
کلید گنج بزرگ در دستهای
پدر میگوید: من خودم هزارجور گرفتاری دارم؛ آن وقت تو میگویی امروز به مدرسه پسرمان بروم؟
مادر میگوید: میدانم که هزارجور گرفتاری داری، امّا فقط یک بار پسرت اجرای نمایش دارد؛ اگر تو نباشی، پیش همۀ بچهها سرافکنده میشود!
پدر کمی فکر میکند و میگوید: بله این کار از همۀ کارهای دیگرم لازمتر است.
***
مادربزرگ آهی میکشد و میگوید: دلم میخواهد در این روزهای آخر عمرم به یک آرزویم برسم.
پدر میگوید: شما هر چیزی از من بخواهی با جان و دل انجام میدهم.
مادربزرگ میگوید: زنده باشی پسرم! درست است که من هزار آرزو در دل دارم، امّا یک کارازهمه واجبتر است.
پدر میپرسد: چه کاری مادربزرگ؟
مادربزرگ میگوید: مرا به مشهد میبـری؟ میخواهم به زیارت امام رضا (ع) بروم، این از همۀ آرزوها قشنگتر است.
***
معلّم میپرسد: یک مسلمان چه کارهایی باید انجام بدهد تا مسلمانیاش ثابت شود؟
علی: اجازه آقا، باید نماز بخواند و روزه بگیرد. مجتبی: باید مالش حلال باشد.
حسین: اگر میتواند، به حج برود و خانه خدا را زیارت کند.
جواد: دروغ نگوید، دزدی نکند، به کسی دشنام ندهد.
رضا: با زبانش دیگران را به کارهای خوب توصیه کند.
حسن: به پدر و مادرش احترام بگذارد و با کودکان، خوشرفتاری کند.
مجید: باید به فقیران کمک کند...
معلّم: همۀ اینهایی که گفتید درست است؛ امّا من میگویم اگر کسی تمام این کارها را بکند و هزار کـار خـوب دیگر هم انجام بدهد، امّا فقط از یک چیز غافل باشد او مسلمان نیست.
بچّهها: آن چیز چیست؟
معلّم: اعتراف به یگانه بـودن خـدا. اگر کسـی خدا را یکتا و بیشریک نداند، مسلمان نیست، این از همۀ عقیده ها واجبتر است.
***
حالا من میگویم در میان شبهای بیشمار، آیـا شبی نیسـت کـه از همۀ شبها عزیزتر باشد؟
خدا میگوید: «شب قدر از هزار شب بهتـر اسـت. در این شب، تا طلوع فجر، سلام و رحمت خدا بر زمین جاری است...»
دوست از تو می خواهد حتّی اگر نمیتوانی روزه بگیری، شبهای قدر را بیدار باشی، فراموش نکن کـه یکی از این سه شب، شب قدر واقعی است. همان شبی که فرشتهها بر ما نازل می شوند و بزرگترین گنـج دنیـا را در دستهای ما میگذارند، گنجی که در آن سعـادت دنیا و آخرت ما نگهداری میشود، میخواهـی بازش کنی؟ کلید در دستهای توست.
سردبیر
مجلات دوست کودکانمجله کودک 10صفحه 4