منزل من ابتدا در خیابان امیریه، کوچه شیبانی بود تا اینکه در سال 1353 قطعه زمینی را در خیابان دکتر شریعتی پشت حسینیه ارشاد در خیابان زمرد (شهید ناطق نوری فعلی) از ورثه مرحوم حسینیان خریداری کردم و ظرف مدت 6 ماه یک ساختمان ویلایی در
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 204
آن احداث و به آن محل منتقل شدیم. مرحوم حسینیان هم قطعه زمینی را در همان منطقه برای احداث مسجد اهداء کرده بود و مرحوم شهید حاج طرخانی هم ساخت و ساز آن را بعهده گرفت. مسجد هنوز کاملاً به اتمام نرسیده بود و ماه مبارک رمضان هم در پیش بود لذا مسجد را برای این ماه مهیا کرده و فردی را به نام حجتالاسلام عراقچی برای امامت مسجد دعوت کرده بودند. چند شبی که به مسجد رفتم منبر او را ارزیابی کردم و به نظرم رسید که برای امامت این مسجد فرد توانمندی را باید در نظر گرفت. حدود بیست و چهارم بود که شهید حاج طرخانی که از دوستان صمیمی من بود، تلفنی برای شرکت در هیات امناء مسجد از من دعوت بعمل آورد در پاسخ او گفتم دکان را ساختید و سرقفلیهای آنرا هم فروختید حالا از من دعوت به هیات امناء مسجد میکنید؟ رژیم فاسد شاه دارد ریشه اسلام را میزند این منطقه موقعیت بسیار خوبی دارد و محل از افراد تحصیل کرده و جوانهای خوبی برخوردار است؛ بایستی فردی برای امامت این مسجد در نظر گرفته شود که از نظر موقعیت علمی و قلم و بیان توانمند باشد تا برای مبارزه با رژیم بتوانیم همه را بسیج کنیم. ایشان در پاسخ گفت: این روحانی را آقای میر محسن هزاوهای معرفی کرده است.
روز جمعه افرادی را برای جلسه هیئت امنا دعوت کردند از جمله آقایان ناصر زمردیان، جواد رفیق دوست، حاج مهدی حسینیان، مهندس صباغیان، حسین مهدیان. جلسه تشکیل گردید. من در جلسه نظرم را برای اعضاء مطرح کردم و موقعیت مسجد و منطقه را هم کاملاً شرح دادم، آقای هزاوهای رو کرد به من و گفت: آقای توکلی شما اجازه بدهید آقای عراقچی 6 ماه مسجد را امامت کند اگر خوب بود بماند و در غیر این صورت او را عوض خواهیم کرد. در پاسخ ایشان گفتم: آقای عراقچی پیرمرد محترم و خوبی است اما با موقعیت محلی و همجواری در کنار حسینیه ارشاد میطلبد که فردی واجد صلاحیت دیگری که از نظر علمی و قلمی و بیان توانمندتر باشد در نظر گرفته شود، این جلسه خوبی بود آقای حاج طرخانی فرد باهوش و متدین و علاقهمند به امام خمینی بود و این جلسه تاثیر خوبی بر ایشان گذاشت.
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 205
دو سه روز از روز جمعه گذشت که شهید حاج طرخانی به من تلفن زد و اظهار کرد اگر در منزل مشکلی نیست من چند دقیقهای راجع به مسجد بیایم با شما صحبت کنم، خدمتشان عرض کردم مانعی نیست، تشریف آوردند منزل ما و گفتند حالا نظر شما چیست، چه باید بکنیم؟ به ایشان عرض کردم ماه مبارک رمضان که مصلحت نیست آقای عراقچی را تغییر بدهیم لذا بهتر است که تا پایان ماه مبارک رمضان از امامت و منبر ایشان استفاده شود، منتها به ایشان گوشزد شود که بعد از ماه مبارک رمضان مسجد برای اتمام کارها تعطیل میشود تا بعد ان شاءالله تصمیم بگیریم. به ایشان گفتم فردی را در نظر دارم که لازم است با آقای دکتر شهید بهشتی مشورت کنم، ان شاءالله بعد از ماه مبارک رمضان در مورد مسجد یک تصمیم جمعی اتخاذ خواهیم کرد. فردی را که در نظر داشتم آقای دکتر مفتح بود. وقتی با آقای دکتر بهشتی مطرح کردم که آقا مسجد یک آدم باسواد صاحب کلام میخواهد، صاحب یک آبرویی باشد تا ما بتوانیم جوانان را بسیج کنیم. گفت درست است. گفتم: آقای مفتح خوب است؟ گفت: بله ایشان را ساواک از مسجد جاوید بیرونش کرده و آن مسجد را نیز تعطیل کرده است، اگر بیاید خوب است. بعد گفت البته با آقای مطهری هم میتوانی صحبت کنی. این بود که من رفتم دانشکده معقول و منقول (مدرسه شهید مطهری)، اول با مرحوم مطهری صحبت کردم. گفتم با آقای بهشتی راجع به مسجد قبا صحبت کردیم یک نیتی داریم. گفت: انتخاب خیلی خوبی است. اگر آقای مفتح بیاید خیلی خوب است. من هم کمک میکنم. بعد از آن رفتم پیش آقای مفتح، ایشان در ابتدا خیلی اکراه داشت و گفت: ساواک روی من حساسیت دارد و نمیگذارد. گفتم: آقا ما مراقب شما هستیم و نمیگذاریم که لطمهای بخورید. نگران نباشید. خلاصه درصد زیادی من توانستم ایشان را راضی کنم و دیگر به او حرفی نزدم. آقای دکتر بهشتی را هم در جریان این دیدارها گذاشتم. خوب ما تا اینجا صحبت کردیم مرحوم مطهری را هم آماده کردیم که به اتفاق شهید بهشتی با ایشان صحبت کنند.
جریان این اتفاقات را نیز در جلسه هیئت امناء مسجد مطرح کردم. شبی با دکتر بهشتی و آقای مطهری هماهنگ کردم و به اتفاق آقایان همدانی، طرخانی، حاج حسین
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 206
مهدیان رفتیم به منزل دکتر بهشتی و در مسیر آقای مطهری را سوار ماشین کردیم و از آنجا جمعی رفتیم منزل آقای مفتح. خلاصه آقای مفتح را به مسجد قبا آوردیم و ایشان نماز را شروع کرد. این اولین گامی بود که توانستیم ایشان را پا برجا کنیم و اقامه جماعت را برعهده ایشان بگذاریم. البته بایستی اذعان کنم که حضور آقای مفتح یک مقدار کار را برای ما مشکل میکرد چرا که ایشان تحت نظر ساواک بود و حضورشان در مسجد قبا بی شک توجه رژیم را به فعالیتهای ما جلب میکرد لذا سعی کردیم بیاحتیاطی نکنیم و در فعالیتهای سیاسی نهایت دقت و مراقبت را داشته باشیم. بنا براین با مرحوم مفتح صحبت کردیم که هفتهای یک جلسه داشته باشیم. لذا ظهر هر هفته خانه یکی از دوستان به صرف ناهار جمع میشدیم. برنامه ما این بود که تمام کارها با مشورت این جمع انجام گیرد و هرچه هزینه داشته باشد بین خودمان تقسیم کنیم و این موضوع را هم به هیچ کس نگوئیم. این قضیه مصوب شد. خوب ما با همین شیوه شروع کردیم. بارها پلیس آمد آنجا اما ما محکم ایستادیم و ارتباط خودمان را با آقای مفتح منکر شدیم. ساواک جسته و گریخته به ارتباط ما با آقای مفتح پی برده بود ولی از جلسات منزل اطلاع کافی نداشت. این را من در بازجویی فهمیدم اما خوب ساواک مامورین رندی داشت چند تا از ما را دعوت کردند به یکی از دفاتر ساواک در خیابان بلوارکشاورز. خوب من هم سابقه داشتم. پروندهام در ساواک بود، در بازجویی مامور گفت: تو پرونده ات اینجا سیاه است، آنجا چکارهای؟ گفتم: هیچ، مسجد خانه خداست من هم همسایه مسجد هستم. از پیغمبر اکرم(ص) هم روایت داریم که همسایه مسجد حق ندارد در خانهاش نماز بخواند. یک سری از این سئوالات کرد ما هم محکم جواب دادیم و ارتباط خودمان را با آقای مفتح و مسجد نفی کردیم.
بحمدالله سخنرانیهای زیادی هم در آنجا شد، حتی مهندس بازرگان و بعضی از آقایان هم به آنجا دعوت شدند.
س: دکترشریعتی هم بودند؟
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 207
ج: نه، دکتر شریعتی درحسینیه ارشاد بحث داشت ولی دراینجا سخنرانان مختلفی بودند و این دعوتها در آن جلسه که عرض کردم تصویب میشد و بدون تصویب جلسه هم کاری انجام نمیگرفت.
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 208