فصل پنجم: روزهای آخر و شهادت

اسارت

‏شیخ شریف جلوی پل خرمشهر‏‏ ایستاده بود و نیروها را به بازگشت ‏‎ ‎‏دعوت می کرد و فریاد می زد که برگردید و آماده باشید، به کجا می روید؟ ‏‎ ‎‏خرمشهر را تنها نگذارید او می گفت که من با امام خمینی‏‏ تماس گرفته ام ‏‎ ‎‏و به ایشان قول داده ام ما تا آخرین نفس می جنگیم و تا آخرین نفر ‏‎ ‎‏مقاومت می کنیم‏‎.‎

‏شریف قنوتی با نا امیدی از اوضاع، به همراه راننده اش رضا ‏‎ ‎

کتابشیخ شریفصفحه 144
‏آلبوغُبَش‏‎[1]‎‏ با یک وانت از پل خرمشهر‏‏ گذشتند و خودشان را به داخل ‏‎ ‎‏خرمشهر رساندند. آنان قصد داشتند خودشان را به خیابان چهل متری‏‏ ‏‎ ‎‏برسانند. به میدان فرمانداری که رسیدند متوجه شدند تانکی آن جا ‏‎ ‎‏ایستاده است. شیخ و آلبوغبش‏‏ فکر کردند آن تانک از نیروهای خودی ‏‎ ‎‏است. دستشان را به علامت پیروزی بالا بردند و به آن ها سلام کردند ‏‎ ‎‏آنان نیز جواب سلام را دادند. شریف قنوتی به رضا آلبوغبش‏‏ دستور داد ‏‎ ‎‏وارد خیابان چهل متری‏‏ شود. او هم این کار را کرد. در نزدیکی ‏‎ ‎‏مدرسه ای، که چند روز پیش مقر گروه الله اکبر‏‏ بود، به چند سرباز ‏‎ ‎‏برخورد کردند و به دستور آن ها متوقف شدند. ادامه ماجرا را از زبان ‏‎ ‎‏رضا آلبوغبش‏‏ می آوریم. در این ماجرا آلبوغبش‏‏ به لحظه لحظه برخورد ‏‎ ‎‏شیخ شریف با نیروهای دشمن و نیز نحوه اسارت و سپس شهادت وی ‏‎ ‎‏توسط بعثی ها اشاره کرده است: «ما اول خیال کردیم آن سربازها ایرانی ‏‎ ‎‏هستند. اما بلافاصله به ما ایست دادند و گفتند «قف» به شریف قنوتی ‏‎ ‎‏گفتم این ها عراقی هستند. شیخ گفت با سرعت برو. من پدال گاز را ‏‎ ‎‏فشار دادم و سرعتم را به نود رساندم. آن ها ما را به رگبار بستند و ‏‎ ‎‏گلوله ای به شیخ و گلوله ای به زانوی من اصابت کرد. تعادلم را حفظ ‏‎ ‎‏کردم. شیخ شریف دست به اسلحه برد اما فرصت نشد. در همین ‏‎ ‎
کتابشیخ شریفصفحه 145
‏لحظات یک گلوله آرپی جی هفت به چرخ عقب ماشین اصابت کرد و ‏‎ ‎‏منفجر شد. کنترل ماشین از دستم خارج شد و ماشین واژگون شد و پس ‏‎ ‎‏از دوبار غلتیدن روی سقف به جدول کنار بلوار چهل متری اصابت کرد ‏‎ ‎‏و به حالت اول بازگشت. هردومان گلوله خورده بودیم و به سختی ‏‎ ‎‏می خواستیم خودمان را از داخل ماشین بیرون بکشیم. در این لحظات ‏‎ ‎‏چهارپنج نفر از عراقی ها از داخل خانه ها بیرون دویدند چند نفر به سراغ ‏‎ ‎‏من و چند نفر به سراغ شریف قنوتی رفتند. با خودم گفتم من لباس ‏‎ ‎‏شخصی دارم و عراقی ها کاری با من نخواهند داشت و احتمالاً مرا به ‏‎ ‎‏اسارت ببرند. اما نمی دانم چه رفتاری با شیخ خواهند داشت در همین ‏‎ ‎‏فکر بودم که عراقی ها به طرف شیخ شروع به تیراندازی کردند، یک تیر ‏‎ ‎‏به پاشنه پایش زدند بعد دست و سپس ران هایش را نشانه گرفته و چند ‏‎ ‎‏تیر زدند ولی از شیخ فقط صدای الله اکبر شنیده می شد. عراقی ها با توجه ‏‎ ‎‏به این که توانسته بودند یک روحانی را به اسارت درآورند خیلی ‏‎ ‎‏خوشحال بودند. خیال می کردند امام خمینی‏‏ را اسیر کرده اند. آن ها ‏‎ ‎‏اطراف شیخ را گرفته بودند و رقص و پایکوبی می کردند و فریاد ‏‎ ‎‏می زدند: اسرناالخمینی، اسرناالخمینی. ما یک خمینی‏‏ را اسیر کرده ایم...».‏‎[2]‎

 

کتابشیخ شریفصفحه 146

  • . رضا آلبوغُبَش  از اهالی خرمشهر  بود. با آغاز تجاوز عراق  به مرزهای ایران  اسلامی او نیز  همانند هزاران جوان شهرهای مرزی لباس رزم پوشید و به دفاع از ناموس و میهن پرداخت.  او مدتی در رکاب شیخ بود و رانندگی اتومبیل شیخ را برعهده داشت. آلبوغبش  تنها ناظر  صحنه شهادت شریف قنوتی است و خودش شکنجه های بسیاری را از سوی عراقی ها  متحمل شده. وی هم اکنون در ماهشهر  سکونت دارد و خاطراتش یکبار در 1376ش و بار  دیگر در 1383ش ضبط شده است.
  • . مصاحبه با رضا آلبوغبش ، همان..