ضرورت بازگشت انسان به نشئۀ مجردات
این مطلب از کلام اقدمین و حکیم هندی در قضیۀ کبوتر مطوّقه در کلیله و دمنه استفاده می شود، کبوتر مطوّقه وقتی کبوترهای هم جنس خود را گرفتار دام دید، اگر خود را در جرگۀ آنها وارد نمی کرد، تعلیم طریق استخلاص به آنها ممکن نبود، لذا خود را با آنها وارد دام کرده و سپس دستور استخلاص داد تا همه همّت را به یک طرف مصروف دارند و دام را پاره کنند و چون همه به کلمۀ «أنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ» عمل کردند، دام را پاره کرده و پریدند. اگر انسان در قضیۀ آدم، مجموع حکایت را ملاحظه کند می یابد که معنای «عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی» چیست؟ و خطیئه ای که از آدم سر زد چه بود؟ آن خطیئه توجه به کثرات طبیعت و توجه به وجهۀ کثرت برای نجات ذرّیۀ خود بوده است؛ گرچه این توجه هم به امر الهی بوده ولیکن مصلحتی داشته که مستلزم جهت توجه به کثرات عالم طبیعت بوده است و لازم بود که از آن مقام شامخ به یک مأوای نازل توجه داشته باشد؛ هم به الله توجه داشته باشد و هم به ذریه توجه داشته باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 544
می توان گفت: خطیئۀ آدم، از همان تعلّم اسماء شروع گردیده است؛ زیرا توجه به اسماء هم نوعی خطیئه است. چون انقطاع از آن جذبه که فنای در ذات و هویت و اصل الحقیقه باشد، حاصل شده است، که در آن مقام شامخ، هیچ غیر و اغیاری نیست. گرچه جهت وجودیۀ اسمائی، همان وجهۀ یلی الربی است، اما تعیّن اسماء و صفات که علم از اراده تمیّز داشته باشد و اراده از حیات و حیات از قدرت تمیّز داشته باشد، این وجهۀ غیریت است و این غیریت و تعین کثرت در مقام اسماء و توجه به تعینات اسمائی، مستلزم توجه به لوازم جهت غیریت اسماء و صفات است و آن امّ الماهیات است که در لسان عرفا از آن به اعیان ثابته تعبیر می شود، و این اعیان ثابته هم مستلزم این است که به آن کثراتی که تحت این ماهیات است؛ یعنی به وجودات ذات ماهیت و موجودات عالم طبیعت توجه شود.
مقام تعلّم اسماء و صفات که جهت وجودیۀ آن اسماء است، ملاک وحدت است؛ چون از جهت وجودی، اسمی از اسمی تعین ندارد و این همان شجرۀ طیّبه است، و تعین و تحدید اسمی از اسمی که از ناحیۀ لاحظ ملاحظه می شود، همان شجرۀ خبیثه ای است که از این شجره، همۀ خطیئات تولید می شود و امّ الخبائث است؛ برای اینکه تحت این تعینات اسمائی و صفاتی، اعیان ثابته است و این جهات کثرت، تعین اسمی امّ الماهیات است و ماهیات از لوازم این کثرت است؛ چنانکه کثرات عالم طبیعت هم از لوازم ماهیات است.
پس این خطیئه و توجه به کثرت و غیریت است که آدم را مستعد کرد تا شیطان را که خیال الکل باشد، به خود متوجه ساخته و به عالم طبیعت متوجه نماید. و این، گرچه به اجازۀ الهیه است، ولی اگر وسوسۀ شیطانی هم باشد، منافات ندارد، و عالم طبیعت همان شجره منهیه است که عالم استقلال ماهیات و ضعف نور وجود و غلبۀ جهت ظلمت و عدمیات و جهات کثرت و شرور است و این کثرات، اولاً و بالذات از آنِ ماهیات و ثانیاً و بالعرض از آنِ وجود است و این کثرات است که توجه را جلب و انقطاع از مقام قدسی را فراهم می آورد و این مقام مناسب آدم نبود، ولی برای تربیت
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 545
امت و ذریه ناچار بود به این مقام توجه کند گرچه شرک می آورد و توجه خالص در آن مقام اول و جذبۀ اُولی می باشد؛ گو اینکه اینها را به وجهۀ الهیه ببیند، ولی به یک لحاظ، وجه، غیر ذی الوجه است.
