فصل چهارم: کاپیتولاسیون و تبعید امام

لایحه ننگین کاپیتولاسیون و واکنش امام خمینی

‏س: شما از جمله افرادی بودید که در جریان اعلامیه امام علیه لایحه کاپیتولاسیون و چاپ و توزیع آن بودید، لطفاً در این خصوص صحبت بفرمایید؟‏

‏ج: دولت حسنعلی منصور‏‎[1]‎‏ لایحه کاپیتولاسیون را در مجلسین سنا و شورا به تصویب رسانده بود و بدون سر و صدا می‌خواست حساسیت در کشور ایجاد نکند. دوستان ما هم توانستند از آرشیو مجلس این قانون را قبل از اعلام عمومی بدست ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 123
‏آورده و خدمت امام تقدیم کنند. حضرت امام وقتی از جزئیات لایحه و خیانتی که در پیش است آگاهی یافتند در اولین جلسه درسشان جزئیات این قانون را مطرح کردند و مفصل نسبت به این قانون که بردگی ما را به مجلس سنا و شورا برده و به تصویب رسانده‌اند، سخنرانی مبسوطی کردند. ‏

‏اما در رابطه با اعلامیه تند امام علیه لایحه کاپیتولاسیون و چگونگی چاپ و توزیع آن باید خدمتتان عرض کنم که من رابط موتلفه بودم و هر هفته یک روز را خدمتشان می‌رفتم و گاهی که کار فوق‌العاده‌ای بود و پیام می‌دادند خدمتشان می‌رسیدم، در همین رابطه نیز وقتی خدمت امام رسیدم امام در حال نوشتن اعلامیه علیه کاپیتولاسیون بودند. من کسی مثل این مرد استثنایی تاریخ ندیدم. وقتی شروع به نوشتن می‌کردند بسم الله را که می‌گفتند قلم ایشان روی کاغذ به حرکت در می‌آمد. گویی کسی متنی را می‌خواند و ایشان بدون غلط و اشتباه آن را تقریر می‌کند و در نهایت بر می‌گشتند و دو مرتبه یک مرور می‌کردند. گاهی یک ابرویی باز می‌کردند یا نقطه‌ای و یا کلمه کوچکی می‌گذاشتند اما متن تغییر اساسی نمی‌کرد. این اعلامیه را که نوشتند، دو مرتبه به من تاکید کردند: من را می‌گیرند. این را زود چاپ کنید. زود توزیع بشود، مردم بدانند که من را برای چه گرفته‌اند. ‏

‏اعلامیه را تهران آوردم و در شورای مرکزی مطرح کردم. یک یا دو چاپخانه بیشتر در خیابان بوذرجمهری نبود. ما یکی دو کانال داشتیم که از آن طریق اعلامیه‌هایمان را چاپ می‌کردیم. آنها هم معمولاً دو سه برابر، گاهی هم چهار برابر از ما پول می‌گرفتند؛ البته آنها پول خونشان را می‌گرفتند چون اگر ساواک یکی از این چاپخانه‌ها را می‌گرفت آنها را از زندگی ساقط می‌کرد. البته چون ما مستقیم به چاپخانه نمی‌رفتیم بلکه با دست‌های مختلف اعلامیه‌ها را به چاپخانه‌ها می‌رساندیم؛ چون ما نشان دار و تحت کنترل ساواک بودیم. ‏

‏وقتی اعلامیه زیر چاپ رفت در یکی از جلسات شورای مرکزی این موضوع مطرح شد که با توجه به تاکید حضرت امام احتمال هست که ساواک چاپخانه را بگیرد، دیگر ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 124
‏با این تاکید حضرت امام کاری نمی‌شود کرد. لذا اگر بشود در چاپخانه دیگری هم این اعلامیه را چاپ کنیم خیلی بهتر است. بنابراین به من گفتند پس تو خودت به قم برو و با امام این موضوع را مطرح کن. من عصری بود آمدم قم خدمت امام. ‏

‏ ایشان گفتند: چه کار کردید؟‏

‏عرض کردم اعلامیه در تهران زیر چاپ است اما ما احساس خطر می‌کنیم و آن اینکه نکند ساواک چاپ این اعلامیه را در نطفه خفه کند و با تاکیدی که شما کردید این کار ناتمام بماند لذا بهتر است این اعلامیه را در یک چاپخانه دیگر هم به زیرچاپ بگذاریم. ‏

