
دستمالی خیس بر داشت
شیشه را شفافتر کرد
رو به روی چشمهایش
آسمان را صافتر کرد
آسمانی خالی از ابر
تیره و خاکستری رنگ
در گلویش باز بٌغضی
چنگ میزد مثل خرچنگ
جملۀ «پس کِی میآید»
در دلش تکرار میشد
عقربه بر روی ساعت
مثل نیشِ مار میشد
عاقبت مثل همیشه
خسته و دلتنگ خوابید
در غبار شهر گم شد
لنگلنگان اسب خورشید
لندروور فری لندر
مجلات دوست کودکانمجله کودک 258صفحه 7