علی ایّ حال: عالم طبیعت همان شجره است؛ چنانکه در بعضی از اخبار وارد شده است آن شجرۀ منهیه درختی بود که در آن همه چیز بوده از سیب و گلابی و جو و گندم و عسل و روغن و بادام و خلاصه آنچه که در طبیعت و زیر گنبد فلک است؛ البته چنین درختی، غیر عالم طبیعت نیست و متوجه شدن به این همه جهات کثرت، خطیئۀ آدم است که از آن خطیئۀ اُولی و مقام تعلّم اسماء شروع شد.
از حضرت صادق علیه السلام منقول است که فرمود: اسماء را که به آدم تعلیم کردند، در آن مقام حتی این جا نمازی که زیر پای من است و رویش نشسته ام، آدم به آن معلَّم شد، البته تعلیم الهیه نه از آن نوع تعلیمهایی است که مکتب دار تعلیم می کند؛ در تعلیم الهیه که آدم به اسماء الله معلم شد نه اینکه الله ، رحمان، رحیم و علیم را برای او نوشته باشند، بلکه جلوات رحمت و علم را دید و به اینها که تعین داد، توجه به کثرات شروع شد تا لوازم هر کثراتی را که کثرات دیگری است مشاهده کرده و موجود عالم طبیعت، آخرین مراتب کثرت است که حتی سجّادۀ حضرت هم در آنجا بود، پس تعلیم الهیه نه از آن نوع تعلیمها است که بعضیها گمان کرده اند. حتی بعضیها گفته اند که خواص نباتات و ادویه جات را به آدم تعلیم کردند؛ مگر آدم می خواست دوافروش باشد و به نسخه های مریضها دوا بدهد که اسم دواها را به او آموخته و خواص آنها را به او فهمانیده باشند که مبادا به جای مُسهل چیز دیگری و برای خشکی مزاج روغن بادام بدهد.
البته این خطیئۀ آدم از مقام تعلّم اسماء شروع شد و چون جهت یلی الربی و جنبۀ نور الوجود و وحدت غلبه داشت، خود را نمایان نکرد و بُعدی از ساحت قدسی نبوده
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 546
است، اما توجه به دار طبیعت و اقصی مرتبۀ نور الوجود که با اعدام مشابک است و در غایت مرتبۀ ضعف و منتها درجۀ بُعد و دوری است، خطیئۀ نمایانی است؛ لذا این همان درختی بوده که همه چیز در آن درخت است و برای آدم از توجه به این درخت یا درخت گندم بود که هجرت اتفاق افتاد.
بر اثر این خطیئه است که برای اولاد و ذریه آدم دستور است که وضو بگیرند؛ یعنی آدم که به این میوه دست درازی کرده بود، باید دست را شست و چون با پا به طرف آن رفته بود، باید پا را مسح نمود و چون به سر گذاشته بود، باید سر را مسح کشید؛ چنانکه سرّ وضو به این نحو، در علل از حضرت صادق علیه السلام منقول است، آدم خطیئه ای که کرده بود به خاطر تلافی آن، دویست سال در کوه «سراندیب» گریه کرد، و ما آدم زاده ها، که در دارِ طبیعت بوده و متوجه به اینجا و متوغّل در این دنیا هستیم، اقلاً باید این خطیئۀ خود را به قلب خود بگذرانیم.
و بالجمله: کلام در این است که بعضی از آیات بر رجوع به یک مقام عالی دلالت دارد و آیات رجوع، یک نشئۀ تجردی را مأوای جمعیتی معرفی می کند و اگر ممکن باشد، مقصود انبیا هم رسانیدن همه به آن مقام است، ولی رسیدن همه به آن مقام با این اعمال و افعالی که از نوع بشر حاصل است، غیر ممکن است و این جز برای عدۀ قلیلی اتفاق نمی افتد؛ چون نوعاً در ضمن راه و مسیر این مقام شامخ و مأوای اعلی، در راه می مانند که پایین تر از منزل اصلی و موعود و مقصد انبیا و بالاتر از عالم طبیعت است.
