فراوانی و پراکندگی پیکر شهدای خرمشهر در جای جای این شهر، دغدغه ای بود که از همان روزهای آغازین به معضلی اساسی و خطرناک تبدیل شده بود. نبود سازمان و گروه مشخص برای به خاک سپردن پیکر پاک شهدا و حجم فراوان آن ها در خانه ها و خیابان ها و به ویژه انباشته شدن آن ها در جلوی غسالخانه قبرستان شهر بهداشت منطقه را با خطر جدی مواجه ساخته بود. شیخ شریف با هماهنگی محمد جهان آرا و جمع دیگری از رزمندگان اسلام کوشش زیادی در به خاک سپردن آن شهدا کردند. شیخ هر زمان که از رزم فارغ می شد در مسجد جامع و خانه های اطراف به شناسایی و ثبت و ضبط اسامی شهدا می پرداخت و برای انتقال آن ها به پشت جبهه اقدامات لازم را به عمل می آورد. شیخ شریف فهرست بلندبالایی از شهدا را نوشته بود و هر روز بر تعداد آن ها
کتابشیخ شریفصفحه 127
افزوده می شد. این فهرست همیشه در جیب شیخ قرار داشت. او در اقدامی دیگر برای حفظ پیکر پاک شهدا از خطرات جوی عده زیادی را مأمور می کرد هر چه سریعتر به جمع آوری اجساد از نقاط مختلف شهر بپردازند. او گاهی اوقات به دلیل کمبود نیروی انسانی در این کار از نیروهای خواهر مستقر در مسجد جامع استفاده می کرد. آنان شهدا و زخمی ها را جمع کرده و به مسجد جامع می آوردند و در صورت نیاز اقدامات و کمک های اولیه را اعمال می کردند. «ما حدود سیزده نفر همراه تکاوران و بچه های شهربانی و بچه های آغاجاری در خیابان میلانیان بودیم. درگیری خیلی سخت و سنگین بود. تانک های عراقی داخل بندر آمده بودند و بچه ها را با گلوله مستقیم می زدند. در آن شب شیخ شریف برای سرکشی آمد و گفت: وضعیت چطور است. گفتیم: خیلی سخت است. در آن شب تعداد 10 ـ 15 شهید داده بودیم. ما صدای مناجات بچه ها را در وقت زخمی شدن و یا شهادت می شنیدیم. شیخ برای حمل شهدا سریعاً به مسجد جامع برگشت. طولی نکشید، دیدیم که صدای گاری و فرغون می آید. گفتیم: بچه ها چه خبر است؟ ما صدای گاری می شنویم ولی کسی را نمی بینیم. نزدیک های صبح بود که دیدیم یکسری از خواهران شهدا را جمع آوری می کنند و تعدادی هم گاری را که چرخ های بزرگی داشت دو ـ سه نفری از پشت هُل می دهند و شهدا را به سمت مسجد جامع می برند. ما گفتیم: خواهران چه کسی گفته که به اینجا بیائید؟ گفتند: ما در مسجد جامع زخمی ها را پانسمان می کنیم. شیخ شریف به ما گفته که شهدا و زخمی ها را جمع آوری کنیم و به مسجد جامع ببریم. خواهران با هماهنگی شیخ شریف خیلی فعالیت می کردند.
کتابشیخ شریفصفحه 128
یکی از خواهرانی که در دفن شهدا کمک می کرد و شب هم در محور عملیاتی بود به شدّت بغض کرده بود. بهروز مرادی به او گفت: چرا بغض کرده ای؟ اگر مشکلی داری با شیخ شریف در میان بگذار. گفت: نه؛ مشکلی نیست ما بیشتر اصرار کردیم. گفت: صبح انشاءالله مشکلم را می گویم. صبح که شد ما را به همراه شیخ برد داخل خانه ای که یک خمپاره 120 از سقف آن به داخل منزل اصابت کرده بود و تمامی اعضای خانواده به شهادت رسیده بودند و بعضاً جنازه ها عفونت کرده بودند. شیخ شریف پرسید: این ها چه کسانی هستند؟ گفت: این ها خانواده من هستند و الآن یک هفته است که شهید شده اند. شیخ شریف گفت: چرا این ها را نیاورده ای گلزار (قبرستان)؟ آن خواهر گفت: وقتی که من بچه این شهر هستم و خود من شهدا را با گاری به گلزار می برم، حجم شهدا این قدر زیاد و گلوله باران دشمن این قدر سنگین است، که فرصت دفن آن ها نیست و اجساد شهدا همین طور روی زمین قرار گرفته و می بینم تعدادی از حیوانات جمع شده اند و می خواهند آن ها را طعمه خود کنند، من چگونه خانواده ام را به گلزار ببرم؟ این حرف ها را که این خواهر زد، شیخ شریف با دو دست به سر خودش زد. با هماهنگی محمد جهان آرا تعدادی از بچه ها را فرستاد که بروند اطراف گلزار و نگهبانی بدهند و چند نفر هم شهدا را به خاک بسپارند. تعدادی از شهدا به خاک سپرده شدند و تعدادی نیز همانطور ماندند و نمی دانم که چه بلائی سرشان آمد.»
کتابشیخ شریفصفحه 129
کتابشیخ شریفصفحه 130