‏امام فرمودند: حالا از من چه می‌خواهید؟ ‏

‏عرض کردم: آقایان هسته‌ای‌ها (در اصفهان) که فرهنگی هستند، شما یک سفارشی بکنید. ‏

‏امام بلافاصله فرمودند: شما از کجا می‌دانید؟ ‏

‏منظورشان این بود که من از کجا میدانستم که برادران هسته‌ای با امام در ارتباط هستند. لذا عرض کردم: آقا، اطلاعات ما هم یک چیزی به ما می‌گوید. خندیدند و یک طلبه نجف آبادی را صدا کردند و سپس رو کردند به من فرمودند: کی می‌روید به اصفهان؟‏

‏عرض کردم: همین امشب با ماشین‌های شب رو کنار درب صحن حضرت معصومه. ‏

‏وقت و ساعت برای ما مطرح نبود که بگوییم حالا شب است، صبح است، کار داریم. واقعاً دیوانه وار حرکت می‌کردیم. ‏

‏امام هم پذیرفتند و فرمودند: خیلی خوب. بعد آن طلبه را صدا کردند و به ایشان فرمودند: با ایشان می‌روی اصفهان به منزل آقای هسته‌ای، هر چه ایشان گفت انجام می‌دهی. حتی به او هم نگفتند چه کاری. گفتند: به آقای هسته‌ای بگویید هر چه ایشان گفت: انجام بده. این تاکید را امام داشتند. ‏


کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 125
‏بعد از آنکه از خدمت امام مرخص شدیم همان لحظه آمدیم درب صحن مطهر حضرت معصومه و دو تایی سوار شدیم و نیم ساعت به اذان صبح به اصفهان رسیدیم و بلافاصله به منزل آقای هسته‌ای رفتیم. ‏

‏آقا قبل از حرکت ما به آن طلبه فرموده بودند: می‌گویی و بر می‌گردی این تاکید امام به آن طلبه موجب شد که ایشان تا اذان گفتند، نمازش را خواند و هر کاری کردیم که صبحانه بخورد، گفت: آقا به من فرموده‌اند: می‌گوئی و بر می‌گردی. این نیم ساعت هم که ماندم به خاطر این بود که نمازم را بخوانم. بنابراین زود برگشت به قم. ‏

‏بعد از رفتن آن طلبه آقای هسته‌ای رو کرد به من و گفت: قضایا چیست؟ من جریان چاپ و توزیع اعلامیه در تهران را به آقای هسته‌ای گفتم و اشاره کردم که می‌خواهیم اینجا هم چاپ کنیم تا اگر ساواک در تهران چاپخانه را گرفت این حرکت در نطفه خفه نشود. آقای هسته‌ای هم پذیرفت. استراحتی کردیم و به اتفاق صبحانه را خوردیم. ساعت هشت صبح بود راه افتادیم به سمت خیابان چهار باغ و به دو تا از چاپخانه‌ها که از دوستان ایشان بودند، مراجعه کردیم. یک نمونه از اعلامیه همراه من بود و ظهر همان روز در اصفهان اعلامیه امام به زیر چاپ رفت. ‏

‏س: قرار بود اعلامیه‌ها در اصفهان پخش شود یا در تهران؟‏

‏ج: تصمیم براین بود که اعلامیه‌ها در تهران توزیع شود، البته شهرستان‌هایی که ارتباط داشتیم سهم آنها را فرستادیم. ‏

‏س: این حجم وسیع اعلامیه‌ها چطور به تهران منتقل شد؟‏

‏ج: سینی‌های ورشویی بود به اندازه کاغذ ‏‎A4‎‏، من اینها را خریداری کردم و در جعبه‌های چوبی قرار دادم. به آقای هسته‌ای هم گفتم: یک سینی زیر و یکی هم رو قرار بده و بین آنها اعلامیه‌ها را جا سازی و سپس به تهران ارسال کنید. هیچ کس هم شک نکرد. این کارها انجام گرفت و مقدار زیادی حدود صد هزار تا اعلامیه از این طریق به تهران منتقل شد. ‏

