
«داخل آینه شو.» دختر آهسته آهسته به آینه به نزدیک شد
و داخل آن رفت و در آن محو شد. پدر دختر خوب شد
و دختر را هم از آن شب به بعد دیگر کسی ندید. بعدها
که قیمت آینه ارزانتر شد و در هر خانهای یک آینه پیدا
میشد بعضی از بچهها تعریف میکردند که نیمههای
شب دختری از آینه بیرون میآید که سرتاپایش پر از
گلهای رنگارنگ و زیباست و آرزوهای بچهها را برآورده
میکند. اما دختر هیچ وقت شاد نیست و چشمهایش
غمگین است. یک شب وقتی یکی از بچهها علت ناراحتی
او را میپرسد دختر میگوید: «من در موقع آرزو
کردن به فکر خود و خانوادهام بودم. من برای مردم
دهکدهام که با سختی و فقر ناشی از خشکسالی زندگی
میکردند،آرزو نکردم. من در جایی زندگی میکنم
که همیشه آرزویش را داشتم اما خوشحال نیستم چون
مردم دهکدهام را خوشحال نکردم و خوشبختی آنها را
خوشبختی خود و خانوادهام ندانستم.
جیمی از کارل میخواهد که توجهی به هواپیماهای
جنگنده نکند و ماهواره را به کار اندازد. اما کارل سوال
میکند که باید چکار کند و جیمی میگوید همین که از
اتمسفر اطراف زمین خارج شدند، آنرا پرتاب کند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 244صفحه 10