فصل پنجم: آزادی از زندان

توقف فعالیت مسجد جامع

‏س: با حاج مرتضی تجریشی کجا آشنا شدید؟‏

‏ج: در مسجد جامع. ما در مسجد جامع 27 روز از ماه مبارک رمضان برنامه داشتیم. آقای مروارید‏‎[1]‎‏ و مرحوم شهید دکتر باهنر هم به این مسجد دعوت می‌شدند که اولین بار در همین مسجد جامع دکتر باهنرتوسط ساواک دستگیر شدند. وقتی جمعیت موتلفه اسلامی تصمیم گرفت در مسجد جامع یک ماه را برنامه اجراء کند، برای موافقت مسئولین مسجد جامع، از طریق حاج مرتضی تجریشی، از آقای عصار که نماینده اوقاف بود، کمک گرفتیم. بعد با حاج مهدی عراقی، تجریشی و عصار جلسه‌ای تشکیل شد، پس از هماهنگی با شیخ غلامحسین جعفری (که در مسجد جامع اقامه نماز جماعت داشت) و جلب موافقت ایشان در آن مسجد، همه روزه بعد از نماز ظهر برنامه سخنرانی داشتیم. مسجد هم مملو از جمعیت بود و مرکز و کانون خوبی شد تا جائی که سرهنگ طاهری هر روز ظهر با 50 نفر کماندو مسلح می‌آمد در حیاط مسجد جامع تا این کانون را بهم بریزد. به‌تدریج آن مسجد یک کانون مبارزه علیه رژیم شاه شد. جلسات به گونه‌ای برنامه‌ریزی شده بود که به مجردی که سخنران از منبر پائین می‌آمد در همان شلوغی بلافاصله لباس روحانیت او را عوض می‌کردیم و از مسجد خارج می‌کردیم. این موضوع برای ساواک خیلی مساله شده بود. ساواک تلاش می‌کرد‏

‏ ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 168
‏سخنرانان را بازداشت کند، ولی موفق نمی‌شد. آقای مروارید و آقای دکتر شهید باهنر را هم بیرون از مسجد جامع بازداشت کردند. یک اکیپ مجهز آماده بودند تا سخنران که از منبر پائین می‌آمد در همان شلوغی عمامه را از سرش بر‌دارند و در لابلای جمعیت بیرون ‌ببرند. حاج مرتضی تجریشی به همین منظور دستگیر شد. چند روز او را خیلی اذیتش کردند و وقیحانه او را شکنجه کردند. یکروز صبح زود که من آمدم دفتر کارم دیدم حاج مرتضی لنگان لنگان دارد می‌آید. گفتم: چرا اینجا آمدی؟ من از نظر امنیتی تحت نظر هستم. تو وضعیتت بدتر می‌شود. آمد داخل دفتر، گفت: ابوالفضل بیچاره‌ام کردند. گفتند: باید بروی بیرون و فعالیت مسجد را تعطیل کنیم، والا من را می‌کشند. تا حالا هر چه من را شکنجه کردند من تحمل کردم ولی دیگر طاقتم طاق شده، می‌ترسم یک وقت نتوانم تحمل کنم. تیمسار افضلی از من خواسته و چاره‌ای هم نداریم جز اینکه برویم و این مجلس را تعطیل کنم. حاج مرتضی یک لوطی متشخصی بود. گفتم: باشد. من با دوستان صحبت می‌کنم و این موضوع را در شورای مرکزی مطرح می‌کنم. خوب، احساس خطر می‌کردیم که تجریشی مقاومتش را از دست بدهد و برای ما مشکل ایجاد کند. لذا به ایشان گفتم: اگر تو جانت در خطر است حتماً تعطیل می‌کنیم. ‏

‏س: ساواک ایشان را برای بار دوم دستگیر کرد؟‏

‏ج: در دوم اسفند 43 که ما را بازداشت کردند، حاج مرتضی تجریشی جزء بازداشت شدگان و جزء همین شصت و چند نفر بود. نیمه دوم فروردین 1344 بود که دیدم تجریشی را از زندان عمومی آوردند به سلول انفرادی غربی و درب انفرادی مرا باز کردند و تجریشی را هل دادند تو. گفتم: چیه؟ ناراحتی؟چه شده؟ شما که در زندان عمومی ‌بودی. گفت: من را بردند زدند. به من گفتند: می‌روی از توکلی و مهدی شفیق در مورد ترور حسنعلی منصور حرف در می‌آوری و می‌آئی و به ما می‌گوئی. گفتم: ناراحت نباش نگرانی ندارد. ما همان حرف‌هایی که در بازجویی‌ها گفتیم به تو هم می‌گوییم و تو هم به آنها بگو. یکمقدار آرامش پیدا کرد. بعد از پنج شش روز که تجریشی را در انفرادی نگه داشتند یک شب برای بازجویی برده بودنش و کتک مفصلی به او زده بودند. گفته بودند: چی برای ما آورده‌ای؟ اسد الله هم آنچه ما گفته بودیم در‏

‏ ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 169
‏بازجوئی به آنها گفته بود. آنها هم گفته بودند فلان فلان شده حرف‌های سوخته را برای ما آوردی؟ مجدداً او را می‌زنند و به زندان عمومی منتقل می‌کنند.‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 170

  • . حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ علی اصغر مروارید.