مجله کودک 279 صفحه 9

یک روز اسماعیل شله آمد توی میدان شهر و فریاد زد من از آینده ی همه خبر دارم . بعد دست کرد توی جیبش و یک توپ شیشه ای بیرون آورد و به آن نگاه کرد و گفت : « این گوی جادویی همه چیز را به من می گوید . » آدمها که خیلی کنجکاو شده بودند هرکسی که می خواست از آینده اش باخبر شود ، پنج سکه گرفت . بعد به گوی جادویی خودش نگاه کرد و شروع کرد به پیشگویی کردن . اولین نفر چاهکن بود که همیشه ته چاه می ماند . اسماعیل شله به گوی نگاه کرد و به او گفت : « هیچ وقت با طناب پوسیده ، توی چه نرو . » و همان روی چاهکن با طناب پوسیده توی چاه رفت و طناب پاره شد و چاهکن افتاد توی چاه و پایش شکست . دومین نفر چوپان بود . اسماعیل شله به او گفت : « مواظب سگت باش ، نانت را نخورد . » اما چوپان مواظب نبود و همان روز سگ چوپان نان او را خورد و چوپان با چوبدستی اش کوبید توی کله سگ و از قرن 16 میلادی و در هنگام سفرهای زمینی به کشورها ، معمول شد . در 50 سال اخیر استفاده از گذرنامه رواج زیادی پیدا کرده است .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 279صفحه 9