مجله کودک 253 صفحه 8

قسمت اول چرخ­ها، گاهی پنچر می­شوند امیر محمد لاجورد محمد:« بله،کیه؟» امیر: «منم،فقط یه دقیقه بیا دم در،کارت دارم. » محمد: «بازم تو؟ کارت می­دونم چیه،من با تو دیگه کاری ندارم. دست از سرم بردار. » امیر: «تو حالا یه دقیقه بیا.» محمد: «چند بار باید بگم که دیگه نیا دنبال من؟ اصلا دیگه نمی­خوام باهت دوست باشم،مگه زوره؟» امیر: «زوری نیست، اما من دلم می­خواد بازم با هم دوست باشیم، محمد جان من که چندبار ازت معذرت خواهی کردم، ببخش دیگه،در رو نبند محمد .... آدم هیچوقت در رو روی دوستش نمی­بنده.» امیر: «تو دیگه دوست من نیستی،حالا هم برو و دیگه هم اینقدر نیا اینجا و زنگ­مون رو نزن.» محمد و امیر با هم دوست­اند. یا به عبارت دیگر دوست بودند. اما برای حفظ دوستی، لازم است حواس­مان به خیلی از چیزها باشد. گاهی، در مسیر دوستی ممکن است اتفاقاتی بیفتد که چرخ­های رفاقت پنچر شوند. محمد: «هیچی بابا،امیر بود،ول کن که نیست، هی می­خواد دوباره با من دوست باشه،همش می­خواد کاری کنه که از دلم بیاد بیرون.» مامان: «تو هنوز از اون قصه دلخوری؟ کار خوبی نمی­کنی­ها محمد، حالا یه اتفاقی افتاده تموم شده،فراموشش کن،خیلی از چیزها رو آدم باید فراموش کنه، همینطور که خیلی از چیزها رو هیچوقت نباید فراموش کرد، امیر که نمی­خواسته تو رو ناراحت کنه، محمد،دیگه نبینم امیر رو پشت در نگه­داری­ها، دوست دارم این دفعه که اومد باهاش مهربون باشی،بیارش تو، باهم دوست باشین،مثل قبلا ،بارک الله پسر.» نام خودرو: هامر H2 کشور سازنده: آمریکا حداکثر سرعت: 180 کیلومتر در ساعت انتقال نیرو: 4 دنده - اتوماتیک مشخصات کلی بدنه: 6 در

مجلات دوست کودکانمجله کودک 253صفحه 8