فصل دوم: هجده سال فعالیت و تبلیغ در اردکان فارس

دستگیری و زندان و شکنجه

‏محمدحسن شریف قنوتی در 1355ش خانواده اش را از اردکان‏‏ به ‏‎ ‎‏بروجرد‏‏ انتقال داد و خود مبارزات ضدرژیمی اش را همچنان در اردکان ‏‎ ‎‏ادامه داد. او در سال های اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی ‏‎ ‎‏راهپیمایی ها و تظاهرات های عظیمی را علیه رژیم پهلوی به راه ‏‎ ‎‏می انداخت و رهبری می کرد. برخورداری از قریحه شعری هم به او ‏‎ ‎‏کمک می کرد که به سرودن اشعار و شعارهایی علیه فساد و جنایات رژیم ‏‎ ‎‏پهلوی بپردازد و در تظاهرات ها و راهپیمایی ها از آنها استفاده نماید. ‏‎ ‎‏تلاش های شیخ در برگزاری تظاهرات ها و نیز اقدامات سیاسی مختلف ‏‎ ‎

کتابشیخ شریفصفحه 82
‏علیه رژیم و حضور پررنگ او در اقدامات ضدرژیمی این شایعات را ‏‎ ‎‏قوّت می بخشید که وی توسط عوامل امنیتی رژیم دستگیر می شود. لذا ‏‎ ‎‏مؤمنان نمازگزار از وی می خواستند برای مدتی شهر را ترک نماید تا از ‏‎ ‎‏دست مأموران ساواک درامان باشد. او علی رغم میل باطنی اش این ‏‎ ‎‏پیشنهاد را پذیرفت و به همراه‏‎ ‎‏دو نفر از یارانش به سمت شیراز‏‏ به راه ‏‎ ‎‏افتاد. آنان در این سفر به دست عوامل ساواک افتاده و بازجویی گردیده ‏‎ ‎‏و برای مدتی بازداشت شدند. محمدرضا جلالی‏‎[1]‎‏، از شاگردان و همراهان ‏‎ ‎‏شریف قنوتی، ماجرای این سفر را چنین تعریف می کند: «سرانجام پس ‏‎ ‎‏از روزها تلاش، شیخ را متقاعد کردیم که شهر را ترک نماید. او پس از ‏‎ ‎‏آنکه حتی مغازه داران را به تعطیلی بازار تشویق کرده بود پس از یک ‏‎ ‎‏تظاهرات باشکوه شهر را ترک کرد. او می گفت: من هر جا بروم برنامه ام ‏‎ ‎‏همین است ولی اگر اکنون صلاح را در این می دانید که از اینجا بروم، ‏‎ ‎‏می روم. سپس به ما پیشنهاد کرد که شما حاضرید با من بیایید. گفتم بله. ‏‎ ‎‏هر جا که شما بفرمایید می آیم. آقای سرمست غفاری‏‎[2]‎‏ هم با ما همسفر ‏‎ ‎‏شد. قرار شد ما دو نفر آقای قنوتی را تا شیراز همراهی کنیم. پس از ‏‎ ‎‏اقامه نماز صبح به طرف شیراز به راه افتادیم. به شیراز که رسیدیم گفتیم ‏‎ ‎‏آقا برنامه‏‎ ‎‏شما چیست گفت من از همین جا برنامه ام تبلیغ است و تا ‏‎ ‎‏هرکجا که خدا بخواهد جلو می روم اگر شما ترسی در وجودتان می بینید ‏‎ ‎
کتابشیخ شریفصفحه 83
‏اجباری ندارید با من بیایید. به اردکان برگردید و در تظاهرات آنجا ‏‎ ‎‏شرکت کنید. ما گفتیم به هیچ عنوان حاضر نیستیم شما را تنها بگذاریم. ‏‎ ‎‏خلاصه، از شیراز حرکت کردیم. به مرودشت که رسیدیم ایشان تبلیغ ‏‎ ‎‏خود را شروع کرد و علیه رژیم ستمشاهی صحبت کرد. شهر به شهر که ‏‎ ‎‏می رفتیم در هر شهر می ایستادیم و ایشان تبلیغ می کرد. به آباده‏‏ که ‏‎ ‎‏رسیدیم متوجه شدیم که موضوع رفتن ایشان به شیراز را از سپیدان‏‏ ‏‎ ‎‏گزارش داده اند و وی از شیراز تحت تعقیب قرار گرفته است. شب را در ‏‎ ‎‏مسافرخانه ای در آباده خوابیدیم. نیمه های شب دو نفر بالای سرمان ‏‎ ‎‏آمدند و از ما سؤال و جواب کردند و شناسنامه خواستند. بعد ‏‎ ‎‏صورتجلسه کردند و رفتند. ما هم نمی دانستیم که قضیه چیست؟ آقای ‏‎ ‎‏شریف قنوتی گفت بلند شوید برویم بیرون. گفتیم چرا گفت اینها ‏‎ ‎‏ساواکی هستند و دارند ما را شناسایی می کنند. تصمیم گرفتیم از ‏‎ ‎‏مسافرخانه خارج شویم صاحب مسافرخانه ممانعت کرد. لذا شریف ‏‎ ‎‏قنوتی گفت به بهانه تجدید وضو یکی یکی به طبقه پایین می رویم و از ‏‎ ‎‏آنجا به بیرون می رویم. هر سه با این برنامه از مسافرخانه و از آباده ‏‎ ‎‏خارج شدیم، و با ماشین های بین راهی به سمت شهرضا به راه افتادیم. ‏‎ ‎‏شریف قنوتی در شهرها به هر مغازه و مسجدی که می رسید توقف ‏‎ ‎‏می کرد و سخنرانی می نمود و اعلامیه هایی را که همراهمان بود پخش ‏‎ ‎‏می کرد. او در این راه برنامه و هدف داشت، استخاره می کرد و هر جا که ‏‎ ‎‏صلاح بود می رفت و ما هم او را همراهی می کردیم تا اینکه به شهر کرد‏‏ ‏‎ ‎‏رفتیم. در آنجا نیز برنامه تبلیغ خودش را ادامه داد. از شهر کرد به سمت ‏‎ ‎‏کوهرنگ‏‏ بختیاری حرکت کردیم. شریف قنوتی ده به ده پیاده می شد و ‏‎ ‎
کتابشیخ شریفصفحه 84
‏تبلیغ می کرد. به کوهرنگ رسیدیم که به آن هفت لنگ بختیاری می گفتند. ‏‎ ‎‏دیدیم بعد از آن شهری در اطراف نیست. سفر ما از شیراز به کوهرنگ‏‏ ‏‎ ‎‏سه روز طول کشیده بود. شریف قنوتی از مردم سراغ مسجد را گرفت، ‏‎ ‎‏کسی جواب ما را نمی داد. گفتیم آقا این چه جایی است که ما را ‏‎ ‎‏آورده ای لااقل به یک شهر بزرگ می رفتیم. ایشان جواب داد ما هدفمان ‏‎ ‎‏چیز دیگری است باید هرطور شده تبلیغ کنیم. بالاخره با پرسش از این و ‏‎ ‎‏آن آدرس یک مسجد نیمه کاره ای را گرفتیم. به آنجا رفتیم و دیدیم سه ‏‎ ‎‏چهار ستون از هفت هشت سال پیش برپا شده و اطراف آن را یک دیوار ‏‎ ‎‏دو متری کشیده اند. حدود پانزده دقیقه روی خاک های مسجد نیمه کاره ‏‎ ‎‏نشستیم. ناگهان دیدیم که در محاصره هستیم و از ستون ها و دیوارهای ‏‎ ‎‏نیمه کاره مسجد، مأموران مسلح روی سر ما ریختند و ما را دستگیر ‏‎ ‎‏کردند..»‏‎[3]‎

‎ ‎‏بدین ترتیب، شریف قنوتی به همراه دو تن از یارانش، جلالی‏‏ و ‏‎ ‎‏غفاری‏‏، در دام ساواک شهرکرد‏‏ گرفتار شد. آن ها در محافظت عوامل ‏‎ ‎‏ژاندارمری و امنیتی به شهرکرد بازگردانده شده و دربدترین شرایط ‏‎ ‎‏بازداشت، بازجویی و شکنجه شدند. ادامه ماجرا را از زبان محمدرضا ‏‎ ‎‏جلالی‏‏ چنین می شنویم: »به محض دستگیری ما، آن ها با شریف قنوتی و ‏‎ ‎‏ما رفتار خشن و ناجوانمردانه ای کردند ما را عقب یک کامیون ارتشی ‏‎ ‎‏انداختند و به سمت پاسگاهی بردند. برای آزار بیشتر ماشین را آن چنان ‏‎ ‎‏در دست انداز می انداختند که سر ما به سقف ماشین می خورد. ما را ‏‎ ‎

