«آیدا و بابا»
«عباس قدیر محسنی»
آیدا مداد رنگیهای جدیدش را آورد و شروع کرد به نقاشی کردن. اول خودش را کشید با
یک بلوز و یک دامن و موهای بلند. آیدا به موهای خودش نگاه کرد، خیلی کوتاه بودند. بعد موهای نقاشی را تا روی زمین ادامه داد و از دور به نقاشیاش نگاه کرد. حالا باید آنرا رنگ میکرد. بلوز آبی و دامن قرمز با موهای طلای. تندتند رنگ کرد، حوصله نداشت. پیش خودش گفت: «خوشگل شد.» و به بابا نگاه کرد. بابا مثل همیشه روزنامه میخواند. خواست نقاشیاش را به بابا نشان بدهد. پشیمان شد. مدادش را برداشت تا بابا را نقاشی کند. اول یک کلهی گِردگِرد کشید که خیلی هم گِرد نشد. بعد یک دماغ زیادی گنده روی صورت بابا کشید و دو تا ابروی اخم کرده. بعد دهان بابا را کشید و گوشهایش را که باز هم کج شدند و آخر سر هم یک گردن نازک و یک تنهی بزرگ که شکم بابا بود. پاها و دستهای بابا هم کوچک شدند و سه تا انگشت داشتند. آیدا به بابای نقاشی نگاه
شب هنگام در سطح سیاره بچهها گرد هم جمع شدهاند. «نیک» در حل تعریف یک داستان ترسناک است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 249صفحه 8