فصل پنجم: روزهای آخر و شهادت

شکنجه راننده شیخ

‏آلبوغبش‏‏ لحظه به لحظه جنایت های عراقی ها را چنین به یاد می آورد: ‏‎ ‎‏«پس از شهادت شیخ عراقی ها مرا به کنار دیواری گذاشتند به گونه ای که ‏‎ ‎‏پشتم به آن ها بود. یکی از آن ها به نام عدنان کنار بلوار خیابان چهل متری‏‏ ‏‎ ‎‏ده پانزده متر با من فاصله داشت او اسلحه اش را خشاب گذاری کرد و ‏‎ ‎‏خواست به سمت من تیراندازی کند. من فکر نمی کردم شلیک کند اما او ‏‎ ‎‏پاهایم را نشانه رفت و دوازده تیر از گردن به پایین به بدن من زد با ‏‎ ‎‏تیری که قبلاً به زانویم زده شده بود سیزده گلوله خورده بودم. من به ‏‎ ‎‏زمین افتادم و خون از بدنم جاری شد در حال جان دادن بودم که دیدم ‏‎ ‎‏یک سرباز عراقی لگدی به من زد. خودم را به مردن زده بودم که عراقی ‏‎ ‎‏دیگری آمد و بر سر و روی من ادرار کرد من تحمل کردم و نفس را در ‏‎ ‎‏سینه ام حبس کردم و آن ها خیال کردند که من مرده ام...».‏‎[1]‎

 

کتابشیخ شریفصفحه 150

  • . همان جا.