مجله کودک 10 صفحه 6

غیر از خدا غیر از خدا هیچ کس نبودتنها نبود مرجان کشاورزی آزاد یکی بود، یکی نبود. یک مرد بود، تنها بود. یک زن بود، تنها بود. زن به آب رودخانه نگاه می­کرد و غمگین بود. مرد به آسمان نگاه می­کرد و غمگین بود. خدا غم آنها را می­دید. خدا گفت: «شما را دوست دارم پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید.» مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید. زن در رود نگاه مرد را دید. خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند؛ خدا هم خوشحـال شد و از آسمان باران بارید. مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت تا زیر باران خیس نشود. خدا به مرد گفت: «به دستهای تو قدرت می­دهم تا خانه­ای بسازی و هردو در آن آسوده زندگی کنید.» مرد زیر باران خیس شده بود. زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت. خدا به زن گفت: «به دستهای تو همۀ زیبایی­ها را می­بخشم تا خانه­ای را که او ساخته، زیبا کنی.» مرد خانه­ای ساخت و زن خانه

مجلات دوست کودکانمجله کودک 10صفحه 6