فصل ششم: از شهرک سالاریه تا مدرسه رفاه

موسسه فرهنگی رفاه

‏برای ایجاد این مدرسه که بعدها به صورت یک مجتمع آموزشی در آمد و از دبستان تا دبیرستان را در برگرفت، ابتدا در پی محل مناسبی بودیم. برای این کار، محلی را در کوچه ی مستجاب واقع در پشت مجلس شورای ملی (اسلامی) در میدان بهارستان خانه‌ای قدیمی و دو بر - از شمال و جنوب - با موقعیتی مناسب پیدا کردیم. پس از تحقیق و جست و جوهای لازم، معلوم شد که ملک این خانه متعلق به بانک ملی است که آن را به قیمت نهصد هزار تومان به فروش می‌رساند. با آگاهی از این وضع، تصمیم گرفتیم خانه را بخریم و آن را به مدرسه تبدیل کنیم. برای این منظور، به بانک ملی مراجعه کردیم و با مسئولان مربوط به گفت و گو نشستیم. پس از مذاکرات مفصل، قرار شد که بهای خانه را در سه قسط سیصد هزار تومانی و در طی دو سال پرداخت کنیم. تهیه ی قسط اول که بایستی نقدی بپردازیم برای ما مشکل بود؛ زیرا دوستان ما ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 201
‏هر کدام چند سالی در زندان بودند و وضع مالی خوبی نداشتند. با وجود این، با تلاشی که کردیم فقط توانستیم مبلغ یک صد هزار تومان آن را فراهم کنیم. برای تهیه ی دویست هزار تومان باقی مانده، موضوع را با آقای هاشمی رفسنجانی در میان گذاشتیم تا ایشان راهی برای تهیه ی آن مبلغ پیدا کند. او هم با حاج حسین آقا اخوان فرشچی تماس گرفت و ایشان را راضی کرد تا مبلغ دویست هزار تومان را بابت سهم امام(ع) به ما بپردازد. ‏

‏ پس از تامین سیصد هزار تومان به بانک مراجعه کردیم و موفق شدیم با پرداخت قسط اول ساختمان مذکور را خریداری کنیم؛ مشروط به اینکه ششصد هزار تومان باقی مانده را طی دو سال و در دو قسط پرداخت کنیم. وقتی کار خرید ساختمان به اتمام رسید، مدرسه را با یک کلاس ابتدایی افتتاح کردیم؛ غافل از این که برخی از مقدس مآبهای متحجر که خود را ولایتی می‌خواندند و به مفهوم حکومتی آن اعتنا نمی‌کردند، خدمت حضرت امام رفته و سعایت کرده بودند که چه نشسته‌اید که عده‌ای دارند سهم امام(ع) را می‌خورند. از اتفاق در همان ایام یکی از برادران یزدی ما یعنی حاج محمد علمدار‏‎[1]‎‏ به نجف اشرف رفته بود و ضمن زیارت، برای عرض ادب و تقدیم وجوهات خدمت امام می‌رسد. در آن جا برای اینکه خود را به امام بشناساند اظهار کرده بود: من از دوستان آقای توکلی بینا هستم. امام هم پس از آشنایی و کسب اطمینان به ایشان می‌گوید: شما از وضع خانواده زندانیان و دوستانی که در زندان هستند اطلاع دارید؟ نکند که خانواده اینها در اثر رفتن به زندان مشکل پیدا کنند. از طرف من به آنها سلام برسانید و بفرمایید که من هر شب برای شماها دعا می‌کنم. در ضمن نامه‌ای هم بوسیله ایشان فرستادند. آقای علمدار پس از ورود به تهران نامه را به من داد من هم به آقای هاشمی (رفسنجانی) تلفن زدم که حضرت امام بوسیله یکی از دوستان نامه‌ای فرستاده‌اند. ایشان هم گفت: از قضا می‌خواستم شما را ببینم تا یک چرخ خیاطی برای ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 202
‏منزل ما خریداری کنید. اکنون که نامه‌ای از امام هم در دست شماست، به زودی خواهم آمد. همان روز، آقای هاشمی به دفتر کار من آمد و پس از خواندن نامه آن را به من داد و گفت: بخوان. مضمون اصلی نامه این بود که امام گله کرده بود و نوشته بود: چرا پیش از آن که کاری را انجام بدهید به اطلاع من نمی‌رسانید تا دیگران اینجا بیایند و با بدگویی‌های خود، مطلب را وارونه جلوه دهند. پس از آگاهی از محتوای نامه ی امام، آقای هاشمی نامه‌ای تهیه کردند و برای امام فرستادند. در آن نامه گزارش مبسوطی از خرید خانه و تاسیس مدرسه برای امام نوشتیم و از طریق آقای هاشمی رفسنجانی به نجف فرستادیم. ‏

‏سرانجام با وجود مشکلات فراوان، دبستان رفاه، با یک کلاس بیست نفری آغاز به کار کرد و سپس به‌تدریج تا سطح دبیرستان گسترش یافت. اعضای هیات امنای موسسه رفاه عبارت بودند از: شهید دکتر بهشتی، شهید دکتر محمد جواد باهنر، شهید محمد علی رجایی، آقای هاشمی رفسنجانی، حاج حسین اخوان فرشچی، آقای عباس آسیم (تحریریان)، حاج آقا علاء میر محمد صادقی، حبیب الله شفیق، محمد جواد رفیق دوست، مهدی غیوران و من. ‏

‏از میان هیات امنا شهید باهنر و شهید رجایی بیش از هرکس دیگر وقت صرف می‌کردند و بیش‌تر معلمان شاغل در موسسه را این دو شهید بزرگوار گزینش می‌نمودند. این دو بزرگوار برای تامین اعضای گروه آموزشی موسسه ی فرهنگی رفاه، برنامه ی دقیقی را تدوین کردند که بر اساس آن موسسه می‌توانست معلمان و دبیران مورد نیاز خود را گزینش و تربیت کند. این کار هم این گونه انجام می‌شد که ابتدا شهید باهنر پنجاه تا شصت تن از دانشجویان مرکز تربیت معلم را که زیر نظر خود آن شهید اداره می‌شد، انتخاب و آنان را برای شرکت در کلاس‌های مخصوصی آماده می‌کرد. در این کلاس‌ها افرادی مثل: شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید رجایی، آقای هاشمی رفسنجانی و حتی مرحوم دکتر روزبه مباحثی از جهان بینی اسلامی را تدریس می‌کردند. در پایان دوره نیز از کسانی که در کلاس‌ها حضور یافته و دوره را با موفقیت به پایان رسانده بودند درخواست می‌شد درباره ی مباحث مطرح شده در کلاس‌ها ‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 203
‏رساله‌ای بنویسند. این رساله‌ها جمع‌آوری می‌شد و برای کادر معلمین از بهترین آنها انتخاب می‌شد. ‏

‏موسسه ی فرهنگی رفاه، هم چنان به فعالیت خود ادامه داد تا این که دستگاه امنیتی رژیم شاه به ماهیت و خط مشی آن پی برد و چند نفر از بانوان شاغل در مدرسه و حتی تعدادی از دختران دبیرستان را بازداشت و مدرسه ی راهنمایی و دبیرستان توسط ساواک تعطیل شد و فقط دبستان رفاه به کار خود ادامه داد.‏

کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 204

  • . حاج محمد علمدار اهل یزد و رابط یزدی‌ها با من بود. وی با کمک همشهری های خود، مسجد امام زمان (ع) واقع در خیابان آزادی را ساخت. (راوی)