
هزار پا و پاهایش
"عباس قدیر محسنی"
هزارپا دست نداشت ، فقط پا داشت . آن هم هزار تا . نه یکی کمتر ، نه یکی بیشتر و همه کارهایش را با کمک پاهایش انجام می داد . پاهایش که دیگر از این همه کار خسته شده بودند ، یک روز صبح دیگر از خواب بیدار نشدند و هزارپا هرچه منتظر شد پاهایش بلند شوند ، فایده ای نداشت هزارپا کمی فکر کرد ، بعد با صدای بلند فریاد زد و گفت : "آ های پا های من ، هر چه زودتر از خواب بیدار بشید . گرسنه ام ، زود باشدی ." اما پاهایش باز هم تکان نخوردند ، هزارپا که عصبانی شده بود . خودش را روی زمین انداخت وشروع کرد به غلت زدن ، تا پاهایش بیدار شوند اما پاهایش یک تکان کوچک هم نخوردند ، انگار که مرده بودند . هزارپا که خیلی گرسنه اش شده بود ، بالاخره تصمیم گرفت پاهایش را یکی یکی از خواب بیدارکند و با اینکه دلش نمی خواست این کار را بکند . پاهایش را یکی یکی با ناز و نوازش بیدار کرد . اما وقتی به پای هزارم رسید پای اولش
بعدها ، روم دچار هرج و مرج و جنگ داخی شد و سرانجام سزار در پای مجسمه پمپه ، دوست و هم پیمان قدیمش کشته شد . تابلوی مرگ سزار در پای مجسمه پمپه یکی از نقاشی های معروف در هنر اروپاست .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 285صفحه 11