توصیف و رسم مراتب اجناس و فصول
علی ایّ حال، ما که صفحۀ وجود را ملاحظه می کنیم مادة المواد را ابتداءً، غیر متحصل و غیر متعین و در غایت ابهام و ضعف می یابیم و آن به طوری ضعیف است که اصلاً ممکن نیست خودش متعیناً ظهور کند؛ لذا در غایت معنای جنسیت است، و این باید از اول درجۀ وجود که فقط لاشی ء نیست بلکه قریب به عدم است، حرکت کند و اول ترقی اش این است که به صورت جسمیه متصور گردد، و این مرتبه، گرچه
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 286
یک درجه کامل تر از مادة المواد است و فعلیتی دارد که هیولی آن را ندارد، ولیکن این فعلیت چنان نیست که بتواند متعین باشد؛ یعنی نمی تواند فقط با صورت جسمیۀ خود، بدون متصور شدن به صورت دیگری جلوه کند.
اگر چنین شد که ما احتمال می دهیم، باز این صورت جسمیه هم همیشه در معنای جنسی خود مثل جوهر می باشد که پیوسته در معنای جنسی ثابت است و تعینی از خود ندارد و نمی تواند نوع مستقل باشد و متحصل گردد؛ چنانکه جوهر این طور بود، پس در این معنی، هم جوار جوهر و شریک با اوست، و این است که به جهت قرابت با جوهر اول، جوهر اول به آن متصور می شود.
و اگر بگوییم که ممکن است مادة المواد متصور به صورت جسمیه باشد، و صورت جسمیه بتواند به تنهایی خودش بوده و نوع مستقلی باشد که در نوعیت در خارج بدون تکیه به صورت دیگری تحصل داشته باشد ـ گرچه ما با این احتمال و امکان مخالف نیستیم، ولی گمان می کنیم که جسم این طور نیست ولی اگر به این نحو شد ـ از معنای جنسی بیرون است و دیگر جسم بما انّه جنسٌ در آن نیست، بلکه جسم بما انّه خالصٌ که فصل است در آن می باشد.
ما می گوییم آن جهتی را که در معنای جنسی ثابت است حرکت می کند و متصور به صورت عنصریه می شود؛ وگرنه آن جسمی که وقوف دارد و حرکت از صورت جسمیه ندارد، متعین و واقف است و شی ء متعین و واقف، نمی تواند جنس باشد؛ چون گفتیم که جنس چیست و نقشۀ خارج چطور است.
والحاصل: آن مادة المواد که متفصل و متصور به صورت جسمیه و متجسم به صورت جسمیه شد، آن صورت جسمیه در صورتی که در جسمیت وقوف نداشته باشد، متصور به صورت عنصریه می شود و در عنصر هم اگر در آن صورت و فعلیت حرکت نداشته باشد بلکه توقف کند، در این قسمت از معنای جنسی و از ابهام بیرون رفته و به آخرین سر منزل در جهان رسیده و اظهار تعین نموده است.
اما اگر آن مادة المواد که متجسم شد، و جسم هم عنصر شد و عنصر به طرف معدن
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 287
حرکت کرد، این صورت عنصریۀ متحرک، جنس است و در معنای جنسیت باقی مانده تا به معدن می رسد، در معدن هم اگر این صورت، آخرین مرتبه از فعلیت باشد که قسمت و بخت این باشد که در این مرتبه توقف کند، این صورت معدنی، نوع می گردد؛ یعنی از جنسیت بیرون می رود.
و اما اگر آن ماده که صورت جسمیه و سپس صورت عنصریه شد و حرکت کرد و به صورت معدنیه رسید و صورت معدنیه هم حرکت به سوی صورت نباتیه و نامیه کرد، اینجا هم اگر قسمتی از مادة المواد که متصور به صوری شده و صور هم در ترقی بوده در راهی واقع شود که آن راه در اینجا به آخر برسد ـ یعنی این صورت نباتیه، حرکت نداشته باشد و وقوف نماید و متعین باشد ـ از معنای جنسی بیرون می رود و دیگر اینجا نامیه جنس نیست.