‏من که مسئول توزیع اعلامیه‌ها بودم پس از آن که اعلامیه چاپ شده و از اصفهان به تهران منتقل گردید. با توصیه حضرت امام هر چه سریع‌تر توزیع ‌شد. البته برای این ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 126
‏کار از قبل برنامه ریزی شده بود و یک جلسه طولانی از صبح تا بعدازظهر وقت گذاشتیم و در آنجا یک نقشه 3 × 4 مربوط به شهرتهران را سینه اطاق نصب و ازروی نقشه، تهران را تقسیم بندی کردیم. در آن نقشه وظیفه هر کس را مشخص کردیم و در این خصوص از همه دوستانمان در تهران کمک گرفتیم و بدین وسیله توانستیم در یک ساعت معین معمولاً ساعت 9 شب اعلامیه‌ها را در تهران پخش کنیم. در ضمن برای شهرستان‌ها هم تا آنجا که دسترسی داشتیم فرستادیم. ‏

‏س: هنگام توزیع اعلامیه‌ها کسی دستگیر شد؟‏

‏ج: در تهران برای توزیع این اعلامیه‌ها برنامه‌ریزی شده بود بنابراین هیچ کس توسط نیروهای امنیتی دستگیر نشد. برای شخصیت‌های کشوری و لشکری هم به صور مختلف، از جمله با پست، فرستاده شد و به درب منازل هم می‌انداختیم. وقتی اعلامیه‌ها توزیع شد ساواک خیلی وحشت کرد که این چه گروه قدرتمندی است که در تهران برای همه شخصیت‌های رژیم اعلامیه فرستاده و ‌این گونه قدرتمند عمل کرده است. ‏

‏س: برای قم هم فرستادید؟‏

‏ج: همان شبی که قرار بود در تهران اعلامیه‌ها توزیع شود قرار بود مقداری از اعلامیه‌های کاپیتولاسیون را برای قم و به خدمت امام ببریم. لذا من به شهید عراقی زنگ زدم و گفتم: آقا مهدی من می‌خواهم سهم قم را ببرم اما ماشین ندارم. چکار کنم؟ یکی از دوستان مشترک من و حاج مهدی به نام حاج قاسم یراقی اتومبیل اپل نو داشت. حاج مهدی هم گفت: حاج قاسم یراقی پهلوی من است. من او را آنجا می‌آورم و سوئیچ را هم از دستش می‌گیرم و به تو می‌دهم، تو اعلامیه‌ها را بردار و به قم برو. مرحوم عراقی خیلی آدم عجیبی بود، انقلابی عمل می‌کرد. حاج قاسم یراقی را به دفتر من آورد و گفت: آقا قاسم آن سوئیچ را بده به ابوالفضل و بعد رو کرد به من و گفت: بیا این سوئیچ. برو کارت را انجام بده. حاج قاسم می‌ترسید. شهید عراقی هم به او گفت: ببین، ما این ماشین را تا آخر شب یا فردا صبح لازم داریم، بالا بروی، پایین بیایی فایده ندارد، اینها وسیله ندارند و باید هم بروند قم. حاج قاسم گفت: پس می‌گویم ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 127
‏دزدیدند. آقا مهدی گفت: بگو دزدیدند، هر چه که تو دوست داری، بگو. ما امشب ماشین را لازم داریم. اعلامیه‌ها درسرای گلشن شکن بود. سرای گلشن یک در به بازار داشت و یک در به خیابان سیروس باز می‌شد، من با سرایدار آن جا آشنا بودم. خوب، روبروی آن سرا محل کار من بود. با یک فاصله بسیار کمی‌ ماشین را توی سرای گلشن شکن آوردیم. ماشین اپل هم صندوق عقب بزرگی داشت، اعلامیه‌ها را توی گونی ریختیم، یک نوع گونی‌های بزرگی بود به نام فلفلی، مال هند بود. بسیار هم جا دار بود. آنها را پر کردیم از اعلامیه‌های کاپیتولاسیون و در عقب اتومبیل جا دادیم و به قم منتقل کردیم. ‏

