
تاجری که وارد نقاشی شد
«پل گوگن» یک آدم خیلی معمولی بود. او. 53 سالپیشدر کشور فرانسـه بدنیـا آمـد. او در رشتـۀ «بازرگانی» درس خواند. پل گوگن در سالهای جوانی سوار کشتی میشد و مرتب به سفرهای دریایی میرفت. وقتی سن او به 23 سال رسید، مجبور شد که سفرهای دریایی را ول کند و در یک بانک مشغول بکار شود. او با دختری از یک خانواده ثروتمند ازدواج کرد.
پل گوگن از آن پس زندگی راحتی داشت، او به کنده کاری روی چوب علاقه داشت. یـک روز وقتی گوگن به دیدن نمایشگاههای نقاشی رفت، از نقاشی خوشش آمد. او از آن به بعد سرگرم جمعکردن نقاشیهای دیگران شد. کمی بعد گوگن، یکشنبه ها را که روز تعطیل آنها بود، به کلاس نقاشی رفت و خودش هم نقاشی کشید.
مدتها گذشت و گوگن با نقاش معروفی بهاسم «پیارو» آشنا شد. پیارو مهربان بود و باعث پیشرفت گوگن میشد، گوگن وقتی 32 ساله شد، اولین نمایشگاه نقاشی خود رابرپا کرد.
صدیقه آل داود
نمایشگاه او فقط 5 تابلو و یک مجسمه داشت.
گـوگن چون در رشته بازرگانی درس خوانده بود، تاجر باهوشی هم بود، اما زنش او را مسخره میکرد که تو نمیتوانی نقاش بشوی.گوگن برای این که به زنش نشان بدهد که این طور نیست، کارش را ول کرد و با پول پساندازش، به زندگی و نقاشی کردن ادامه داد.
یک سال گذشت. ذخیره پول گوگن تمام شد. او به خاطر خانوادهاش مجبور شد دوباره تاجر شود؛ اما این دفعه ورشکست شد. او بسیار فقیر شد و کارش به جـایی رسید که برای نجـات از گرسنگی، به دیوارهای شهر آگهی میچسباند، در همین موقع بود کـه زن و 5 بچهاش او را ترک کردند.
از آن پس گوگن در یک مهمانسرای ارزان قیمت که مخصوص هنرمندهای بیپول بود، زندگی کرد. او در 36 سالگی با 19 تابلو در یک نمایشگاه بزرگ شرکت کرد. او اصلاً احساس نمیکرد کـه در زندگی شکست خـورده و هنوز ماجراجویی را دوست داشت.
به همین دلیل، نقاشی با رنگهای گرم و درخشان را شروع کرد. چند ماه بعد گوگن بهمراه یکی از دوستانش با کشتی به پاناما سفر کرد. او به یاد مسافرتهای دریاییاشدرجوانی افتاد، اما این بار مجبور بود به عنوان کارگر تنها در گوشهای از کشتی بنشیند و کار کند. او اصلاً ناراحت نبود؛ چـون به این ترتیب جزیرههای مناطق استوایی را تماشا کرد. این کار باعث میشد گوگن نقاشیهایی بکشد که گرمی آب و هوای استوا توی آنها معلوم باشد.
گوگن بعد از آن سفر، تحقیقات فراوانی راجع به هنر کرد، او به این نتیجه رسید که درنقاشی باید روشهای ایرانیها و مصریها را هم یاد گرفت.
گوگن اینبار،30 تا از تابلوهایش را به قیمت خیلی ارزان فروخت تا به بندر «تاهیتی» سفر کند و مدتی در بین اهالی آنجا بماند. گوگن در آنجا با یک دختر ازدواج کرد، در بنـدر تاهیتی، خورشید همیشه طلایی بود و همه چیز باشکوه به نظر میرسید.
اهالی آنجا هم همه بااو مهربان بودند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 10صفحه 14