حفظ هویت انسان در عین تبدل هویت جوهری
مطلب دیگری که آخوند رحمه الله آن را شرح می دهد راجع به این توهم است که چطور جوهر، متبدل می شود، ولی ذات و هویت باقی است و حال آنکه با تبدل اصل جوهر، هر چیزی غیر آن چیز می شود.
البته از این اشکال با بیانهایی جواب داده شده است و گفته شده که تبدلات به هویت ضرر نمی رساند و هویت همان هویت است اگرچه حرکت در جوهر وجود شی ء واقع شود.
یکی از آن بیانها این است که ثابت شده وحدت و تشخص، عین وجود است، و وحدت با وجود گرچه در مفهوم مغایر هستند ولیکن در مصداق واحدند و نحوۀ وجود موجودات به هر نحو باشد، نحوۀ وحدتش هم باید به همان نحو باشد؛ به جهت همان وحدتی که در مصداق دارند.
پس وجودی که ثابت و مستقر است، نباید غیر از وحدت متناسب با نحوۀ وجود آن، برای او متوقع شد، پس وحدتش همان طور است که وجودش است، و اگر نحوۀ وجود، متبدل و متغیر بود، ولی نه به طوری که وجود اول، معدوم شود و وجودی تازه حادث گردد و انعدامها و انوجادها محقق باشد، بلکه نحوۀ وجودش، وجودی است متدرّج که از نقص به کمال حرکت می کند، و وحدت و تشخص که عین وجود است، پس نحوۀ وحدتش همان است که نحوۀ وجود اوست و لذا از چنین وجودی نمی توان متوقع شد که وحدتش غیر از نحوۀ وجود آن باشد، البته وحدت و تشخص این وجود به همان نحوۀ وجود اوست؛ یعنی از نقص به کمال متحرک می باشد. این یک بیان برای عدم انثلام وحدت است.
اما بیانی که آخوند رحمه الله در حفظ وحدت دارد این است که: با اینکه در جوهر، حرکت واقع می شود، مرتبۀ کامله، حافظ مرتبۀ ناقصه است و اگرچه این بدن طبیعی که
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 421
عبارت از ماده و ظاهرالنفس است در حرکت می باشد ولی باطن نفس که مجرد است ـ گرچه تجرد تام هم نداشته باشد ـ قیام ماده به اوست و حافظ ماده، اوست؛ چنانکه حافظ خود صورت مجرده، رب النوع و یا عقل ذوالعنایه می باشد.
بالجمله: محفوظیت و قیام و حفظ وحدت مراتب ناقصه، با مراتب کامله است؛ زیرا مرتبۀ کامله دارای جمیع شؤون و کمالات مرتبۀ ناقصه است و مفیض فیض به ناقص و منبع کمالات مراتب پایینی می باشد، به طوری که روح مرتبۀ پایینی است و مشرق و مظهر نور در مرتبۀ پایین تر از اوست؛ پس حفظ هر ناقصی، با کامل آن ناقص است و حفظ مرتبۀ شهود، با مرتبۀ غیب النفس است و حفظ غیب النفس، با رب النوع انسانی یا با عقل فعّال و ذوالعنایه است؛ «وَ الله ُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِیطٌ».
آخوند رحمه الله می فرماید: با این بیان، ایرادی که بر قوۀ لامسه وارد شده دفع می شود، و آن ایراد این است که قوۀ لامسه، کیفیتی است که در اعضا حاصل است و کیفیتی را که در خارج مساوی و ملایم با کیفیت اوّلی می باشد که در بدن است، حس نخواهد کرد.
مثلاً اگر کیفیت حرارت بدن انسان ده درجه باشد و آبی هم ده درجه حرارت داشته باشد، آدم وقتی دست خود را وارد آن آب می کند حرارتی را احساس نمی نماید؛ چون آن حرارت خارج، در بدن حاصل نمی شود و اگر حاصل شود باید کیفیت اوّلی زایل گردد، در غیر این صورت، اجتماع مثلین لازم می آید، پس کیفیت در حس لمس لازم است با کیفیت خارج مساوی نباشد؛ پس وقتی که کیفیت خارج در بدن حاصل می شود باید کیفیت اوّلی زایل و باطل شود تا اجتماع مثلین لازم نیاید، و وقتی قوۀ لامسه باطل شد، چیزی که باطل شده، چطور احساس می نماید؟ این حاصل ایراد است.
