جنگ در وضعیت بحرانی قرار داشت. دو سه هفته از تجاوز عراق به ایران می گذشت و آسمان آبادان و اطراف از دود مخزن های سوخت پالایشگاه که به وسیله هواپیماهای عراقی منفجر شده بود تیره می نمود. خواهر شریف قنوتی، اشرف، به دلیل کسالتی که داشت به اتفاق پدرش از اروند کنار به آبادان، منزل حاج شیخ عبدالستار اسلامی، امام جماعت مسجد صاحب الزمان آن شهر رفتند. وارد شهر که شدند به آن ها اطلاع داده شد که شریف قنوتی به اتفاق چند نفر از پاسداران و گروه الله اکبر از خرمشهر به آبادان آمده اند: «در منزل عمو بودیم که صدای در شنیده شد. در را که باز کردند دیدیم شیخ شریف است. بی اندازه خوشحال شدم. وقتی وارد منزل شد دیدم که قبا و عمامه اش سیاه و دودی شده است. یک قبضه آرپی جی هفت هم روی دوشش بود. عمو در حال گرفتن وضو بود، با شیخ شریف احوالپرسی کرد. مدت کوتاهی بعد از شیخ شریف خواست حمام بگیرد. اما او قبول نکرد و گفت وقت تنگ است اگر من در این ایام وقتم را صرف امورات جبهه بنمایم بهتر است. حاج عمو از وی خواست تا قبایش را در آورد. او این کار را کرد و حاج عمو یک قبای نو به وی داد. (عجیب آن که شیخ را با همان قبای اهدایی حاج عمو دفن کردند). شیخ چندین لیوان آب پر کرد و برای همراهانش که در بیرون از خانه منتظر بودند برد، سپس خودش لیوان آبی خورد و خداحافظی کرد. در لحظات آخر، اول دست مبارک ایشان را بوسیدم بعد دست در گردن برادرم انداختم تاصورتش را ببوسم نمی دانم چه شد که بی اختیار گلوی ایشان را بوسیدم. در آن لحظه به یاد کربلا و حوادث آن افتادم. قلبم به تپش افتاد،
کتابشیخ شریفصفحه 126
زانوهایم لرزید. به دیوار تکیه دادم و نشستم و به دلم برات شد که این آخرین دیدار ماست. ایشان خداحافظی کرد و برای همیشه رفت».
کتابشیخ شریفصفحه 127