
کفش جادویی قسمت(5) بابک و بهراد قریب
وقتی که علی در رختکن را بازکرد، دید که بچهها و مادرش پشت در ایستادهاند!
علی جون چرا خشکت زده؟
علی سلام بیا با هم فوتبال ببینیم .
ااا.... چه لباس قشنگی از کجا خریدی ؟
علی که کاملا شوکه شد بود، نمیدانست باید چه کار کند.
همین الان میام.
علی هم فورا در رختکن را بست و لباسش را عوض کرد. علی با خودش فکر میکرد که...
طولی نکشید که علی با بقیه بچهها مشغول دیدن فوتبال شدند.
این که همین الان داشت بازی میکرد!
حالا باید چی کار کنم ؟ نکنه بفهمند!
فکر کنم تعویضش کردن!
علی باور کن خیلی شبیه تو بود
دوستان علی قصد داشتند بازیکن شماره 36 را که خیلی شبیه علی بود، به او نشان دهند.
اما اوضاع سفینه نامرتب است.
موشکهای آن از کار افتادهاند و
نهایتاً سقوط سفینه آغاز میشود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 244صفحه 21