‏س: ماشین را شما آوردید؟‏

‏ج: بله، من خودم نشستم پشت ماشین. یکی از دوستان ما به نام حاج احمد شهاب گفت: من هم با تو می‌آیم. گفتم: نه، تو تحفظ نداری. ما احتیاط می‌کردیم. حاج احمد شهاب گفت: من سکوت می‌کنم. هر چه تو بگویی من عمل می‌کنم. حرف هم نمی‌زنم. گفتم: خیلی خوب، بیا. گفتم: تو فقط بنشین من می‌دانم چکار باید بکنم. به قم که رسیدیم، وارد خیابان بهروز شدیم. کاروانسرای بزرگی‏‎[2]‎‏ بود به نام کاروانسرای حاج عسگر خان، برادر من آنجا عطاری داشت. این کاروانسرادار هم با من آشنا بود. من آمدم با ماشین داخل کاروانسرا. نزدیک مغرب بود ماشین را آنجا گذاشتم و از تکیه آسید حسن به منزل امام رفتیم. در منزل امام جمعیت پر بود و نماز جماعت هم برپا بود. به هر زحمتی بود حاج آقا مصطفی را پیدا کردم و به ایشان گفتم: سهم اعلامیه امام را آوردیم. حاج آقا مصطفی گفت: امام دارند نماز می‌خوانند و با اشاره گفت: آن دو برادر جوان از دوستان ما هستند و همان جا نزدیک همان کاروانسرا یک انباردارند برو آنجا فلانی می‌آید. یک الاغ کرایه کردیم و این بار را گذاشتیم روی الاغ و بردیم توی آن کوچه و داخل انبار برادران جوان گذاشتیم و از یک کوچه دیگر برگشتیم خدمت امام. ‏


کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 128
‏شب‌های یک شنبه حضرت امام با مراجع از جمله آیت‌الله گلپایگانی، آقای نجفی و آقای شریعتمداری جلسه داشتند. قرار بود ساعت 9 شب همان روز این اعلامیه‌ها در تهران توزیع شود. من هم باید سریع برمی گشتم به تهران. بنابراین رفتم طبقه دوم تا نمازم را بخوانم. مشغول نماز بودم که یکی از آقایان آمد و گفت که امام تو را می‌خواهند. گفتم: چشم، الان می‌آیم. نمازم را خواندم و آمدم پایین. دیدم که آیت‌الله مرعشی تشریف دارند. امام پرسیدند: چه کردید؟ گفتم: امشب سر ساعت 9 برنامه‌ریزی شده تا همه تهران یکجا توزیع شود. شهرستان‌ها را هم تا آنجا که توانستیم فرستادیم. سهم شما را هم آوردیم ... ‏

‏من همین طور در گوشی با امام صحبت می‌کردم که یک مرتبه امام متوجه آقای نجفی شدند. امام که معلم اخلاق بودند، شروع کردند به عذرخواهی کردن، بعد فرمودند: این جوان‌ها از مجاهدین هستند. موقعیت را مغتنم شمرده و خدمت امام عرض کردم: اگر ممکن است یک مقدار پول به ما بدهید. ما برای اعلامیه اصفهان یازده هزار تومان هزینه کردیم. ‏

‏س: این مبلغ برای چند هزار اعلامیه بود؟‏

‏ج: برای حدود صدهزار اعلامیه. ‏

‏س: در واقع به چند برابر قیمت معمول؟‏

‏ج: بله، چند برابر هزینه می‌کردیم. ‏

‏س: همیشه از امام پول می‌گرفتید؟ ‏

‏ج: نه، این برای اولین بار بود که از امام در خواست پول می‌کردیم. امام هم خیلی سخت پول می‌دادند. البته بعد که ایشان در بستر مبارزه با رژیم فاسد شاه قرار گرفتند کمتر سخت‌گیری می‌کردند. ‏

‏س: امام برای این قضیه چقدر کمک کردند؟‏

‏ج: وقتی از ایشان درخواست کردم ایشان تشریف بردند به اطاق دیگر، یک دولابچه داشتند، رفتند سه قطعه اسکناس تضمینی هزار تومانی که توسط بانک ملی چاپ می‌شد، آوردند و فرمودند: ‏


کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 129
‏می‌دانی این چه پولی است که به شما می‌دهم؟ این سهم مبارک امام ـ علیه السلام ـ است. ‏

‏گفتم: آقا ما که این اعلامیه‌ها را بدون اجازه شما چاپ نمی‌کنیم. خندیدند و من هم تعارف را کنار گذاشتم و گفتم: خوب لطف کنید. در ذهنم گفتم شاید امام پشیمان شوند و یک وقت ندهند. سه هزار تومان را گرفتم و آوردم شورای مرکزی و به دوستان شورای مرکزی هیئت موتلفه گفتم: این پولها را به چشمهایتان بکشید چرا که ما توانستیم از حاج آقا روح الله سه هزار تومان پول بگیریم. بعد گفتم: این سه هزار تومان را خرج نکنیم و آن را برای برکت جیبمان نگهداریم. ‏

