مجله کودک 230 صفحه 14

گوسفند فراری راه افتاد تا برای وقت گذارانی کمی آنطرفها گردش کند. جلوتر نزدیک یک طویله الاغی ایستاده بود. الاغی نگاهی به گوسفند فراری کرد و گفت: به­به، علیک سلام گوسفند جان. تو کجا؟ اینجا کجا. راه گم کرده­ای ؟ گوسفند خندید و گفت: سلام بر الاغ خودمان. از این طرفها رد می­شدم، گفتم سری هم به شما بزنم. الاغ گفت: کار خوبی کردی. ولی مگر امروز موقع پشم چینی نبود. جا می­مانی­ها گوسفند گفت: اشکالی ندارد. فدای سر شما که جا می­مانم. نهایتش این است که امسال پشمهایم را نمی­چینم. الاغ گفت: میل خودت است. اما اگر امسال جا بمانی برایت مشکل درست می­شود. تازه تو با این پشمهایت در میان گوسفندان دیگر خیلی جلب توجه می­کنی. از من می­شنوی زود برگرد و پشم­هایت را بچین. گوسفند گفت: من الان اصلا وقت این کار را ندارم و با اجازه شما می­خواهم کمی تفریح کنم. گوسفند همینطور که جلو می­رفت به چمن­زار بزرگی رسید که چند تا گاو در آن مشغول چرا بودند. یکی از گاوها که زودتر از بقیه گوسفند فراری را دیده بود با صدای بلند گفت: آهای بچه­ها اینجا را تماشا کنید. یک گوسفند جرات کرده تک و تنها بدون گله بیرون بیاید. گاو دیگری گفت: نگاه کن چه پشم­هایی دارد. گاو بعدی گفت: فکر می­کنم حالا زمان چیدن پشم­هایش است. بگو ببینم گوسفند چرا پشم­هایت را نچیده­ای؟ اصلا صاحبت می­داند که تو الان اینجا هستی؟ گوسفند نگاهی به گاوها که دورش را گرفته بودند کرد و گفت: البته که می­داند. یکی از گاو ها گفت: آره جان شما. می­داند که تو تنها راه افتاده­ای در چراگاه و ممکن است هر لحظه خطری تهدیدت کند. گاو دیگری گفت: اصلا الان صدایش می­کنیم تا بفهمیم می­داند یا نمی­داند. گوسفند فراری که خیلی ترسیده بود از میان گاوها پا به فرار گذاشت. جلوتر به یک رودخانه رسید و کنار ان ایستاد تا کمی آب بخورد. چند تا پرنده هم آمده بودند تا کنار رودخانه استراحت کنند. پس از پایان مراسم تمام علایم و عکس­های کوسکو از در و دیوار برداشته و پاک می­شود... و به جای آنها عکس­ها و علایم ایزما قرار داده می­شود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 230صفحه 14