مجله کودک 249 صفحه 22

انگار در هنوز باز بود و پدربزرگ هم وارد خانه شده بود. تو چی سام؟ تو که نترسیدی؟ ناسلامتی تو مردی مرد که نمی­ترسه! بابا بزرگ حسابی ما رو ترسوندی! زبان من بند آمده بود! بعد همگی وارد خانه شدیم! غروب شده بود. آماده خوردن شام شدیم. در همین لحظه گدارد محل ساختمان مرکزی را نشان می­دهد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 249صفحه 22