جواب آخوند از کلام متکلمان
ولی آخوند رحمه الله این قول را اسخف از قول اوّلی دانسته و می گوید: این قول به قول منکرین معاد اشبه است و در حقیقت از قول طبیعیین سر در می آورد؛ زیرا این معنی اثبات همین نشئه برای انسان، و انکار نشئۀ دیگر است.
طبیعیین هم اغلب یا می گویند: انسان وقتی که مُرد، فاسد می شود و از بین می رود و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 510
دیگر عالمی نیست تا در آنجا محشور شود، و یا اینکه می گویند: یک عده نفوسی است که گاهی در این بدن و گاهی در آن بدن قرار می گیرند یکی که خراب شد، به بدن دیگری وارد می شوند و این عده همین طور گردش می کنند و تفاوت ندارد که بدن دیگر را، از اجزاء بدن سابق درست کنند و یا از غیر آن اجزاء؛ برای اینکه ولو از همان اجزاء درست کنند، بدن همان بدن اوّلی نیست؛ چون اگر چیزی که خراب شد و ذراتش از هم متلاشی شد و صورت اولیۀ خود را از دست داد مثلاً آهن بود و خاک شد و دوباره به مرور دهور و تأثیر کواکب و حرارت و نضج، آهن شد، این عین همان اوّلی نیست؛ گرچه ماده همان است، اما صورت، آن نیست و بدن بودن بدن هم به اجزاء او نبوده، بلکه به صورت بدنیه است؛ چون اگر بدن بودن به اجزاء باشد، بعد از آنکه ذراتش خاک شد، باید حقیقةً بر آن «بدن» صدق کند و حال آنکه این طور نیست.
پس بنابر این قول: اولاً اشکال تناسخ لازم می آید، و ثانیاً لازمه اش انکار نشئۀ آخرت است؛ برای اینکه دیگر آخرتی در کار نیست، بلکه همین دنیاست و آدمها را دوباره از گل درست می کنند، یعنی خاکها را جمع کرده و به شکل آدم درمی آورند و روح هم به داخل این هیکلهای گلی می آید، و یا اینکه این خاکها به گوشت و پوست و استخوان تبدیل می شوند؛ چنانکه در روایات عامه نقل کرده اند که بارانی شبیه منی می بارد و اجزاء بدنها را جدا جدا و علی حده جمع آوری می کنند، و با آن باران گل درست می کنند و به صورت آدم می شود، در صورتی که اگر این طور باشد، باید زمین چند برابر باشد تا آن قدر اجساد گلی درست بشود و این قول به نشئۀ دیگر نیست.
و حال آنکه کسی که آیات و اخبار و احادیث راجع به آخرت، و آیات و اخبار راجع به جنت و جهنم را نگاه کند، به یقین می داند که اینها یک نشئۀ دیگری را بیان می کنند که یک موجود آن اصلاً در دار طبیعت نیست و دار طبیعت گنجایش وجودی آن را هم ندارد، بلکه رتبۀ وجودی اش نازل تر است. آیا ممکن است با این همه آیات و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 511
اخباری که انسان را از دنیا اعراض می دهد؛ مثلاً نهج البلاغۀ حضرت امیر علیه السلام را بردارید و ملاحظه کنید که چگونه انسان را از دنیا اعراض می دهد، و یا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده: «و ما نظر إلیها منذ خلقها بغضاً لها» و در این حال خداوند بفرماید: شما را از دنیا اعراض می دادم تا دوباره به دنیا برگردانم و شما را در آنجا همیشگی کنم و آنجا دار رحمت من می باشد، ولیکن برای وارد کردن شما به دنیا و اخلاد نمودن شما در آنجا، از دنیا اعراضتان می دادم.
