فصل چهارم: کاپیتولاسیون و تبعید امام

سرهنگ دولو قاجار و سرهنگ شاه حیدری

‏دو افسر بازپرس نظامی ‌داشتیم که در عشرت آباد مستقر بودند یکی سرهنگ دولو قاجار و دیگری یک سرهنگ تمام به نام شاه حیدری که بازپرس لشگر گارد بودند. ‏

‏دولو قاجار به تمام معنا منافق بود. وقتی می‌خواست نماز بخواند می‌گفتند تمام لباسهایش را در می‌آورد و لباس سفید می‌پوشد. از آن طرف هم به راحتی حکم اعدام مردم را صادر می‌کرد. وقتی مامورین می‌آمدند که زندانی را برای بازپرسی ببرند زندانی می‌پرسید بازپرس من کی است، تا می‌گفتند دولو قاجار، منقبض می‌شد و اخم‌های آنها در هم می‌رفت. ولی بالعکس وقتی می‌گفتند سرهنگ شاه حیدری، زندانی منبسط می‌شد. یک مرد به تمام معنا آزاده بود. مرد خوبی بود، افرادی که بازداشت شده بودند و سواد درستی هم نداشتند را راهنمایی می‌کرد. او واقعاً در لشکر گارد حجت خدا بود. به تمام معنی انسان بود. وی ساکن مشهد بود و بعد از انقلاب هم یک بار به دیدن من آمد و انسان بسیار شریفی بود که خدا رحمتش کند. ‏

‏حالا یکی دو نمونه ذکر می‌کنم: ‏

‏حسین خاقانی یکی از جاهل‌های خیابان شهباز (17 شهریور کنونی) بود که روی بازوهایش همه خالکوبی بود. او را می‌برند بازپرسی لشگرگارد در عشرت آباد وقتی ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 140
‏حسین خاقانی وارد اطاق بازپرس می‌شود 13 نفر پاسبان آمده بودند که شهادت بدهند که روز 15 خرداد حسین خاقانی فعالیت می‌‌کرده و زخمی‌ها را به بیمارستان می‌رسانده. حسین آقا گفت تا رفتم داخل اطاق بازپرسی از اطاق زدم بیرون، منشی دادگاه از اطاق بازپرسی آمد بیرون و گفت: تو بی‌اجازه چرا از اطاق زدی بیرون؟ او هم همان موقع وارد اطاق جناب سرهنگ شاه حیدری شد و به او گفت: جناب سرهنگ تو معرفت داری؟! اینها با دو تومان رشوه خون یک آدم را پایمال می‌کنند. اینها آمدند علیه من شهادت بدهند. اینطور افراد در مقابل سرهنگ شاه حیدری احساس راحتی می‌کردند. مورد دوم اینکه از ورامین عده زیادی بازداشت شده بودند. اغلب هم افراد بی‌سواد بودند. در میان اینها فردی بود به نام مشهدی یعقوب سفلایی که سواد هم نداشت. سرهنگ شاه حیدری به او گفته بود: آخرین دفاع خودت را بکن. او هم گفته بود: جناب سرهنگ من نمی‌دانم دفاع خوردنی است یا پوشیدنی. شاه حیدری هم به او گفته بود تو سواد نداری ولی این را که به تو می‌گویم به حافظه ات بسپار، بگو: ما که از ورامین می‌خواستیم حرکت کنیم ژاندارمری حاضر و ناظر بود، اینها مانع حرکت ما نشدند ما ‌گفتیم می‌خواهیم برویم از اعلیحضرت بخواهیم مرجع تقلید ما را (‌آیت الله خمینی) آزاد کند. اینجوری آنها را راهنمایی می‌کرد. ‏

‏ از ورامینی‌های دیگرحاج حسن جعفری بود، فوق‌العاده مرد سالم و متدینی بود. در حوض خانه‌اش غسل شهادت کرده و کفن پوشیده آمده بود سر پل باقرآباد که لشگر گارد به آنها حمله می‌کند، تعدادی از آنها شهید می‌شوند و تعدادی زخمی‌ و عده‌ای هم فرار می‌کنند. حاج حسن جعفری بر می‌گردد به خانه اش. شب ژاندارم‌ها می‌ریزند توی خانه‌اش و او را می‌گیرند. او حتی 500 تومان به ژاندارم‌ها می‌دهد که او را رهایش کنند. 500 تومان خیلی پول بود آن پول را هم گذاشته بودند روی پرونده اش، آورده بودند زندان و با اقرارهای دیگران پرونده او را سنگین کرده بودند. واقعاً آدم‌های مقاوم، سالم و مومنی بودند. زندان‌ها نوعاً همین طور مملو شده بود از زندانی‌هایی که در 15 خرداد بازداشت شده بودند.‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 141