کتابشیخ شریفصفحه 85
‏مسخره و توهین می کردند. وارد پاسگاه که شدیم بازجویی مان کردند. ‏‎ ‎‏سپس به شریف قنوتی گفتند اینجا چه کار می کنید؟‏

‏ـ ‏‏من برای تبلیغ آمده ام‏‎.‎

‏ـ تبلیغ کی؟‏

‏ـ تبلیغ اسلام‏‎.‎

‏ـ چه کسی به شما گفته اینجا بیایید؟‏

‏ـ دینم، من روحانی هستم، مسلمانم، شغل من همین است، آمده ام ‏‎ ‎‏تبلیغ کنم‏‎.‎

‏ـ جای دیگری نبود که برای تبلیغ به اینجا آمده اید‏‎.‎

‏ـ برای من فرقی نمی کند این کشور، کشور اسلامی است، مردم ‏‎ ‎‏مسلمانند و من هم برای تبلیغ آمده ام‏‎.‎

‏مأموران سپس از ما بازجویی کردند و گفتند شما چه کاره بودید که ‏‎ ‎‏اینجا آمده اید. گفتیم ما برای زیارت به قم‏‏ از اینجا گذر کردیم. آن ها ‏‎ ‎‏گفتند چگونه با شیخ برخورد کردید. گفتیم ایشان داخل ماشین بود و با ‏‎ ‎‏هم صحبت می کردیم. خلاصه اینکه آن ها ما را به عنوان محارب ‏‎ ‎‏می دانستند. برای ما سخت بود که با مشت به سینه یک روحانی بکوبند و ‏‎ ‎‏به گردنش بزنند.‏‎[4]‎‏ برخوردشان خیلی ناجوانمردانه و بی ادبانه بود. رئیس ‏‎ ‎‏پاسگاه هم خیلی بی ادب بود. او به هنگ ژاندارمری شهر کرد‏‏ بی سیم یا ‏‎ ‎‏تلکس می زد و آدرس شریف قنوتی را می داد: بروجرد‏‏، خیابان جعفری‏‏، ‏‎ ‎

کتابشیخ شریفصفحه 86
‏محله ناسک الدین‏‏. او ادامه داد شریف قنوتی را تمام ایران‏‏ می شناسند او ‏‎ ‎‏همه جا پرونده دارد. با شنیدن این حرف ها خیلی متعجب شدیم سالها ‏‎ ‎‏بود در کنار شیخ بودیم و اما او را، شخصیت واقعی او را، هنوز نشناخته ‏‎ ‎‏بودیم‏‎.‎

‏دو شب در آن پاسگاه بازداشت بودیم. بی اندازه اذیتمان می کردند. ‏‎ ‎‏نمی گذاشتند شیخ نمازش را بخواند. رئیس پاسگاه که به نظرم طالبی نام ‏‎ ‎‏داشت سر شیخ فریاد می کشید که نمی گذارید مردم بخوابند برای آن ها ‏‎ ‎‏مزاحمت ایجاد کرده اید. شریف قنوتی با زحمت تمام نمازش را خواند و ‏‎ ‎‏سپس به ما گفت که نمازمان را بخوانیم. ما هم همین کار را کردیم. پس ‏‎ ‎‏از دو روز پرونده ما را تکمیل کردند و ما را به همراه چند مأمور به شهر ‏‎ ‎‏کرد‏‏ فرستادند. هر سه نفر ما را دست بند زده بودند و در بین راه به ما ‏‎ ‎‏اهانت می کردند و ما را مسخره می کردند. شیخ در بدترین اوضاع ما را ‏‎ ‎‏روحیه می داد. ما را به ساختمان ساواک بردند و به سمت سالن بزرگی ‏‎ ‎‏هدایت کردند. آنجا یک پیراهن و یک شلوار به ما دادند و گفتند ‏‎ ‎‏لباس هایتان را عوض کنید، سپس داخل زندان شوید. به شیخ هم گفتند ‏‎ ‎‏عمامه اش را بردارد اما او این کار را نکرد. مأموران خیلی اصرار‏‎ ‎‏می کردند ‏‎ ‎‏که او عمامه اش را بردارد و می گفت من عادت ندارم سربرهنه باشم. ‏‎ ‎‏آن ها کلاهی آوردند و به شیخ دادند. بالاخره شیخ عمامه اش را درآورد و ‏‎ ‎‏کلاه گذاشت. ما را به سلول هایی حدود دو سه متری مثلثی شکل بردند. ‏‎ ‎‏کف سلول ها پتوی کهنه سربازی انداخته بودند که زیر آن هم نمناک بود، ‏‎ ‎‏برای خوابیدن هم مناسب نبود. درها همه آهنی بود و نگهبان ها هر بیست ‏‎ ‎‏دقیقه می آمدند و درها را به هم می کوبیدند و صداهای وحشتناکی ایجاد ‏‎ ‎

