فصل ششم: ویژگی های فردی شیخ

مناجات

‏به حمد حق جمادات و نباتات‏

‏زبان بگشوده از بهر مناجات‏


کتابشیخ شریفصفحه 174
‏همه با یک زبان تسبیح گویند‏

‏ره یکتاپرستی را بپویند‏

‏تمام چارپایان یا چرنده‏

‏همه خیزندگان و هم پرنده‏

‏همه در شکر و تسبیح خدایند‏

‏به نزد خالق خود در دعایند‏

‏بشر کو اشرف مخلوق باشد‏

‏ز اعلای سما مرزوق باشد‏

‏گهی تصدیق حق گه منکر او‏

‏گهی رنجش دهد پیغمبر او‏

‏گهی چون گرگ از هم پاره سازد‏

‏دل خوبان گهی ویرانه سازد‏

‏نه رحمی بر پیمبر نی به یاران‏

‏که از غم اشک بارم همچو باران‏

‏پیمبر کشته شد از دست آنان‏

‏علی منزل نشین آن ماه تابان‏

‏چه گویم از عدی و تیم و عسفان‏

‏ستمها شد روا بر آل عمران‏

‏چه گویم ای عزیزان زان مصیبت‏

‏که آمد بر سر بضع نبوت‏

‏چه آتش شعله زد در خانه او‏

‏به یغما رفت ملک و نامه او‏


کتابشیخ شریفصفحه 175
‏چه آمد پشت در دخت پیمبر‏

‏شکستند پهلویش از ضربت در‏

‏به رویش سیلی جانکاه آمد‏

‏ز محنت روز او چون شام آمد‏

‏ز ضرب تازیانه گشت نیلی‏

‏دو بازویش رُخش از ضرب سیلی‏

‏نه شرمی از خدا نی از رسولش‏

‏ز کین مجروح شد جسم بتولش‏

‏زبس محکم زدندی در به پهلوش‏

‏شدی مسقوط طفلش گشته مدهوش‏

‏چو آمد فضه بر بالین زهرا‏

‏بدید اُفتاده آن قرص قمر را‏

‏نمودی ناله از فرعون و هامان‏

‏شدی سوی علی آن روح ایمان‏

‏بگفتا بنگر ای میر غضنفر‏

‏که زهرا اوفتاد از ضربت در‏

‏ز جای خویش آن شیر یگانه‏

‏بیامد بر سر خیر زمانه‏

‏نظر افکند بر آن مهر عالم‏

‏بگفت ای نازنین چه بود مألم‏

‏علی چون دید زهرای مطهر‏

‏ز ضرب تازیانه سیلی و در‏


کتابشیخ شریفصفحه 176
‏فتاده بی هُش و خود را خبر نیست‏

‏سرش بر دامن مهر پدر نیست‏

‏بگفتا ای جوان افتادی از چه‏

‏شدی از هوش از گفتار از چه‏

‏چرا بشکسته دست و پهلوی تو‏

‏چرا مجروح باشد سینه تو‏

‏که اینان دست و پهلویت شکسته‏

‏چرا جسم عزیزت زار و خسته‏

‏چرا افتاده ای جانا تو در خاک‏

‏ز درد داغ تو قلبم شده چاک‏

‏چرا با من سخن زهرا نگویی‏

‏چرا درمان درد من نجویی‏

‏چرا افتاده ای بر روی خاشاک‏

‏که پهلویت شکست از ظلم بی باک‏

‏چرا ای جان جوان رفتی ز دستم‏

‏چنین افسرده در سوگت نشستم‏

‏چه سازم با حسین و زینبینت‏

‏چه گویم با حسن آن نور عینت‏

‏اگر خواهند مادر از من زار‏

‏چه از خواب گران خیزند یکبار‏

‏چو رفتی نزد آن باب گرامی‏

‏حضور او رسان از من سلامی‏


کتابشیخ شریفصفحه 177
‏بگو با او که ای سالار خوبان‏

‏خلایق را همه بودی نگهبان‏

‏چرا از ما نظر یکباره بستی‏

‏میان فرش استبرق نشستی‏

‏چرا غافل شدی از دختر خود‏

‏که چندی خفته اندر بستر خود‏

‏ز پهلوی شکسته روی نیلی‏

‏علی خونین جگر از ضرب سیلی‏

‏خدایا صبر ده در این مصیبت‏

‏به مهدی حافظ دین و شریعت‏

‏نما محشور با بیت نبوّت‏

‎"‎‏شریف" عاصی از باب عطوفت‏

‏که از سر تا به پا غرق گناهست‏

‏گرش بخشی خداوندا روا هست‏

‎ ‎

کتابشیخ شریفصفحه 178