یکی گفتا چرا شعری نگویی
دلم افسرده و ذکری نگویی
گهی با خود سخن گه یار گویند
گهی خود را گهی دادار جویند
همیشه فکر در آینده خود
به یاد گریه و هم خنده خود
همه شب در مناجات خدایند
که بخشد جرمشان همچون گدایند
نه در بستر به شب راحت بخوابند
نه روز آرام در فکر جوابند
اگر گوید مرا در وقت مردن
فرشته، چیست ما را بار بردن
ندارم پاسخی جز شرم و آزرم
شقاوت می برم در آتش گرم
کتابشیخ شریفصفحه 170
تو که از سود خود غفلت نمودی
به یاد پیری و مردن نبودی
گمان کردی که دائم در جهانی
ندانستی که تا آخر نمانی
چه پیمانه به سر آید برندت
اگر در سنگ و زر باشی کَنندت
تو گفتی تا ابد اینجا بمانی
نگفتی سر رود این عمر فانی
چه کردی بهر آن کاشانه خود
فرستادی چراغ خانه خود
ندانستی که تنها می روی تو
به زیر خاک پنهان می شوی تو
ندانستی که فرزندان و مالت
جدا گردند واویلا به حالت
ندانستی که عزرائیل جان گیر
بگیرد جان تو چون شیر نخجیر
ندانستی که باید شمع و فرشی
یکی دستار بر تن پا به کفشی
ندانستی غریبان خوار و زارند
به غربت چاره جز حسرت ندارند
بیا ای نازنین محبوب جانم
برایت آیت قرآن بخوانم
کتابشیخ شریفصفحه 171
تمام انفس عالم خبیرند
که مخلوقات عالم جمله میرند
شنو از من نصیحتهای جانان
که نیکو پند بدهند اهل ایمان
تو تا در دار دنیا درامانی
عمل کردن به قرآن می توانی
بیا بر خود ترحم کن عزیزم
که بر حال تباهت اشک ریزم
به احکام خدا قرآن حکمت
عمل کن تا شوی مشمول رحمت
به فکر روز وانفسای احباب
زنم دست توسل ذیل اطیاب
یکایک را شمارش می کنم من
به شأن هر یکی مدحی کنم من
محمد سید اولاد آدم
سفیر و مرسل و محبوب و خاتم
علی شاه ولایت رکن دین است
خبیر آسمان و هم زمین است
به حق فاطمه مام امامان
شفیع مرد و زن پیر و جوانان
امام مجتبی مسموم سمها
قیامش در جهان مسموم اسماء
کتابشیخ شریفصفحه 172
حسین آن صاحب شمشیر بران
که سر دادی به راه دین و قرآن
به زین العابدین زیب امامت
به شمس محور برج ولایت
به باقر مجری احکام قرآن
به آموزنده دانش به انسان
به صادق راستین مرد حقیقت
به استاد تلامیذ شریعت
به زندان رفته فرزند حیدر
شهید زهر کین موسی بن جعفر
به جاه بوالحسن شاه خراسان
قتیل کینه با زهر فراوان
به تقوای تقی محبوب داور
جوادالاوصیاء شبه پیمبر
بگویم مدح اعلیحضرت دین
پذیرد حکم او استخر تا چین
علی بن رضا آن حجت حق
امام دین ولی الله مطلق
شه کون و مکان اعنی حسن را
نمایم وصف آن شاه زمن را
رئیس مذهب حق حجت دین
حبیب انبیا ختم وصیین
کتابشیخ شریفصفحه 173
به صمصام خدا فلاق سرها
به گردآرنده علم و خبرها
به آن رویی که خورشید جهان است
به آن نوری که طاهای زمان است
به حق قائم عدل الهی
ز ابراج سما تا بحر ماهی
همان شاهی که عالم از وجودش
خدا بشناسد و آرد سجودش
ببخشا آنچه کردستم تو شاهی
تو دستم گیر اگر افتم به چاهی
ندارم غیر درگاهت پناهی
گرفته قلبم از عصیان سیاهی
الهی بنده ات غرق گناهش
به غیر از درگهت نبود پناهش
خداوندا به حق جمله خوبان
"شریف"ات را ببخش از لطف و احسان
ندارد غیر تو یارب پناهی
بگفتار گنهکارت گواهی
کتابشیخ شریفصفحه 174