
الان صبحانه میخورم ،
میرم محله پایین.
علی که حسابی جا خورده بود با خودش فکر کرد....
... حالا که دوست ندارید با من بازی کنید، من هم
میرم با بچههای محله پایینی بازی میکنم، تازه
فوتبال من از همتون بهتره و منت شماها رو هم نمیکشم.
اما ناگهان با تعجب دید که لباسهایش عوض شده، و اثری از کفشها نیست.
اونا رو من همیشه اینجا در میآوردم.
نکنه یه وقت مامان....
علی همه جا رو گشت اما اثری از کفشها نبود.
مامان کفشهای فوتبال من رو ندیدی؟
اولا علیک سلام!
دوما دیشب انقدرخسته بودی که با همون لباسها روی
تخت، خوابت برده بود. من هم توی خواب
لباسهاتو عوض کردم و کفشهای کهنت رو هم
دیشب بابات با آشغالهای دیگه گذاشت دم در ....
بچهها فکر میکنید چه بلایی سرکفشها آمده و علی چه کار میکنه ؟ هفته بعد ببینید.
جیمی ناراحت است. او میگوید که چه
فایدهای دارد که او نابغه است، اما نمیتواند
وسط هفته به تفریح برود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 246صفحه 24