مجله کودک 232 صفحه 10

سرودی برای او امیر محمد لاجورد سحر و فاطمه، دانش آموزان کلاس سوم دبستان هستند. آن ها با هم دوست اند، خیلی دوست. اما این دلیل نمی شود که در سر کلاس با هم صحبت کنند. سحر(یواشکی): «یه برنامه ی حساب شده ست، فکر می کنم که خانم معلم خیلی خوشحال بشه، فقط فرصت زیادی نداریم و باید بجنبیم، دو روز بیشتر به دوازدهم باقی نمونده...» خانم معلم:«ساکت،چه خبره؟سحر و فاطمه، این جا کلاس درسه ها ، نمی دونم چرا هیچ وقت صحبت های شما دو نفر تموم نمی شه.» فاطمه:«ببخشین خانم، دیگه صحبت نمی کنیم، آخه کارمون خیلی مهم بود.» خانم معلم:«به به، کار مهم! حتماً منظورتون یه نقشه ی جدیده،دخترای خوب، دیگه چه نقشه ای تو سرتونه؟ هر چی که هست باید بدونین هر چیزی جایی داره و، سر کلاس جای صحبت کردن نیست، جای درس یاد گرفتنه. حالا اون کار مهم چیه؟ فاطمه:«خانم اجازه؟ چیزه... آخه الان نمی تونیم بگیم، اگه می شه ازمون نپرسین،مزش می ره، خانم اجازه؟ خودتون بعداً می فهمین.» او آن روستایی را که کیسه حاوی کوسکو بر روی ارابه اش افتاد را به یاد می آورد پس اگر این موضوع درست باشد....

مجلات دوست کودکانمجله کودک 232صفحه 10