آیا ممکن است این حرف را گفت؟ مگر از هوی و هوس فطری باشد که اینها را به آدم تلقین کند و چون صاحبان این عقیده، ایمانی به غیر این دنیا ندارند و عقیده ندارند که عالمی غیر این باشد، می ترسند از اینکه آدم بگوید این دنیا تمام می شود و باید به نشئۀ دیگری رفت، چون به آن معتقد نیستند، وقتی معشوق کسی را از دستش بگیرند، هول و وحشت می کند و می بیند که این نکاح از دستش می رود و چون به چیز دیگری هم معتقد نیست، اوقاتش تلخ می شود، بلکه چه بسا علاقه مند به این ویرانه است و دلش نمی آید که از این ویرانه تر باشد و برای دور زدن بر گرد این شمع، مثل پروانه است که همه چیز را حاضر است روی این معشوقه ببازد؛ بوی حب و عشق به این معشوق چنان مشامها را پر کرده که آیات قرآنی را هم طبق این رایحۀ معشوق خواهی، ترجمه و معنی می کنند، مانند فخر رازی در آیاتی که به آنها استدلال کرده است. و غایت فهم این مقاله همین سنخ حرفهایی است که ایشان نسبت به معاد به آن معنایی که سابقاً آن را طبق فهم عوام اختراع کرده اند، در اطراف چند آیه ای که به آنها استدلال کرده، گفته است، و آن مرتکز حاصل از حکم متخیّلۀ خود و نوع عوام الناس را گرفته و می خواهد آیات را بر امکان آن دلیل بگیرد و گویا در مقابل کسی حرف زده که منکر این است که خداوند متعال بتواند صورتی را در ماده ـ مثل صورت سابقۀ معدومه ـ خلق کند؛ بر منکرش لعنت! زیرا کسی که به خدا قائل است، اگر نگوید که قدرت خداوند متعال بالاتر از این حرفهاست، خدایش را ضعیف و ناتوان فهمیده است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 512
خلاصه: اثبات کردن این معنی محتاج این است که تمام موجودات را از تأثیر انداخته و برای طبیعت و مافوق طبیعت هیچ اثری قائل نباشد، به گمان اینکه اگر آب و خاک و شمس و قمر و سایر موجودات را از تأثیر انداخت، قدرت خدا را کامل دانسته است.
علت این سخن، گُل کردن مقدس مآبی است، ولی از این حقیقت غافل شده که همین، خلاف تقدس است؛ زیرا این شخص، دستگاه طبیعت را موجودی بی اثر و معطل می داند و همین در مقابل خدا، موجودات و اشیاء را دیدن است؛ اگرچه معطل و بیکاره و بی اثر باشند، و این برخلاف مقدسی است، چون من حیث لا یشعر، شرک و چشم چپ را بستن است؛ مثل آن کسانی که چشم راست خود را بستند و گفتند هرچه هست طبیعت است و غیر این دستی نیست؛ یعنی ابر و باران و آفتاب و زمین و حرارت و نضج و به هم آمدن ذرات و تشکّل حیات و زوال رطوبات و تلاشی ترکیبات است و فقط همین اشیاء و خواص آنهاست، اینها چشم راستشان را از منبع فیض و دست کامل و معطی مناشی و منابع این خیرات و اثرات بسته اند، چنانکه چشم چپ سابقین بسته است که می گویند: دوا، هیچ اثری ندارد، خاک و آتش مثل هم می مانند و گنه گنه و شکر هر دو یکی است؛ شافی اوست و اینها به هیچ وجه اثر ندارند، ذوات، معطل و عاطل و باطل می باشند؛ و حال آنکه این غفلت از حقیقت نظام اتمّ است.
نظام کامل این است که ما هر چیز را به جای خود ببینیم و با دو دیده به نظام وجود نگاه کنیم که مقتضای توحید همین است، نه طبیعت را صاحب اثر ندانیم، و نه موجودی و دستگاهی مقابل دستگاه خداوندی قائل باشیم، بلکه همه مستظلّ از اوست و ظلّ وجود اوست، اینها از وجود و اثر وجود بهره مندند، ولیکن هرچه دارند از او دارند؛ چون خودشان از او هستند و عین تعلق و وجود تعلق و ربطی و ظلّی هستند و از آن مبدأ فیض مستظلّند. در این نظر، اینها وجود ندارند، بلکه وجه او و عباد تکوینی و استظلالی هستند و این چنین وجودی مستقل بودنش مستحیل و محال است
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 513
و تفویض امر و اثر به وجود استظلالی، ممتنع و واجب الاستحاله است. چگونه ممکن می شود مبدأ اول، کلید عالم را مثلاً به دست عقل اول بدهد و خودش کنار برود و بگوید: تو را به جان من، به درست کاری رفتار کن و کارخانۀ عالم را خوب اداره نما و من به استراحت و یا به کارهای شخصی دیگری مشغولم؟! چون تفویض به چنین موجود تعلقی، امری مستحیل است؛ چنانکه عاطل بودن آن نیز امری مستحیل می باشد، زیرا اینها ظلّ موجود فعال و مبدأ صاحب تأثیر هستند و در مقابل آن مبدأ، نمی توان اینها را دستگاهی دانست تا تصور بطالت هم در حقشان مستحیل باشد.
