر آن‏‎ ‎‏کثافات سوخته و خالص شده، نوبت می رسد به اینکه آن نور توحیدی که از یادش‏‎ ‎‏رفته بود ولی در کمون ذاتش مخفی مانده بود، طلوع کند و مالک دوزخ، اسماء شفعا را‏‎ ‎‏تلقین کند.‏

‏و بالجمله: این آیات الهی و افعال و سنن خدایی را نباید همین طور جزافی معنی‏‎ ‎‏کرد، اگر کار به این نحو بود که آقایان منبری می گویند، دیگر انبیا و اوصیا آن قدر خود‏‎ ‎‏را به تعب نمی انداختند و خود این شفعا آن قدر نمی ترسیدند و این قدر تأکید‏‎ ‎‏نمی کردند.‏

‏البته اگر انسان آیات و اخبار این طرفی را که گفتیم یک دسته کند، و آن اخباری که‏‎ ‎‏به آن نحوی که ما فعلاً در خصوص شفاعت و غیره معتقدیم در طرف دیگر بگذارد،‏‎ ‎‏این طرف خیلی قوی تر و خیلی محکم تر از آن طرفی است که در خصوص شفاعت و‏‎ ‎‏غیره بالای منبرها می گویند؛ گرچه اصل شفاعت مسلّم است و بلکه محال است که‏‎ ‎‏شفاعت واقع نشود، چنانکه الآن هم جریان امور به شفاعت جاری می شود.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 272

  • )) بقره (2): 255.
  • )) نور (24): 40.
  • )) فروع کافی، ج 3، ص 242، حدیث 3.
  • )) اصول کافی، ج 2، ص 467، حدیث 5 و 7.