همت انبیا این بوده که همه را به آن مقام برسانند که خودشان رسیدند، خصوصاً نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم که مأوای او اعلی درجۀ تجرد فوق الامکان و دون الوجوب بود و دعوتش هم به آنجا بود. در آن مقام شامخ، صفای تجردی و قوت وجود به جایی می رسد که جذبۀ ذات مجذوب کرده و در آن منزل اعلی است که تمام شؤون ذاتی از اسماء و صفات به طوری متعادل است، که نه آن بر این غلبه دارد و نه این بر آن، بلکه
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 547
همه به یک میزان در جنب ذات است؛ یعنی در جهت وجودی و وحدتی همه اسماء و صفات هستند، نه اینکه وجهۀ تعینی و غیریتی و جهت کثرتی باشد و لذا فرمود: «إنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»؛ رب محمّد صلی الله علیه و آله وسلم بر صراط مستقیم است.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آن مقام شامخ را حائز بود که در آن مقام اسمی را بر اسمی غلبه نبوده و ترجیحی ندارد، به خلاف مراتب و مقامات انبیای دیگر، که در مقام آنها غلبه ای بوده و اسماء و صفات را تعدیل نکرده اند و لذا در حضرت موسی علیه السلام مظهر قهری بیشتر بود و در عیسی علیه السلام اسم رحمت غلبه داشت و حضرت یحیی علیه السلام خائف بود و هکذا انبیای دیگر.
از بین انبیا، آنکه مقام شامخ داشته و هیچ غلبۀ اسمی در او نبود و با کمال استقامت بود، مقام نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بود. و چون از همۀ انبیا مقامش بالاتر بود، تنزل این چنین موجود شریف از آن مقام منیع ناگوار است که او را بفرستند که با این کبوترها باشد تا تربیتشان کند، چنین موجودی مجبور شد که با اینها غزوات تشکیل دهد و جنگها کند، شاید حدیث شریف «ما اُوذی نبیّ مثل ما اُوذیت»، این معنی را برساند، این همان پیغمبری است که حضرت ابراهیم خلیل الله با آن رتبه ای که بین انبیا داشته، بعد از همۀ آن سیر الی الله و افول مراتب وجود، «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ» تا آنجا که بعد از افول نهایی گفت: «إنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰوَاتِ وَ الْأرْضَ حَنِیفاً وَ مَا أ نَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ»، ولی نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلمدر طریق سیر الی الله ؛ یعنی در صلاتی که برای امّت از معراج سوغات آورده است، در همان قدم اول تا گفت «الله اکبر» پشت سرش «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی ...»می باشد.
بلی، این صلاة اسراری دارد که اگر کسی به علل رجوع کند، همۀ اسراری را که
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 548
عرفا در حالات و اذکار و اعمال صلاة ذکر کرده اند، در خبری که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با لسان نبوتی از نمازی که در لیلة المعراج خواند، ذکر کرده است، حتی در رکوع می گوید: تا به رکوع رفتم عرش را زیر پایم دیدم، چه ها شد، و غشوه ها کردم، در کدام موقع ملهم شدم که هفت مرتبه «سبحان ربّی العظیم و بحمده» بگویم.
بالاخره مقاماتی است که اگرچه اصل دعوت به آنجاست ولیکن در ضمن راه چه بسا خسته ها بیفتند و دیگر قدرت قدم برداشتن نداشته باشند و اینها همانهایی هستند که به دار طبیعت آمدند و به مملکت آخر وجود تبعید شده اند که در آنجا در مواردی می شود از حکم تشریعی خدا سرپیچی کرد و حکم غیریت و اباطیل نافذ است و سلطنت اباطیل و سلاطین بی حقیقت و مجازی، ظاهر است، و این عالم شهادت است که خواهی نخواهی باید از آن بیرون رفت، اگر کسی به اختیار بیرون رود، با صفای قلبی و نشاط روحی می رود وگرنه ملائکة الله با زور بیرونش می کنند. تفاوت این دو این است که اینها با شرمندگی به نشئۀ دیگر وارد می شوند و آنها با سربلندی به نشئه ای وارد می شوند که آنجا مقام بروز سلطنت الهی است؛ و همه می فهمند تحت سلطنت و کبریایی خدا هستند و حکم خدا بر همه به طوری نافذ است که مفرّی نیست؛ چون حکم تشریعیِ اختیاری نیست، بلکه یک نظام و سلطنت الهیه است که هیچ مالکی دیگر نمایان نیست؛ «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّٰهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» و لذا این هم به این اعتبار، رجعت الی الله است؛ اگرچه رجعتی نیست که مقصود اقصای انبیا باشد، ولی باز رجعت است و چون این آخرین درجۀ رجعت نیست، منافات ندارد که جسم و جسمانیات به صورت جسم برزخی باشد، چنانکه مفاد بعضی از آیات دیگر همین است که آن نشئه، نشئه ای جسمانی است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 549