فصل دوم: شکل گیری هیات های موتلفه اسلامی

دستگیری من در سالگرد مدرسه فیضیه

‏س: چه عواملی منجر به دستگیری شما شد؟‏

‏ج: در اولین سالگرد حمله به مدرسه فیضیه من با دو نفر از دوستانم به قم رفتیم. در اطلاعات شهربانی قم ماموری به نام رضاخان بود. رضا خان سالی یک مرتبه در ایام محرم به تهران می‌آمد و به دفتر من مراجعه می‌کرد. من که در بازار حضرتی عمده ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 79
‏فروشی چینی آلات و بلور داشتم به او یک صد عدد استکان و نعلبکی و نیز پول یک گوسفند قربانی را می‌دادم و از این طریق با هم آشنا شده بودیم. ‏

‏به قم که رفتیم، آقای حسن نیری و آقای کلافچی ‏‎[1]‎‏ هم همراه من بودند. داشبورت ماشین من هم پر از عکس‌های امام بود. همان عکس‌هایی که اولین بار بازار تهران از امام چاپ کرد. عکسهای هلالی شکلی که بر روی آن نوشته شده بود: سماحت العلامه القائد الامام الخمینی. ‏

‏در این عکس حضرت امام بسیار زیبا و جوان بودند. فکر کنم که این عکس در همان سالهای 41 چاپ و توزیع شد. ‏

‏من و دوستان که قرار دیدار با آیت‌الله شریعتمداری داشتیم. بعد از ملاقات ایشان، وقتی از منزل خارج شدیم توسط مامورین اطلاعات شهربانی تحت تعقیب قرار گرفتیم. وقتی متوجه مامورین شدیم پا به فرار گذاشتیم. من خودم را به یک کوچه رساندم که دیدم در منزلی باز است. بلافاصله وارد منزل شدم و در را از پشت بستم ولی آن دو نفر از دوستان، توسط مامورین دستگیر شدند. آن روز من در تلاش بودم که آن دو را آزاد کنم که در صحن حضرت معصومه، رضاخان مرا دید. به من گفت: از من دور شو که به من گفته‌اند تو را بازداشت کنم. بعد گفت: چرا تو گواهینامه رانندگی ات را به دوستان خود که در بازداشت هستند، دادی؟ زود برو قایم شو، دنبالت هستند. این را که گفت، فهمیدم درست می‌گوید. ‏

‏اما همان شب من را سر چهارراه بازار قم گرفتند و به اداره اطلاعات شهربانی بردند. رضاخان که همان جا مامور اطلاعات بود آهسته به من گفت: در اتومبیل شما چیزی هست؟ گفتم: بله، عکس‌هایی از آقای خمینی هست. بعد گفت: سوئیچ را بده، سوئیچ را از من گرفت و داد به دامادمان ‏‎[2]‎‏ و گفت: برو هر چی داخل ماشین هست خالی کن. آقای ارمغان هم ماشین من را خالی کرد. بعد ماشین را آوردند به شهربانی، از ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 80
‏این طریق رضا خان به من خیلی کمک کرد. فردا شب ما را تحویل ساواک دادند. یک روز در اداره ساواک قم بودیم. آخر شب رئیس ساواک آنجا من را خواست. من به ایشان گفتم: شما دلیلی ندارید که ما را نگهدارید. مثل اینکه عوامل شهربانی قم می‌خواهند در سالگرد حادثه فیضیه یک طعمه‌ای داشته باشند. آخر بیخودی که نمی‌شود کسی را بازداشت کرد. لذا آنها هیچ مدرکی از ما نتوانستند بدست بیاورند، تا اینکه ما را منتقل کردند تهران به مرکز ساواک اموراستانها، دو یا سه روز هم در آنجا تحت بازداشت بودیم. از آن دو نفر دوستان تعهد گرفتند که در مسجد و یا جلسات دینی شرکت نکنند، اما من تعهد ندادم. گفتم: من هیچ تعهدی نمی‌دهم. من هم مسجد می‌روم و هم در جلسات دینی شرکت می‌کنم ولی تعهد دادم که خلاف قانون اساسی کشور اقدامی نکنم. ‏

‏س: مرکز امور استانهای ساواک در کدام خیابان بود؟‏

‏ج: مرکز امور استانهای ساواک خانه‌ای بود در چهارراه کالج به طرف غرب نرسیده به چهارراه ولی عصر داخل یک کوچه‌ای نزدیک مرکز پلیس. ‏

‏سرهنگ مولوی هم آنجا بود. همان جنایت کاری که فرمانده کماندوهای فاجعه فیضیه بود. ما چند شبانه روز در مرکز امور استانهای ساواک زندانی بودیم. ‏

‏س: در بازجویی شکنجه هم بود؟‏

‏ج: نه، آنجا شکنجه نبود. به من گفته بودند که سرهنگ مولوی چه شیوه‌ای در بازجویی دارد و من او را می‌شناختم. البته قبلاً مرحوم عراقی او را به من معرفی کرده بود. دو تا از دوستان هم در آنجا دستگیر بودند یک شب سرهنگ مولوی من را خواست و پرونده‌ام را هم دیده بود. او از راه دوستی و محبت خیلی گرم وارد می‌شد. انگار که 50 سال است که با شما دوست است. حرف از این طرف و آن طرف می‌زد. می‌خواست لابه لای آن‌ها از شما حرف بگیرد، خوب آن شب من کاملاً حواسم جمع بود. بنابراین نتوانستند از من حرفی بگیرند. بعد از چند روز از آن دو دوست من تعهد کتبی گرفتند که دیگر در هیچ هیات مذهبی شرکت نکنند. آمدند از من هم تعهد بگیرند که گفتم: ببینید شما می‌خواهید که من دروغ بگویم شما خودتان هم می‌دانید. من ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 81
‏مسجد می‌روم، هیات می‌روم، مسلمانم. هر وقت مسلمانی‌ام را کنار گذاشتم به شما تعهد می‌دهم. چرا من دروغ بنویسم. من چه چیزی به شما تعهد بدهم. من باید مسجد بروم. هیات بروم. هر کاری کردند که از من تعهد بگیرند، گفتم: من تعهد نمی‌دهم. آخرتیمسار افضلی با لباس شخصی آمد نزد من. خیلی هم زیرک بود و البته اینها براحتی خودشان را لو نمی‌دادند، تا آمد، گفت: خوب، خودت یک چیزی بنویس. گفتم: باشد. من خودم یک چیزی می‌نویسم. من نوشتم: اینجانب تعهد می‌کنم که خلاف قانون اساسی عمل نکنم.‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 82

  • . آقای نقی کلافچی جزء اعضایی بود که در ترور انقلابی حسنعلی منصور بازداشت شده بودند. او در 15 خرداد 42 نیز در قم بازداشت شده بود.
  • . ایشان حاج محمد ارمغان شوهر همشیره‌ام می‌باشند.