مجله کودک 209 صفحه 9

ولی در گوشه­ی دیگر مزرعه، روباه از این که نتوانسته بود سبد خوراکی­ها را بدزد، ناراحت و غمگین بود. او ماجرا را برای دوستش موش صحرایی تعریف کرد. - وقتی فکرش رو می­کنم که خرگوش درست روبروی من، با سبدی پر از خواکی­ قدم می­زد، دیوونه می­شم! خیلی راحت می­تونستم بپرم و سبد رو بدزدم. ولی نه ... نمی­تونستم. به خاطر مواد سمی نمی­تونستم ... می­فهمی؟ نمی­خوام مثل یه مگس بمیرم! ولی از آنجایی که موش صحرایی خیلی زرنگ بود. روباه را از کلکی که خورده بود، آگاه کرد. آنها تصمیم گرفتند انتقام بگیرند. قرار شد تونلی بکنند که به انبار آذوقه­ی مزرعه برسد. آنجا حتماً خوراکی­های خوشمزه­ی زیادی پیدا می­شد! روباه می­توانست شکمی از عزا در بیاورد!! اردک که از آن طرف­ها می­گذشت، بر حسب تصادف، صحبت­های روباه و موش صحرایی را شنید. خیلی نگران شد. اگر آنها به انبار آذوقه­ی مزرعه دستبرد می­زدند. فاجعه­ی بزرگی اتفاق می­افتاد. در آن صورت زمستان، حیوانات با مشکل بزرگی روبرو می­شدند. اردک تصمیم گرفت پیش خرگوش رفته و او را از خطری که آنها را تهدید می­کرد آگاه کند. خرگوش خود را در گوشه­ای، کنار لانه­ی موش صحرایی پنهان کرد. منتظر شد تا موش صحرایی از لانه بیرون برود. سپس داخل لانه رفت و نقشه­ای را که داشت برداشت. سپس مسیر نقشه را تغییر داد. این طوری، موش صحرایی تونل را اشتباهی حفر می­کرد و انبار در امان می­ماند. موش صحرایی بی­خبر از همه جا، شروع به کندن تونل کرد. - بیا آقا روباهه. به انبار آذوقه رسیدیم. فقط کافیه کف انبار و سوراخ کنیم ... اون وقت نقشه مون عملی می­شه. روباه از صمیم قلب از موش صحرایی تشکر کرد. - موش صحرایی! تو خیلی به من کمک کردی. من پاداشش رو بهت می­دهم. انبار پر از خوراکیه. تو می­تونی سهم خود ت رو برداری. آنها کف انبار را سوراخ کردند، ولی به جای آذوقه ... عجب اتفاق عجیبی! روباه و موش صحرایی از دفتر کلانتر سر در آوردند!!! فکر می­کنید کنار کلانتر چه کسی ایستاده بود؟ بله، خرگوش باهوش! - هی! با شماهام! دستاتون رو ببرید بالا! روباه و موش صحرایی به اتهام دغل کاری به زندان افتادند. ولی آنقدر گریه و زاری کردند که کلانتر آنها را بخشید. همه فکر می­کردند، روباه دروغگو و مکار از ترس زندان، اظهار پشیمانی می­کند. ولی برای اولین بار این طور نبود: روباه واقعاً تنبیه شده بود. او فهمیده بود که با رفتار بد نمی­تواند کاری از پیش ببرد و برای بدست آوردن هر چیز، می­بایست کار کند! دیگر کار کردن او را خسته نمی­کرد. او خیلی زود متوجه شد که همه با دیده ی احترام و تحسین به او نگاه می کنند. دیگر کسی از او نمی ترسید. حیوانات کوچک با شادی و خوشحالی در مزرعه زندگی می­کردند. آنجا بهترین و آرام­ترین مکان دنیا شده بود. نام اسلحه: فاسیل 38 M طول: یک متر و دو سانتی متر وزن: سه کیلو و چهارصد و پنجاه گرم خشاب: 6 فشنگ سرعت حرکت گلوله: 707 متر در ثانیه

مجلات دوست کودکانمجله کودک 209صفحه 9