مجله کودک 233 صفحه 10

مارک گفت: ـ یک گونی روی سرت بگذار... لیندیا فریاد زد: ـ آه ... فهمیدم... او یک آدامس بادکنکی بزرگ در دهانش گذاشت. جوید و جوید و باز هم جوید. آنوقت گفت: ـ آماده شد! و آدامس را به دندانش چسباند. ـ حالا دیگر دندانم از جا درنمیآید. مارک گفت: ـ اما باز هم قیافهات مسخره شده. مادر هردوی آنها را صدا زد: ـ لیندیا! مارک! بیایید. صبحانه آماده است! مادر به لیندیا گفت: ـ لیندیا آن آدامس را از دهانت دربیاور تا بتوانی چیزی بخوری. لیندیا جواب داد: ـ این آدامس دندانم را نگه داشته است. مادر گفت: ـ درش بیاور و لیندیا آن را بیرون آورد. مارک فریاد زد: ـ لیندیا !!! دندانت کجاست؟ ـ آه... نه! نیست! مارک گفت: ـ به آدامس چسبیده است. ـ شاید بتوانم آن را دوباره بچسبانم. لیندیا سعی کرد و سعی کرد اما دندان مدام میافتاد. مادر گفت: ـ زمان رفتن به مدرسه است! لیندیا جواب داد: ـ نه... من نمیروم. همه به من میخندند. مارک همین طور که میخندید گفت: ـ نه... هیچکس نمیخندد. محلول تبدیل شیرها به انسان وجود دارد... همچنین برای تبدیل بقیه موجودات هم محلول آنها وجود دارد بجز محلول انسان...

مجلات دوست کودکانمجله کودک 233صفحه 10