‏س: پس این اولین باری بود که حضرت امام برای مبارزه با رژیم به شما پول می‌داد؟ ‏

‏ج: بله، این اولین پولی بود که من از امام گرفتم. برای امام خیلی مشکل بود که از سهم امام برای مبارزه مبلغی پرداخت کنند. ‏

‏ ایشان نسبت به سهم امام(ع) بسیار سختگیر بودند. بعضی از مراجع مقداری از آن را اجازه می‌دادند که از طرفشان خرج شود اما امام سختگیر بودند. ‏

‏یکی از تجار پارچه فروش بازار تهران ازمن خواست که ایشان را برای پرداخت خمس و تسویه حساب خدمت امام ببرم، من هم ایشان را خدمت امام بردم. بعد از رسیدگی صد و بیست هزار تومان سهم همان آقا بود. این مقدار پول به ارزش آن روز (سال 1342) خیلی پول بود. سی و پنج هزار تومان از سهم سادات را هم خودش پرداخته بود اما امام قبول نمی‌کرد. بعد من رو کردم به امام و گفتم: آقا واسطه آورده (اشاره به خودم)، خلاصه پا در میانی کردم تا امام از او قبول کرد. ‏

‏س: عده‌ای تصور می‌کردند که اعلامیه کاپیتولاسیون را حضرت امام ننوشته‌اند؟‏

‏ج: حکمت جو و خاوری دو نفر از ایدئولوگ‌های حزب کمونیست بودند. حکمت جو یازده سال فراری بود. او با حاج آقا مصطفی در زندان قزل قلعه هم سلولی بود. او افسر نیروی هوایی خیلی خوش قد و قامتی بود، خوشگل، خوش تیپ و از همه مهمتر خوش برخورد و خوش اخلاق بود. یک شب من در حیاط زندان قزل قلعه مشغول ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 130
‏قدم زدن بودم، دیدم حکمت جو و خاوری و چند نفر دیگر از سوسیالیست‌ها در زندان شماره 4 دور هم نشسته‌اند و به رادیو بغداد و متن اعلامیه کاپیتولاسیون گوش می‌دهند. چند گروه دور هم نشسته بودند و این اعلامیه را بررسی می‌کردند و در خلال صحبت‌هایشان می‌گفتند که این اعلامیه را سه چهار تا حقوقدان تنظیم کرده‌اند. این حکمت جو خلبان نیروی هوایی بود، خیلی عجیب بود. چنان جاذبه داشت که حتی آقای طالقانی می‌گفت: اگر تو این ضد مذهبی و ضد دینی را از روی خودت برداری از نظر اخلاق بهترین هستی. من تا این را شنیدم که می‌گویند اعلامیه کاپیتولاسیون را چند حقوقدان تنظیم کرده‌اند نشستم کنارشان. گفتم: پس بگذارید من برایتان بگویم: ‏

‏اولاً: این اعلامیه در پرونده من هست. خودم هم چاپ کرده‌ام. ثانیاً خودم هم حضور امام بوده‌ام که این اعلامیه را نوشتند. امام بسم الله ‌گفتند و شروع ‌کردند به نوشتن. شما می‌گویید سه، چهار تا حقوقدان این اعلامیه را تنظیم کرده‌اند؟!‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 131

  • . حسنعلی منصور فرزند علی منصور در سال ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد و پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، به استخدام وزارت امور خارجه درآمد. وی طی سال های دهه ۱۳۲۰، مدارج ترقی را پیمود تا این که پس از ورود به مجلس شورای ملی و سنا در شهریور ۱۳۴۲ و تاسیس حزب ایران نوین، راه برای صدارت او باز شد. حسنعلی منصور از اسفند ۴۲ تا بهمن ۴۳ به مدت کمتر از یک سال نخست وزیر بود. تصویب کاپیتولاسیون، افزایش قیمت بنزین و تبعید حضرت امام خمینی(ره) به عنوان نخستین گام های او در اداره کشور محسوب می شد.
  • . این کاروانسرا نرسیده به میدان قدیم قم نزدیک بازار یزدیها بود.