
پروانه در برابر باد و باران مراقبت میکرد.
تا اینکه یک شب وقتی همه توی جنگل خواب
بودند. پروانه توی دست پشمالوی گوریل نشست و
به آسمان نگاه کرد و به گوریل گفت: «قشنگه، نه؟»
گوریل که همهی حواسش به پروانه بود، یک لحظه
متوجه آسمان و هلال ماه شد و سرش را آرام تکان
داد. پروانه دوباره به آسمان نگاه کرد و این بار گفت:
«من اون رو میخوام.» گوریل به آسمان نگاه کرد و
لبخند زد. اما پروانه از لبخند گوریل ناراحت شد، اخم
کرد و پشتش را کرد به گوریل و با حالت قهر، خوابید.
گوریل دوباره به ماه نگاه کرد و پروانه را روی گلبرگ
یک گل گذاشت و رفت بالای بلندترین درخت جنگل.
بعد با همهی قدرت نعره کشید و پرید توی آسمان و
به هلال ماه چنگ انداخت. پنجهی قوی گوریل سینهی
ماه را خراشید و خون نقرهای ماه ازجای خراشیدگی
سرازیر شد. گوریل دوباره به ماه چنگ انداخت و این
بار نوک تیز هلال رفت توی دستش و خون گوریل
ریخت روی ماه و نعرهاش تمام آسمان را گرفت،
اما هلال ماه را رها نکرد. گوریل نعره میزد و پنجه
میکشید به هلال ماه و به سینهی آسمان و صدایش
همه جا را گرفته بود، اما آسمان تسلیم گوریل نمیشد
و ماه زخمی سرخ رنگ را به گوریل نمیداد. گوریل
پرید، رفت روی ماه،با همهی قدرت پنجه کشید به
سینهی زخمی ماه و این بار نوک هلال سینهی گوریل را
نشانه رفت و خون سینهی آسمان را سرخ کرد. گوریل
اما دست بردار نبود، نعره میزد و آنقدر به ماه پنجه
کشید که بالاخره یک تکه از آنرا کند و ..
فردا صبح وقتی پروانه از خواب بیدار شد،دید
روی یک تکه از ماه نقرهای خوابیده است.
شورولت تریل بلیزر
مجلات دوست کودکانمجله کودک 252صفحه 9