و اگر آن قسمت که به صورت نباتیه رسیده است، به نحو لا بشرط باشد، یعنی در این مرتبه توقف ننماید، بلکه قصد مرتبۀ بالا را داشته باشد به مرتبۀ حیوانیت می رسد و در این مرتبه نیز ماده ای که متجسم شده و صورت جسمیه که به سوی عنصر و عنصر به سوی معدن و معدن به سوی نبات و نبات به سوی حیوان حرکت کرده است، اگر بخت آن حصّه در این منزل تمام شود و راه به بالا نداشته باشد، یعنی متصور به صورت حیوانی شود، پس متحصل و متعین است، نه اینکه صورت حیوانی لامتحصل و به معنای جنسی باشد، بلکه دیگر از معنای جنسی بیرون می رود و ابداً جنس نیست و نوع تام است، ولی اگر به صورت حیوانی که رسید، متحرک به صورت بعدی باشد، البته معنای جنسی است؛ چون لا متعین و لامتحصل است و می تواند متفصل به فصل نطق و متصور به صورت انسانی شود؛ موجودات عالم طبیعت تا اینجا می توانند بیایند و حرکت کنند و این آخرین درجۀ وجود است که در عالم طبیعت ممکن است.
ما در حقیقت می توانیم برای تفهیم آن نقشۀ خارج، موجودات را به نقشۀ یک منبر درآوریم به نحو ذیل:
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 288
صورت انسانیه
عرشِ عالم طبیعت است درجۀ (7) که مادۀ ترقی کرده به
صورت حیوانیه
صورت نباتیه
صورت معدنیه
صورت عنصریه
صورت جسمیه
مادة المواد
صورت حیوانیه که وقوف کرده است
درجۀ (6) مادۀ ترقی کرده به
صورت نباتیه
صورت معدنیه
صورت عنصریه
صورت جسمیه
مادة المواد
درجۀ (5) مادۀ ترقی کرده به
صورت نباتیه که وقوف کرده است
صورت معدنیه
صورت عنصریه
صورت جسمیه
مادة المواد
درجۀ (4) مادۀ ترقی کرده به
صورت معدنیه که توقف کرده است
صورت عنصریه
صورت جسمیه
مادة المواد
به درجۀ (3) مادۀ ترقی کرده
صورت عنصریه که وقوف کرده است
صورت جسمیه
مادة المواد که جنس اعم است
به درجۀ (2) مادۀ ترقی کرده
صورت جسمیه که وقوف
کرده است
مادة المواد که جنس الاجناس
و جوهر است
درجۀ (1)
مادة المواد که جنس
الاجناس و جوهر است
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 289
پس اگر ما به این نقشۀ خارج نگاه کنیم و بخواهیم جنس و فصل را از نقشۀ حرکت موجودات انتزاع کنیم، عالم طبیعت از آنجا شروع می شود که مادة المواد عالم است و از آن جنس الاجناس به جوهر تعبیر می کنیم، و آنجا که ختم شود، صورت انسان است که از آن به فصل الفصول تعبیر می کنیم و در حقیقت جنس در حیوان تمام می شود و فصل از صورت جسمیه شروع می شود؛ زیرا عالم طبیعت در صورت انسانی ختم می شود و حرکت جوهریه در درجات وجود به آخر می رسد نه در خود صورت نفس انسانیه؛ چون مادام که در طبیعت است حرکت جوهری در آن ادامه دارد.
لذا از صورت انسانی بالاتر و اخص، چیزی نیست که صورت انسانی نسبت به آن جنس باشد، پس صورت انسانی فقط فصل است ولی پایین تر از صورت انسانی، صورت حیوانیه است و چون حرکت می کند و صورت انسانی می شود نسبت به صورت انسانی، جنس است، و آخرین جنس است که از این طرف تمام می شود، و در این طرف، جنس زودتر از فصل به یک مرتبه تمام می شود، و در آن طرف، فصل کمتر از جنس به قدر زیادی در این طرف می باشد؛ برای اینکه در آن طرف مادة المواد ـ که در صف نعال وجود است و اضعف از آن وجودی نیست بلکه منتهی به عدم است ـ نمی تواند صورت و فصل چیزی باشد؛ چون چیزی نیست تا فصل آن باشد، این است که مادة المواد فقط جنس است.
و بالجمله: مادة المواد، جنس الاجناس و اعم الاجناس است و جنس الاجناس لایکون فصلاً، بل هو یکون جنساً محضاً، و از این طرف هم آخرین جنس، حیوان است. و در فصول هم اولین فصل، صورت جسمیه بالنسبه به هیولی است، و آخرش صورت نطقیه است که فصل محض و خالص است، و ممکن نیست نسبت به دیگری جنس باشد، و بین ابتدا و انتها، فصول و اجناس متوسطات است.
