با توجه به خاطرات رضا آلبوغبش نحوه اسیر شدن محمدحسن شریف قنوتی توسط بعثی ها تشریح شد. عوامل رژیم بعث به طور ناجوانمردانه اطراف شیخ شریف را احاطه کرده و شکنجه جسمی روحی وی را آغاز
کتابشیخ شریفصفحه 146
کردند. در این میان شیخ شریف با توجه به رسالتش در عین آن که تحت شدیدترین شکنجه ها قرار داشت و چندین تیر در دست ها و پاهای وی اصابت کرده بود و خون از بدنش جاری بود، همچنان به ارشاد بعثی ها می پرداخت و از آن ها می خواست از زیر پرچم صدام بیرون بیایند. عراقی ها رقص و پایکوبی را ادامه دادند و دقایقی بعد وحشیانه ترین شکنجه ها را روی شیخ اعمال کردند. نحوه شکنجه عراقی ها و در این میان مقاومت و ایستادگی شریف قنوتی و سرانجام نحوه شهادت وی به دست مزدوران عراقی، در خاطرات آلبوغبش چنین آمده است: «چند عراقی مرا به به باد کتک گرفتند اما من تمام حواسم به شیخ شریف بود. او فقط می گفت الله اکبر، لااله الاالله، استقامت، پایداری، شجاعت و مردانگی شیخ شریف در مقابل عراقی ها در آن لحظه انگیزه و جرأت وصف ناپذیری در من ایجاد کرد به گونه ای که با آن که بینی و کتفم توسط مزدوران عراقی شکسته شد اما اطلاعاتی به آن ها ندادم. حتی نفهمیدند من عربم یا عجم، چون اصلاً حرف نزده بودم. شیخ چندین گلوله به بدنش اصابت کرده بود و خون زیادی از بدنش جاری بود و بی خوابی ها و تلاش های خستگی ناپذیر و مجاهدت ها و سلحشوری های چند روزه رمقی برایش باقی نگذارده بود. هر دو تشنه بودیم. حدود ده نفر شیخ را می زدند و می رقصیدند. در این لحظات یکی از عراقی ها با سر نیزه عمامه شیخ را به زمین انداخت. آن ها فریاد می زدند اسرناالخمینی و می رقصیدند. اما شیخ همچنان به زبان عربی به آن ها می گفت خمینی حسین زمان است و صدام یزید زمان، از زیر پرچم یزید بیرون آیید و زیر پرچم حسین قرار گیرید. در این لحظه فرمانده آن عده
کتابشیخ شریفصفحه 147
که شخص سیه چرده قدبلند و تنومندی بود با سر نیزه کلاشینکف به سمت شیخ شریف حمله ور شد. سرنیزه را در شقیقه شیخ فرو برد و آن را چرخاند. از شیخ فقط آیه استرجاع (انالله و انا الیه راجعون) و الله اکبر شنیده می شد. آن سفّاک با همان سرنیزه کاسه سر شیخ را درآورد و مغز سر شیخ نمایان شد و روی آسفالت گرم خیابان چهل متری افتاد و متلاشی شد و محاسنش با خون سرش رنگین شد و بدنش به حالت نشسته کنار ماشین افتاد. عراقی ها با دیدن این صحنه و اعمال فرماندهشان دوباره به رقص و پایکوبی پرداختند و گفتند قتلنا الخمینی، قتلنا الخمینی (ما یک خمینی را کشتیم...) آن ها وقتی جمجمه سر شیخ شریف را برداشتند با سرنیزه با عمامه شیخ بازی کردند و عمامه ایشان را در هوا چرخاندند و با رقص و پای کوبی شعار قتلنا الخمینی را تکرار کردند. پیکر بی جان شیخ کنار ماشین افتاده بود آن ها پای شیخ را گرفتند و در خیابان کشیدند و قساوت را به حدی رساندند که به بدن ایشان لگد می زدند و اهانت می کردند. با دیدن این صحنه ها درد خودم را فراموش کردم. آن ها کتف مرا شکسته بودند، اما لگدهایی که به بدن شیخ می زدند برایم دردناک تر از شکسته شدن کتفم بود. آن ها بدن شیخ را مثله کرده روی زمین می کشیدند. هرکس از راه می رسید لگدی به بدنش می زد و او را دشنام می داد. بعد عمامه شیخ را به گردن او بستند و او را از ساختمان دو طبقه ای که در خیابان چهل متری خرمشهر بود آویزان کردند. گویا شیخ می خواست بگوید من بر مقاومت رزمنده ها و شهر خرمشهر شاهد بودم.
کارهایی که عراقی ها با شیخ شریف کردند یک هزارم آن را با من
کتابشیخ شریفصفحه 148
انجام ندادند. آن روز واقعاً روز خونینی بود».
بدین ترتیب شریف قنوتی مظلومانه و در زیر ناجوانمردانه ترین و وحشتناک ترین شکنجه های دژخیمان عراقی شربت شهادت نوشید. گویا با شهادت وی سد مقاومت خرمشهر نیز شکسته شد. چون پس از شهادت وی دیگر کسی نبود که نیرو جمع آوری کند و آن ها را به مقاومت تشویق و تهییج نماید و برای آن ها آب و غذا و سلاح و مهمات تهیه کند. دیگر کسی نبود که در آخرین لحظه چشم شهدا را ببندد، بوسه بر چهره آن ها بزند و آن ها را شناسایی کند و نامشان را روی پیکرشان بنویسد. دیگر شیخ شریف نبود که پای رزمنده خسته ای را ببوسد در حالی که دشمن با شنیدن نامش لرزه بر پیکرش می افتاد. دیگر شیخ شریف نبود که با ورودش به مسجد جامع رزمندگان اطراف او را بگیرند و یکی بگوید حاج آقا آب نداریم، دیگری بگوید حاج آقا غذا نداریم و آن یکی بگوید ما مهمات نداریم و رزمنده دیگری از راه برسد و بگوید حاج آقا عراقی ها در فلان نقطه شهر نفوذ کرده اند و شهر در حال سقوط است و شیخ در آن لحظات بالای ماشین جیب بایستد و با یک خطبه داغ و مهیج آن ها را به نبرد و مبارزه و مقاومت دعوت کند و با تقویت روحیه آنان، همراهشان به نقاط درگیری برود و با عراقی ها بجنگد...
کتابشیخ شریفصفحه 149