مجله کودک 274 صفحه 3

دیو شاخ­دار دیو بزرگی در روستایی آمده بود. دیو، مردم روستا را خیلی اذیت می­کرد. مزرعه­های آنها را خراب می­کرد. نان و غذا و گوسفندان آنها را با خود می­برد و در غاری که زندگی می­کرد آنها را می­خورد. مردم روستا از دست دیو خسته شده بودند. چند سال بود که دیو آنها را اذیت می­کرد. بچّه­ها می­ترسیدند از خانه بیرون بروند و بازی کنند. مردم روستا دیگر غذایی نداشتند تا بخورند. مردم سرانجام یک روز دور همدیگر جمع شدند تا با هم صحبت کنند و ببینند چگونه می­توانند دیو را از روستای خود بیرون کنند. هر کسی چیزی می­گفت یکی می­گفت: «خوب است غذاهایمان را سمّی کنیم.» دیگری گفت: «شاید بفهمد و همه­ی ما را بکُشد» یکی از بچّه­های باهوش دهکده فریاد زد و گفت:«خوب است شیشه­ی عمرش را بشکنیم.» همه­ی مردم برایش دست زدند و گفتند: «عجب فکر خوبی! امّا چه کسی و چگونه شیشه­ی عمر را پیدا کند؟!» آن کودک گفت:«وقتی دیو برای گرفتن غذا به روستا آمد، عدّه­ای به غار او بروند تا شاید بتوانند شیشه­ی عمرش را پیدا کنند» عدّه­ای از مردان قوی دهکده این کار را قبول کردند. چند روز بعد که دیو برای بردن غذا به طرف دهکده آمد، آن مردان به غار رفتند. غار خیلی کثیف و نامرتّب بود. مردان همه­ی خانه­ی دیو را زیر و رو کردند تا بالاخره یکی از آنها شیشه­ی عمر دیو را درون تنور پیدا کرد. در این موقع دیو از راه رسید، با دیدن،آدم­ها بسیار خشمگین شد، فریاد بلندی کشید و می­خواست همه­ی مردان را بکشد.در این موقع مردی که شیشه­ی عمر دیو در دستش بود،آن را محکم به زمین زد و شیشه­ی عمر دیو خُرد شد و دیو فریادزنان دود شد و به آسمان رفت. مردان به روستا برگشتند و خبر کشته شدن دیو را به همه گفتند. همه­ی مردم روستا خوشحال شدند و هفت شبانه­روز جشن گرفتند و شادی کردند. سارا کرمیان کلاس پنجم از کاشان مرتضی امیر عنبری/ 10 ساله / از داران زهره داود آبادی/ کلاس چهارم/ از داود آباد مقدمه در این شماره با تجهیزات موشکی سطح به سطح و دفاع موشکی ضد هوایی آشنا می­شوید اما قبل از آن با باقیمانده­ی تجهیزات سبک و خمپاره­ها آشنا خواهید شد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 274صفحه 3