
قصه های من و پدربزرگ
پدر بزرگ عاشق
افشین علاء
قسمت چهارم
دایی جان محمود که رفت ، عمّه زهرا به پدر بزرگ گفت : "آقا جون ، دایی جان دم در به من گفت به شما بگویم که امشب دیگر برای نماز تشریف ببرین مسجد . یک هفته گذشته ومردم منتظرند ."
پدر بزرگ گفت : "به خدا بعد از مادرت کمرم شکسته . . . تصمیم گرفته بودم امامت این مسجد را به یکی از آقایان واگذار کنم . اما دیشب "استخاره" کردم ، خوب نیامد ."
من پرسیدم : " آقا جون! استخاره یعنی چه؟ پدر بزرگ گفت : "بعضی وقتها آدم نمی داند کاری را که می خواهد انجام بدهد . خوب است یا نه؟ به خاطرهمین از قرآن کمک می گیرد ."
من هنوز متوجه منظور آقا جون نشده بودم عمّه زهرا به جای آقا جون ادامه داد : "یعنی آدم قرآن را باز می کند ، معنی آیه ها را می بیند و می فهمد که خوب است یا بد؟"
کمی فکر کردم و سئوال عجیبی به ذهنم رسید . گفتم : "آقا جون؟ خدا هم استخاره می کند؟"
عمّه زهرا ناراحت شد . اما پدر بزرگ لبخندی زد و گفت : "نه عزیزم ، خدا همه چیز را می داند ، ما هم اگر استخاره می کنیم ، برای این است که کاری بر خلاف رضای خدا انجام ندهیم ."
گفتم : "پس چرا خدا مامان بزرگو از ما گرفت که شما کمرتون خم بشه؟ اگه استخاره می کرد . حتما بد می آمد!" نمی دانم چرا این حرفها را می زدم . فقط می دانم که بغض کرده بودم ودلم برای مادر بزرگم تنگ شده بود . دلم برای پدر بزرگ می سوخت . دلم برای پدر ومادرم تنگ شده بود .می خواستم گریه کنم . پدر بزرگ با مهربانی به طرفم آمد و بغلم کرد و بوسید : بعد در حالیکه مرا روی پاهایش می نشاند ، گفت : "خدا هیچ وقت برای بنده اش بد نمی خواهد . اگر خدا شمسی جان را از ما گرفت ، جای بهتری به او داد . خدا همه ی ما را برای خودش آفریده دخترم . مادر بزرگت الآن پیش خداست .من هم راضی ام به رضای خدا و آرامش شمسی جان ، دلم تنگ می شود ، ولی خدا را شکر می کنم ."
C مثل Climate (آب و هوا) :
نقشه ی تنوع آب و هوایی جهان :
نقاط زرد رنگ : آب و هوای گرم و خشک
نقاط سبز رنگ : آب و هوای سرد
نقاط قرمز رنگ : آب و هوای مرطوب و گرمسیری
نقاط نارنجی رنگ : آب و هوای استوایی
مجلات دوست کودکانمجله کودک 288صفحه 8