البته فصول و اجناس متوسطات به اینها گفتن تسامح است، بلکه اینها متوسط بین فصل و جنس هستند، چون در حال حرکت هستند، پس نه جنس خالص و نه فصل خالص می باشند؛ چنانکه در حرکت می گوییم: آنچه که بین محوضة الفعلیه و صرافة
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 290
القوه است، نه می توان به آن قوه گفت و نه می توان به آن فعلیت گفت، در عین حال هم قوه و هم فعلیت است، اینها را هم نه می توان فصل گفت و نه می توان جنس، در عین حال که جنس و فصل می باشند.
ولیکن بعد از اینکه اینها را گفتیم، باید در نظر گرفت که آن صورت جسمیه که تعین پیدا کرده است جنس حیوان و انسان و نبات و عنصر و معدن نیست، بلکه صورت جسمیه ای جنس است که حرکت به طرف عنصر کرده، و اگر در عنصریت ـ به وقوف عنصر ـ وقوف کرد، صورت جسمیه در این عنصر از جنسی که مشترک بین جسم و عنصر و معدن است بیرون می رود، و آن صورت عنصریه ای جنس است که وقوف در صورت عنصریه نکرده باشد، بلکه حرکت نموده و به معدن می رسد و در معدن اگر وقوف کرد، این صورت واقفۀ معدنیه دیگر از جنس بودن بیرون می رود و نمی تواند جنس بین نبات و حیوان و انسان باشد، و اگر آمد و وقوف نکرد و به مرتبۀ نبات رسید، اگر صورت نباتی حرکت نکرد و واقف شد، از جنسی که جنس بین حیوان و انسان است، خارج می شود، و اگر واقف نشد و به صورت حیوانی رسید، در صورت وقوف، از جنسی که جنس بین انسان و حیوان است خارج می شود، و اگر واقف نشد آن جنس بین انسان و حیوان است.
پس از این گفتۀ ما معلوم شد که صورت نامیه وقتی در نباتات، فعلیت به خود گرفته و متعین شد دیگر نوعی از انواع است که صورت نوعیه به خود گرفته است و این نامیت در اینجا محال است جنس باشد با آن ابهامی که جنس دارد؛ زیرا صورت نامیه خودش مستقل و متعین است و دیگر به طرف صورت دیگری در حرکت نیست.
لذا این صورت نامیه که جنس نیست نمی توان گفت که جنس بین نباتات و حیوانات و انسان است؛ چون در نباتات دیگر جنس نیست، بلکه فصل و صورت نوعیه است، و همین طور در عنصر که دیگر آن صورت عنصریه فعلاً در فلان جسم است، این جنس بین این متصور و معدن و نبات نیست، هکذا عنصری که فعلاً فلان معدن ـ مثلاً معدن طلا ـ شده، دیگر آن معدن، جنس بین این طلا که الآن صورت
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 291
معدنیه به نحو فعلیت است و بین نبات وحیوان و انسان نیست، و هکذا حیوان که فعلاً صورت مستقل دارد و دیگر ممکن نیست به صورت انسانی حرکت کند؛ مثل آن حیوانات از قبیل میمون و فرس و حمار که در اینها حیوانیت صورت و فصل است و دیگر معنای مبهم جنسی نمی باشد.
بلی، می توان حیوانیت را بین انسان و میمون مثلاً جنس گفت و واقعاً هم جنس بشود، اگر بگوییم میمونیت هم یک معنایی است و صورت متحصله دارد که صورت حیوانیت به سوی آن حرکت می کند، که البته بنابراین صورت حیوانیت جنس می شود، و هکذا در معدن هم اگر قائل شویم صورت معدنیه به حرکت جوهریه که در صورت معدنیه هست حرکت و ترقی می کند و به صورت نباتیه می رسد.
والحاصل: جنس، آن حیوانی است که در انسان است که در اینجا به نحو ابهام است، و هکذا جنس از جسم نامی برای انسان آن است که در ضمن انسان است، و هکذا جنس در نامی برای حیوان آن جسم نامی است که به خود حیوان قائم است و اما آنکه نبات است اصلاً آن گونه نامیت جنس حیوان نیست، و به این نحو تمام اجناس را محاسبه نمایید.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 292