کتابشیخ شریفصفحه 87
‏می کردند. ما دو روز در آن سلول ها زندانی شدیم و در طول این مدت ‏‎ ‎‏روزی دو بار با بداخلاقی، توهین و جسارت ما را برای تجدید وضو به ‏‎ ‎‏بیرون می بردند. دو روز بعد لباس هایمان را دادند و ما را به مرکز ساواک ‏‎ ‎‏بردند. در آنجا بازجویی ها شروع شد. از شریف قنوتی خواستند ‏‎ ‎‏عمامه اش را بردارد و او در جواب اصرار و تأکید آن ها گفت این لباس ‏‎ ‎‏پیغمبر است که پوشیده ام. گفتند باید برداری. شریف‏‎ ‎‏قنوتی امتناع کرد اما ‏‎ ‎‏آن مأموران به زور عمامه را از سر شیخ برداشتند و به وی اهانت کردند. ‏‎ ‎‏سپس بازجویی از وی را شروع کردند‏‎:‎

‏ـ شما اینجا چه کار می کنید؟‏

‏ـ برای تبلیغ آمده ام‏‎.‎

‏ـ تبلیغ؟‏

‏ـ بله.‏

‏ـ تبلیغ چی؟‏

‏ـ تبلیغ دین.‏

‏ـ در این موقعیت حساس؟‏

‏ـ ما شغلمان همین است. ما آخوند هستیم و کارمان تبلیغ است‏‎.‎

‏ـ مقلد چه کسی هستی؟‏

‏ـ مقلد حاج آقا.‏

‏ـ حاج آقا کیه؟‏

‏ـ حاج آقا که رساله دارد. حاج آقا که مردم مقلدش هستند‏‎.‎

‏یکی از آن ها به دیگری نگاه کرد و گفت: این شیخ (امام) خمینی‏‏ را ‏‎ ‎‏می گوید.‏‎ ‎


کتابشیخ شریفصفحه 88
‏ـ از علما چه کسانی را می شناسی؟‏

‏ـ من آیت الله خویی‏‏ را می شناسم، آیت الله گلپایگانی‏‏ را می شناسم، ‏‎ ‎‏آیت الله خمینی‏‏ را می شناسم‏‎.‎

‏ـ خودت مبلّغ چه کسی هستی؟‏

‏ـ من مروجم و از این آقایان هر کدام را تشخیص دادم تقلید می کنم‏‎.‎

‏ـ تو به فتوای چه کسی عمل می کنی؟‏

‏ـ به فتوای حاج آقا.‏

‏ـ چرا اعلامیه پخش کردید؟‏

‏ـ در کل کشور پخش است...»‏‎[5]‎‏.‏

‏شیخ شریف و همراهانش پس از چند بار بازجویی، از زندان ساواک ‏‎ ‎‏رهایی یافتند و به اردکان‏‏ بازگشتند‏‎.‎

‎ ‎

کتابشیخ شریفصفحه 89

  • . حاج محمدرضا جلالی اهل سپیدان  و ساکن شیراز  است. خاطرات وی در فروردین 1376  ضبط شده است.
  • . سرمست غفاری زاده سپیدان  است و در شیراز  سکونت دارد. او مدتی در تدارکات سپاه  پاسداران انقلاب اسلامی مشغول بود. مصاحبه با غفاری  در نوروز 1376 در مهدیه سپیدان   انجام شده است.
  • . مصاحبه با محمدرضا جلالی، همان
  • . خاطرات جلالی حکایت از آن دارد که شیخ شریف در جریان این دستگیری زیر  شکنجه های سختی قرار گرفته است. نکته دیگر آن که رفتار و گفتار عوامل رژیم نشان  می دهد که معروفیت شیخ شریف فراتر از منطقه و استان بوده است.
  • . همان جا.