آخوند رحمه الله جوابی می دهد که شاید حاصل مرادش این باشد که قوۀ لامسه، کیفیت مزاجیه نیست، بلکه علاوه بر کیفیت مزاجیه، قوۀ نوریه ای در اعضای بدن منبثّ می باشد که بدن و ماده از کیفیت قوه منفعل شده و آن قوه بعد از انفعال بدن و ماده، آن
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 422
را ادراک می کند، قوۀ لامسه، عبارت از خود کیفیت مزاجیه نیست تا بگوییم وقتی که این باطل شد، دیگر چه چیزی ادراک خواهد کرد؟
والحاصل: ماده به هر کیفیتی منفعل باشد، قوۀ لامسه همان انفعالی را که برای ماده پیدا شده و کیفیت مزاجیه حاصل گردیده، ادراک می نماید. بنابراین اگر آب یا هوایی موجود شد که حرارتش به اندازۀ حرارت مزاج باشد که ماده از آن منفعل است، قوۀ لامسه بیشتر از آن کیفیت را درک نمی کند؛ و اگر حرارت آب یا هوا زیادتر شد، به اندازه ای که بیشتر از اصل کیفیت موجود در مادۀ منفعل باشد، قوه آن را ادراک می نماید.
آخوند رحمه الله می فرماید: از قول اخیر ارسطو فوایدی حاصل می شود که یکی از آن فواید، حشر همۀ موجودات حتی نباتات و جمادات است، و وجه استفادۀ این معنی این است که گفت: نفس دارای دو مرتبه است، که به وجهی و با ملاحظۀ مرتبه ای، غیرقابل تجزی است و به وجهی متجزی است. و بالجمله: این یک حقیقت، در مقام باطن و غیبش غیرمتجزی و در ظاهر و مقام ظهورش در طبیعت متجزی است.
و به عبارت دیگر: نفس بالذات غیرمتجزی است و به تبع مجالی و مظاهر و مرایا و بالعرض متجزی است و قوایی که از مرتبۀ غیبش در محالّ ظهور می کند و بسط می یابد ـ چون محالّ بالذات قابل تجزی است، پس ظاهر در اینها هم با اینکه ظهور نوریۀ نورالغیب غیرمتجزی است ـ بالتبع متجزی می شود، و چون این قوا از لوازم ذاتیۀ آن هویت غیرقابل تجزی بالذات است، در نتیجه قیام اینها به اوست و اینها شؤون ذاتیۀ او هستند؛ و لذا وقتی که نفس مستقل شد و از طبیعت خارج گردید، لوازم ذاتیۀ او با او محفوظ است و از خود حیثیتی ندارند و همۀ حیثیات قائم به اوست، در نتیجه حیثیات کمالیۀ اینها که نفس در مرتبه ذاتش به نحو الجمعیة و الوحده حائز آنهاست، حشرشان ضروری و حتمی است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 423
آخوند می فرماید: ناگفته نماند که از کلام ارسطو استفاده می شود که نباتات و جسمانیات و تمام قوای نفسانیۀ انسان از قوای نامیه و تغذیه و باصره و سامعه و شامّه و غیر آن، حشر دارند؛ چون گفت که نفس انسانی مقام ظهور و غیب دارد و مرتبۀ ظهور و قوای ظاهریه، متقوّم به مقام غیب است، ولیکن از کلام وی نمی شود حشر کلیۀ نباتات و جمادات را علی الاطلاق ـ یعنی گیاهها و سنگها و اجرام و اشجار ـ استفاده کرد؛ برای اینکه هیچ کسی قائل نشده که مثلاً در نباتات غیر قوۀ نامیه، قوه ای فوق آن قوه باشد که قوۀ نامیه مقام ظهور آن باشد.
البته از آنجایی که آخوند رحمه الله در آخر کتاب بر حشر موجودات تأکید می کند و برای نباتات و جمادات هم حشر قائل است ـ ولیکن نه مثل حشر انسانی، بلکه به معنای فنای آنها در مبادی عالیه ـ لذا می خواهد از کلام ارسطو برای عقیدۀ خودش شاهد بیاورد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 424