قضیۀ حد توسط امری است که به ما فرموده اند: «لاجبر و لا تفویض، بل أمر بین الأمرین» و «مَا رَمَیْتَ إذْ رَمَیْتَ»؛ یعنی در حال «إذْ رَمَیْتَ» حقیقةً «مَا رَمَیْتَ» صادق است و در حال «مَا رَمَیْتَ» حقیقةً «إذْ رَمَیْتَ» صادق است. چون تو که منشأ رَمْی هستی از خودت نیستی؛ چون او عطا کرده است، پس تو صاحب اختیار خودت نیستی، تا چه رسد که چیزی مال تو و اثر تو باشد، و از طرفی چون عطای او هستی، پس تو هم در کار وجود هستی، پس اثر وجودت از تو است.
بالاخره این قضیه بین الامرین چیزی نیست که فقط مختص افعال مکلفین باشد، بلکه نظام وجود، همه از یک وادی است و لذا این قضیه در همۀ امور حتمی است و غیر آن مستحیل و محال است، این طور نیست که خدا مثل یک رئیس تشکیلات باشد که ریاست تشریفاتی داشته باشد. و یا اینکه طبیعتی در کار نیست؛ شمس اشراق ندارد، آتش حرارت ندارد و بیگانه از حرارت است، مثل اینکه نوری را از پشت کوهی بیاورند و ساطع نمایند و بیننده از دور گمان کند که از خود کوه است، و یا از پشت شجری ساطع کنند و یا میوه ای را از درخت بیاویزند و غافل گمان کند که این درخت بار آورده است، و یا رنگی را به میوه ای بزنند و غافل گمان کند که رنگ از خود میوه است، البته قضیه این طور نیست، بلکه حرارت و ضیاء از شمس است، ولی نه به
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 514
طوری که مربوط به مبدأ نباشد؛ چون مبدأ آن حرارت ـ که ذات شمس است ـ از اوست، وجودی که استظلالی و مستظلّ از مبدأ و عین تعلق است، آثارش هم استظلالی و عین تعلق است و با این نظر تعلقی، چیزی نیست، حتی اشیاء و ماهیات نیستند؛ برای اینکه ماهیات، ظلّ وجودات و مستظلّ از وجودات هستند و وجودات با آن حقیقت تعلقی که دارند، از آن وجود قائم بالذات و نور بالذات، مستظلّ هستند و لذا کل المحامد یرجع الیه و اگر شاعری هم شعر خوب گفته باشد حمد این شاعر راجع به حق می باشد؛ برای اینکه هرچه این دارد، از آن جاست، نه مثل عطایی که انسان از جیب خود برمی دارد و به دیگری می دهد، بلکه به معنای تعلقی و ربطی و معلولی است و لذا حقیقةً محامد برای اوست و هیچ چیز صفا و کمالی از خود ندارد، و چون ذاتاً هر کمالی متعلق به اوست؛ اگر چیزی کمالی دارد، کمال تعلقی و جلوۀ کمال و جمال اوست، حتی حمدی که گفته می شود، باز از اوست؛ چون از وجودی است که متعلق الذات به اوست، و شاید برای همین است که قبل از «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»، «بِسْمِ الله ِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ»است که به اسم آن رحمن و رحیم، «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» است. یعنی: به واسطۀ اسمی از اسماء او که تحت رحمانیت و رحیمیت اوست، حمد او گفته می شود.
بالجمله: لازم است حق هر چیزی را برای آن قائل شد، حق خدای و مبدأ اول را باید فهمید و حق طبیعت هم که چه نحوه ای است باید به خودش رد کرد، و نظام وجود را به آن طوری که هست، باید ملاحظه نمود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 515